کد مطلب: ۲۷۲۱
تاریخ انتشار: پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۱

داستایفسکی مخالف فلسفه بود

بهار ـ کریم مجتهدی: سال‌ها پیش، در فرانسه، وقتی در مقطع کار‌شناسی تحصیل می‌کردم، استقبال شدید دانشجویان از فیودور داستایفسکی را دیدم. اگر در کلاس کانت‏ تدریس می‌شد، خارج از کلاس اما بحث از داستایفسکی‏ بود. در درس‌های مربوط به فلسفه اخلاق، بیشتر مثال‏‌ها از کتاب‌های داستایفسکی بود. پرسش‌هایی از این دست که آیا هدف وسیله‏ را توجیه می‌کند؟ اگر یک آرمان و هدف بزرگی داشته باشم، می‌توانم به‏ هر وسیله‏ای مانند جنایت، ارتشا و خیانت دست‏ بزنم؟ آیا، آرمانم عمل من را توجیه می‌کند؟ در چنین بحثی، یک طرف ماکیاولی قرار داشت و طرف دیگر داستایفسکی. مثال از راسکولنیکوف زده می‌شد، از کتاب «جنایت‏ و مکافات». راسکولنیکوف از نظر روحی فرد پاکی است؛ مظهری است از یک نوجوان خوش‏نیت. ظلم‏ در جامعه را نمی‌‏پذیرد و خود به تنهایی اقدام می‌کند. با تمام اهداف درستی که دارد، نه تنها به یک جنایت، بلکه به دو جنایت دست می‌زند؛ کشتن یک زن رباخوار و از بین بردن یک دختر معصوم؛ دختری که از عقل محروم‏ و ساده‏لوح است. تمام کتاب، مکافات همین اقدامی است‏ که او کرده است. این مکافات در ازای هدف پاکی است که‏ او داشته، ولی آن عملی را که انجام داده است، توجیه نمی‌کند. مقدار پولی که از جنایت به دست می‌‏آورد، بسیار کمتر از آن بوده که تصور می‌کرد. از آن لحظه به‏ بعد، هیچ‏وقت حتی از آن پول استفاده نمی‌کند و تنها سرگردانی‏ نصیبش می‌شود.
این سوال مطرح می‌شود چرا من که دانشجوی رشته فلسفه بودم و به آن علاقه زیادی داشتم و اکنون هم که سنّم بالا رفته و علاقه‏ام دو چندان، به داستایفسکی می‌‏پردازم؟ یکی از علت‏‌هایش این است که فلسفه، مجموعه‏ای از اصطلاحات صوری و انتزاعی نیست. شاید فیلسوف واقعی از هر فرد دیگری بیشتر می‌کوشد تا حقایق انضمامی، ملموس و واقعی را دریابد. حتما این روش‏ با روش یک رمان‏نویس فرق دارد؛ اما دلیلی نیست بر این‌که متفکر با یک رمان‏نویس فرق داشته باشد. اگر تولستوی را در روسیه بزرگ می‌دانند، تورگنیف را بزرگ‏ می‌دانند و...، داستایفسکی به نظرم از لحاظ رمان‏نویسی از همه آن‌ها جایگاه رفیع‌تری دارد، چون در واقع به معنایی، او رمان‏نویس نیست. آنچه در آثار داستایفسکی رخ می‌دهد هجوم خود قهرمان‏‌ها است؛ قهرمان‏‌ها زنده هستند. خواننده احساس می‌کند که رمان‏نویس، خود رنج می‌‏برد و اسیر اجنّه‌ها شده است. مسحورش کرده‏اند و نمی‌تواند آن‌ها را نبیند. او اگر قهرمان‏‌ها را خلق می‌کند، برای این‏ است که قهرمان‏‌ها او را مسحور کرده‏اند؛ با سحر قهرمان‏‌ها است‏ که آن‌ها حیات پیدا کرده‏اند.
رمان «همزاد»، داستان مردی‏ است که دایما خیال می‌کند سایه‏ای در تعقیب او است. در واقع سایه خودش است؛ اما نسبت به خودش‏ بیگانه است و فکر می‌کند شخص دیگری شده است. این همان‏ دو شخصیتی است که در داستان‌های داستایفسکی یک اصل است. هر شخصیتی که می‌‏شناسید، باید همزاد او را هم بشناسید؛ چون هر شخصیتی یک همزاد دارد. هر شخصیتی دو نفر است؛ یک چهره ظاهری دارد و یک چهره غیرظاهری. این همواره بخشی از کار داستایفسکی‏ بوده است. در داستان «همزاد»، شخصیت اصلی داستان انسان بدی نیست اما همزادش بد است؛ سایه شیطانی‏اش بد است. در تمام شخصیت‌های‏ اصلی داستایفسکی یک چنین ویژگی‌ای دیده می‌شود و شاید بیشتر از همه، عمیق‏‌تر و دیدنی‏‌تر از همه، شخصیتی که با قدرتی فوق‌العاده‏ توصیف شده است، ایوان باشد در «برادران کارامازوف». ایوان شخصیت مرکزی در آن رمان است. درست است که چهار برادر هستند و جمعیتی، شاید بیش از ۴۰نفر، در این داستان توصیف می‌شود، اما ایوان شخصیتی است عجیب و غریب. در عین پاکی، از یک ناراحتی‏ شخصیتی عمیقا رنج می‌‏برد.
داستایفسکی به ادبیات روسیه بسیار آگاه بود. تولستوی را چندان دوست نداشت و همچنین تورگنیف‏ را. اما از گوگول تمجید می‌کرد. پوشکین را نیز روح روسیه می‌دانست. به چارلز دیکنز نیز علاقه داشت و برایش الهام‌بخش بود. بالزاک نیز مورد توجه‌اش بود. با این‌که داستایفسکی، آثار بالزاک و همچنین آثار دیکنز را خوانده بود، نمایشنامه‌های آلمانی‏ را می‌خواند و آثار شیلر را ستایش می‌کرد اما نمی‌توان او را با هیچ‏یک از این‏ نویسندگان مقایسه کرد. مهم‌ترین دلیلش هم به نظرم این است که داستایفسکی روانکاو است. روانکاو است اما با فروید و یونگ و آدلر و... سنخیتی ندارد. می‌توان از علم‌النفس درباره روانکاوی داستایفسکی صحبت کرد. نیچه‏ گفته است من هرچه درباره روان‌شناسی و علم‌النفس یاد گرفته‏ام، از داستایفسکی یاد گرفته‏ام، این به چه معنایی‌ است؟ به چه معنایی‏ داستایفسکی روان‌شناس است؟ آیا داستایفسکی رفتار‌شناسی به‏ سبک واتسون می‌کند؟ اصلا این‌طور نیست. آیا داستایفسکی‏ بر اثر گرایش‏‌های جنسی انسان، تحلیل روانی می‌کند؟ این‌طور نیست. آنچه او می‌‏بیند و او را از دیگران متمایز می‌کند، وجدان است. روان‌شناسی او، روان‌شناسی‏ای است که‏ وجدان را اصل قرار می‌دهد. اگر راسکولنیکوف دچار مکافات می‌شود، برای این است که وجدان دارد. اگر وجدان نداشت دچار مکافات‏ نیز نمی‌‏شد.
آیا می‌توان داستایفسکی را فیلسوف نامید؟ داستایفسکی آثار کانت را خوانده است. وجدانی که در آثار او می‌بینیم، شبیه وجدانی‏ است که گاهی کانت از آن سخن می‌گوید. اما در مجموع می‌توان گفت داستایفسکی مخالف فلسفه است. او وقتی می‌خواست آلمانی‏‌ها را مسخره کند، از آنجایی که فلسفه را فعالیت آلمانی‏‌ها می‌دانست، می‌‏گفت آن‌ها بروند حرّافی فلسفی خود را بکنند. داستایفسکی راوی زندگی روزمره است. راوی واقعیت‌ها است، واقعیت‌هایی ملموس و انضمامی.

کلید واژه ها: کریم مجتهدی -
0/700
send to friend
نظرات 1
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    مهدی دوشنبه 2 بهمن 1391
    سلام! من مطلبو خوندم خیلی خوشم اومد. خواستم بگم برای اون رمان همزاد. بهتره فیلم The Man Who Haunted Himself 1970 رو ببینید. یه سوال: هدف وسیله رو توجیه میکنه. بلاخره از کی شد؟ ماکیاولی یا شکسپیر؟
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST