سالهای میانی دهه ۸۰، منتخب تازهای از آثارم را به ناشری سپردم. کتاب به ارشاد رفت و برگشت خورد. زمان گذشت و حس سمج انتشار آن گزیده همچنان با من ماند؛ این حس که دلت بخواهد لذت حاصل از یک دریافت متفاوت از دنیای درون و پیرامونت را با دیگران به اشتراک بگذاری، این حس که بخواهی در دنیای جنسیتی زدهی طنز، با زبان خودت از دغدغههایت بگویی و این حس که بخشی از نوشتههایت را که ارزش گردآمدن در یک مجموعه داشته، جایی جمع کنی و به دنبال نگاهی باشی که به آنها هویتی واحد در قالب یک کتاب میدهد. «لطفاً نفس بکشید» حاصل این حس سمج بود تا اشارهای باشد به ماهیت طنز که شاید بتوان در سایهی آن اندکی آسود... کار انتشار کتاب با بحران در بازار کاغذ همزمان شد و مدتها به تأخیر افتاد ولی بالاخره در ۲۰۸ صفحه توسط نشر مروارید به بازار کتاب آمد. روزگاری بهرام صادقی گفت یک هنرمند باید چیزی از خود به دنیا اضافه کند، ولو اینکه یک مثقال باشد! امیدوارم آثار این مجموعه حداقل مصداق همین «ولو یک مثقال» باشد، دغدغهای که هنگام نوشتن تکتک آثارش با من بوده است.