گسترش: «هویتهای مرگبار» عنوانِ کتابی است به قلم امین معلوف که نشر نی آن را به چاپ رسانده است. هویت با پیکربندی مؤلفههای کموبیش بیشمارش، جنسیت، ملیت، دین، زبان، نژاد، خاستگاه اجتماعی، بومی یا مهاجر بودن، در اقلیت یا در اکثریت بودن و... که شخص در انتخابِ هیچیک از آنها، یا تقریباً هیچیک از آنها اختیاری ندارد و همهی آنها به او تحمیل میشوند، ناگزیر است همهی عمر، دستکم از زمان رسیدن به بلوغ فکری، تبعات آن را متعهد شود، عدهای با سربلندی و عدهی کثیر دیگری با شرمندگی، با سرافکندگی!
برانگیخته از پرسشی مکرر و بهظاهر معمولی از سوی دوستان و آشنایان که «خودت را بیشتر فرانسوی میدانی یا لبنانی؟»، امین معلوف، نویسندهی عربِ مسیحیِ لبنانی تبارفرانسوی، از خودش دربارهی ماهیت هویت، دربارهی هیجانات عاطفی که برمیانگیزد و دربارهی انحرافهای مرگبارش پرسش میکند.
نویسنده میپرسد چرا در آستانهی هزارهی سوم، تأکید بر هویت خویشتن باید با نفی هویتهای دیگر قرین باشد؟ چرا بسیاری از اشخاص نمیتوانند همهی تعلقهای هویتیشان را آزادانه به عهده بگیرند؟ آیا جامعههای ما تنها به دلیل تفاوت در دین، زبان، ملیت و عقیدهی انسانهایی که در آن زندگی میکنند تا ابد گرفتار تنشها و فوران خشونتهای مرگبار، از حملههای انتخاری تا نسلکشی خواهد بود؟ آیا به موجبِ قانون طبیعت است یا قانون تاریخ که همدینان به نام هویت زبانی و همزبانان به نام هویت دینی و همدینان و همزبانان به نام هویت عقیدتی (ایدئولوژی) یکدیگر را میکشند یا نفی بلد میکنند؟
درست به دلیل رد این تقدیرِ محتوم و این گریزناپذیری سرنوشت است که نویسنده با زبانی ساده و روشن و نگاهی منصفانه و روشنبین، مشکل بحران هویت را که درنهایت مشکل بحران فرهنگی است، با مرور رخدادهای تلخ و ناگوار دهههای اخیر (لبنان، یوگسلاوی سابق و...) خطرات جهانیسازی یکجانبهی فرهنگ غربی_امریکایی را مطرح میکند و راههای برونرفت از بحران، یا دستکم راههای جلوگیری از وخیمتر شدن آن را با نگرانیها و نیز با امیدهایش برای آینده مطرح میکند.
این کتاب دعوتی است به تفکر و به سلوکی بشردوستانه با همهی فرهنگها به عنوان میراث دستاوردهای انسانی در طول تاریخ.
قسمتی از کتاب هویتهای مرگبار:
مارک بلوخ، تاریخشناس نامدار فرانسوی میگفت: «انسانها بیشتر فرزند زمانهی خود هستند تا فرزند پدرانشان.» این سخن همیشه حقیقت داشته است، بیتردید امروز بیش از هر زمان دیگر. آیا هنوز لزومی دارد که یادآوری کرد که در چند دههی اخیر چگونه اوضاع بهسرعت تغییر کرده است؟ کدامیک از معاصران ما گاهگاهی چنین احساس نکرده است که در یک یا دو سال شاهد چنان تغییراتی بوده است که در گذشته به یک قرن زمان نیاز داشتند؟ حتی مسنترها در میان ما باید خیلی به حافظهشان فشار بیاورند برای آنکه خودشان را در وضع روحی زمان کودکیشان قرار دهند، برای انتزاع عادتهایی که کسب کردهاند، ابزارها و محصولاتی که دیگر بهسختی میتوانند آنها را از دایرهی مصرف خارج کنند؛ اما جوانان اغلب کمترین تصوری از آنچه زندگی پدربزرگ و مادربزرگشان بوده است ندارد، بدون آنکه حتی از چگونگی زندگی نسلهای پیشتر حرف بزنیم.
در نتیجه ما به معاصرانمان خیلی بیشتر نزدیک هستیم تا به اجدادمان. آیا حمل بر مبالغهگویی میشود اگر بگویم که من با یک عابر که تصادفی در یک خیابان پراگ، سئول یا سان فرانسیسکو انتخاب شود چیزهای مشترک خیلی بیشتری دارم تا با جد پدری خودم؟ نه فقط در سر وضع ظاهر، در لباس، در طرز راه رفتن، نه فقط در سبک زندگی، کار، مسکن، ابزارهایی که ما را در بر گرفتهاند، بلکه همچنین در برداشتهای اخلاقی و در عادتهای فکری.
همینطور در باورهای دینی ما بهسختی میتوانیم خودمان را مسیحی -یا مسلمان، یا یهودی، یا بودایی، یا هندویی- بدانیم، بینش ما نسبت به دنیا و به ماوراء هیچ مناسباتی با بینش «همدینان»مان که پانصد سال پیش میزیستهاند، ندارد. برای اکثریت آنان، جهنم جایی بود همانقدر واقعی که آسیای صغیر یا حبشه، با شیاطینی با پاهای چنگکی که گناهکاران را به سوی آتش ابدی میراندند، همانطور که در پردههای نقاشی آخرالزمانی تصویر شدهاند. امروز هیچکس، یا تقریباً هیچکس، چیزها را به آن صورت نمیبیند. من تصویری بهغایت ساده را مثال آوردم، اما این مثال در مورد مجموع ادراکات ما و در همهی حوزهها صدق میکند. بسیاری از رفتارهایی که امروزه برای مؤمن کاملاً پذیرفتنی هستند، برای «همدینان»ش در زمانهای گذشته حتی قابل تصور هم نبودهاند. من بار دیگر این کلمه (همدینان) را داخل گیومه گذاشتم، برای آنکه این اجداد به همان دینی که ما عمل میکنیم، عمل نمیکردند. اگر ما با رفتار امروزمان در میانشان میزیستیم، همه در کوچه سنگسار میشدیم، یا در سیاهچال حبس میشدیم، یا به گناه کُفر، فسق، ارتداد، یا ساحری، زندهزنده در آتش سوزانده میشدیم.