هادی مشهدی: داستان با «با چشمان تو» نوشتهی رمانُ باتالیا، نویسندهی معاصر ایتالیایی، به همت محبوبه خدایی به فارسی برگردانده شده است. این داستان را انتشارات هدف نوین در هزار نسخه، با قیمت ۳۸۰۰۰ریال منتشر کرده است. اتخاذ نظرگاهی شاعرانه و اختلاط آن با رویکردهای فلسفی، در بازگفتن رازهای زندگی، یکی از مهمترین ویژگیهای رمانُ باتالیا است که در بسیاری از آثارش دیده میشود؛ همین امر باعث شده است که آثار وی در ایتالیا و بسیاری از کشورهای جهان، مورد تقدیر و اقبال مخاطبان واقع شود.
ضرباهنگ، میانجی دو رویهی شخصیت!
مارگاریتا، دختری متمول و نابینا، نیازمند پیوند قرنیه است. چشمان روزنامهنگاری دچار به مرگ مغزی را به او پیوند میزنند. او از آن پس تجربیاتی تازه را از میگذراند.
یک اتفاق موثر، آغازگر داستان است؛ یافت شدن مورد مناسبی برای عمل پیوند و اطلاع آن به مهندس «سالِمی»، پدر مارگریتا. اتفاقی اینچنین قدرتمند و موثر میبایست به آهنگی تند، نواخت اتفاقات دیگر رادر پی داشته باشد. همینگونه نیز هست؛ ترتیب دادن مقدمات عمل پیوند، انتقال مارگریتا به بیمارستان، انجام آزمایشها، عمل و سرانجام انتظار برای نتیجه، اتفاقاتی هستند که درست در بزنگاه خود، در نیمهی ابتدایی داستان اتفاق میافتند، تا انتظار مخاطب نیز برای صورت گرفتن اولین اتفاق دیگرگونه صورتبندی شود و رفته رفته قوام یابد؛ تا به عبارتی، او تعاملی دیگرگونه با متن بیاغازد.گاه نشانههایی هرچند کوچک این اتفاق را نوید میدهند؛ مثلا پیجویی و اصرار مارگاریتا برای بیشتر دانستن از او که چشمانش را میباید از آنپس با خود داشته باشد، و امتناع پدرش و دیگران از ارائهی اطلاعات بیشتر در این خصوص.
در میانهی این ضرباهنگ به نسبت مطلوب، البته عاملی نامتجانس وجود دارد که گاه میتواند اتصال مخاطب با دامنهی اثر را کمرنگ کند. راوی داستان، همان دانای کل همیشگی است که البته بهخوبی در جای خود واقع شده است؛ از پرگرویی پرهیز دارد، حال آنکه حساسیتهای اتفاقات را بهخوبی میشناسد و آنها را به قدر کفایت بسط میدهد و یا به ایجاز دچارشان میکند؛ جزئیات مورد نظر را نیز در اندازهای مطلوب رویت میکند و به طبع بازنمایی. در میانهی روایت راوی اما، مخاطب جا در جا با تکگوییهایی نسبتا متعدد و بلند، برگرفته از دفترچهی خاطرات شخصیت اصلی و یا به نوعی، گفتار ذهنی او مواجه میشود، که باعث بروز کندی در روند قصه و ضرباهنگ مطلوب آن میشود. این تکگوییها گویا در راستانی اهداف مضمونگرایانهی مولف نوشته شدهاند، گویا او در پی تاکید بر تموارهی ذهن خود بوده است و نیز گویا، اتفاقات و توالی آنها را در جااندازی فهوای ذهنی خود برای مخاطب، به قدر کفایت موثر نمیدانسته است؛ لذا به نوعی دچار پرگویی شده است، آنهم در ساحتی که در قوارهی یک داستان کمی ناخوشایند بهنظر میرسد. در این یادداشتها مارگریتا مدام بر گرفت وگیرهای ذهنی خود تاکید میکند؛ به دیگر زبان مولف درگیریهای ذهنی شخصیت را در بستری عملگرایانه بازتاب نداده است.
میتوان به قطعاتی از ایندست اشاره کرد: «وقتی چشمان نمیبینند، اتفاقاتی در مغز ما میافتد که حتا به ما اجازه میدهد ضعیفترین صداهای زندگی را بشنویم که ما را احاطه کردهاند.» یا «تعمق، همیشه مرا به سوی عشق، فرزانگی، جاودانگی سوق میدهد. مدت طولانی در حال تمرکز در بین درختان و علفهای وحشی، قدم زدم. یکباره به کنارهی رودخانهای رسیدم، اما از آن عبور نکردم: چیز مرموزی وجود داشت.» یا «ای قدیس تمام خوشیهای زمینی را با پناه بردن به تنهایی ترک کردی. تمام مخلوقاتت را دوست دارم و میتوانم در آنها نور خدا را بیابم.»
این رویکرد البته، به مثابه پلی است برای ارتباط رویکردهای مولف در بخش اول داستان با بخش دوم آن؛ یابرقراری اتصالی ساختاری بین این دو بخش. اشارهای تفصیلی به دو پاره شدن داستان از حیث ساختار ضروری است؛ اما قبل از آن میبایست برخی ویژگیهای شخصیت مارگریتا در ارتباط با ساختار اثر را نیز برشمرد.
ویژگیهای طراحی شده برای شخصیت اصلی، در ابعاد مختلف، تصویری خاص از او ارائه میدهند؛ اولین ویژگی ظاهری او همان نابینا بودن است که البته آغاز و هم شکلگیری داستان را باعث شده است؛ این نقص در اعضا، باعث بروز برخی ویژگیهای روانی در او شدهاند؛ مارگریتا، بهگونهای دیگر صداهای اطراف خود را میشنود و بهگونهای دیگر با آنها ارتباط برقرار میکند؛ ارتباطی دیگرگونه نیز باطبیعت دارد؛ روحیات و عواطفش به شاعرانگی گراییده است. این همه در کنار ویژگیهای ظاهریاش، ترکیبی کاملا قابل تصور و همخوان با روند داستان از او برساخته است؛ مولف بارها بر زیباییهای ظاهری مارگریتا تاکید کرده است.
اشاره به جملاتی از متن کتاب میتواند بهخوبی شخصیت مارگریتا را نمایان کند: «صدای گلی را شنیدم که به دیگری میگفت: تنها از زمانی متوجه عطر و رنگهای گلبرگهایم میشوم که عاشق شدم. تنها از زمانی متوجه حیات میشوم که عاشق شدم.» یا «زمانی که فردی گذراندن مسیر معنویاش را آغاز میکند، بر این باورم که با کسی روبرو میشود تا مسیر را به او نشان دهد.»
به طبع شخصیتی با این ویژگیها، قدری در پیشبرد داستان دچار ضعف خواهد شد؛ به عبارتی دیگر راوی عنصری موثرتر در صورت دادن اتفاقات دراماتیک اثر است، از مارگریتا؛ او به نوعی دچار یک انفعال شاعرانه است، که البته در بستر زندگانی او بهخوبی طراحی شده و انتظاری جز آن نمیرود. البته لازم به تاکید است که این وجوه شخصیتی مارگریتا، در نیمهی دوم داستان رو به تغییر خواهند داشت.
دو پارهی متصل!
شکل اثرگذاری عناصر داستانی و هم ویژگیها و فعل و انفعالات شخصیتها در روندی الاکلنگی تغییر میکنند و نیمهی دیگر داستان را صورت میدهند. به این معنا که اتفاقات از اثرگذاری خود، چون پیشین، وامیمانند، از تعدد آنها کاسته میشود و ضرباهنگ اثر کند؛ از دیگر سو شاعرانگی شخصیت اصلی به عملگرایی میگراید؛ البته در مواجهه با کنشهای داستانی شاعرانه؛ از اینروی کل اثر نیز به سمت و سویی تماتیک و هم شاعرانه پیش میرود.
مارگریتا چشم بازکرده و قادر است چیزهایی از اطراف خود ببیند که پیشتر قادر به دیدن آنها نبوده است. به عنوان مثال: «صفی از مردم در پیادهرو قرار داشت که منتظر وسایل نقلیه عمومی بودند. از نگاه کردن فراری بود، اما در حال عبور از کنارشان متوجه شد که همگی چهرههای شکیبایی دارند. نگاهشان مملو از اندوه بود مثل کسی که در شهر بزرگی، تنهایی را حس میکند.» یا «برای نخستین بار در زندگیاش مصیبت بزرگی برای آینده را امتحان میکرد. هرگز تصور نکرده بود که مردمی تا این حد فقیر وجود داشته باشند که تنها برای امرار معاششان به بینایی نیاز دارند.»
بروز و ظهور تغییراتی از ایندست در ویژگیهای شخصیت، به طبع کنشگری او را تحت تاثیر قرار میدهد و شکل و صورت اتفاقات داستان را نیز به سمت وسویی دیگر سوق میدهد. اتفاقات، دیگر تنها بر سبیل تعدد و تکثر واقع نمیشوند، بلکه به دنبال تغییرهای بطنی شخصیت، حتا در قالب فرمال خود ماهیتی دیگرگونه دارند؛ شاید نتوان آنها را سوررئال خواند، اما بهوضوح از ماهیت رئالیستی خود فاصله میگیرند. اینگونه است که نیمهی دوم داستان در فضایی نو صورت میگیرد. همانطور که گفته شد، شخصیت، از انفعال میرهد؛ دیگر تنها یک بیمار نیست، مانده بر تخت بیمارستان، به انتظار بازیافت بیناییاش؛ مارگریتا دیگر یک شخصیت کنشمند است که در پی بازیابی و دریافت حقیقت و یافتن پاسخ سوالاتی که در ذهن دارد، میتواند مسیری خلاف مرسوم رفتارها و عادات خانوادگیاش پی بگیرد؛ دوستانی داشته باشد و به کمک آنها، حتا کنشهایی پنهانی صورت دهد.
در این فرم و فضای تازه، تک گوییها و آنچه به مثابه صدای ذهن شخصیت در میانهی روایت گنجانده شده است، چون بخش اول دیگر نامتجناس بهنظر نمیرسد، همسنخ اتفاقات و فضای تازه است؛ غریب و اضافه نمینماید. دامنهی تغییراتی که ذکر آن گذشت، البته و بهطبع نقایصی هم دارد؛ از جملهی مهمترین آنها میتوان به اتکای نویسنده بر کارکردهای کلامی صرف در ایجاد تغییر در روند داستان و هم شخصیت اشاره کرد. برکشیدن منبع تاثیر از فضایی نامتعارف و رویارو ساختن آن با شخصیت، باعث بروز چنین آسیبی شده و بدیهی است که ابتکار عمل مولف در گریز از مخمصهی کنشهای وصفی وکلامی را محدود ساخته است. صرفنظر از ایندست آسیبها، روند تغییرات در بستری پذیرفتنی صورت گرفته است.
نکتهی آخر اینکه، باید دریافت از چه روی با چشمان تو، به رویکردی اینگونه دچار است؛ دوپارگی در فضای این اثر، حتا در بهترین صورت ممکن، چرا هست؟ بهنظر میرسد، دغدغهی طرح و ایراد یک معنا، از سوی مولف، بر دغدغههای هنری و ادبی وی غالب است. در پرداختن به این معنا میتوان حتا از عنوان اثر آغاز کرد؛ با چشمان تو به زیر عنوانی کامل شده است؛ «زمانی که خوابها به حقیقت میپیوندند». قبل از پرداختن به ریخت معنایی این جمله، میتوان بر این مهم تاکید کرد که اصولا گزیدن زیر عنوان، برای عنوان یک داستان، خود امری نامتعارف است. برگزیدن جملهای بلندتر از عنوان اصلی به مثابه تکملهای بر آن، بهطور معمول خاص مقالات علمی و ادبی و یا کتابهای نظری است. بهکار بستن چنین رویکردی در عنوان یک رمان و یا داستان خود میتواند دال بر رویکرد نظریهپردازانهی مولفی باشد، که ناچار است در پی مقدم دانستن ایدهی فلسفی و یا عرفانی و یا علمی خود، عاقبت به تولید خط و مرزهایی ظریف میان ساختار داستانی و آن ایده اهتمام ورزد. از اینروی میتوان این اثر را در دوپاره فرض کرد.
محبوبه خدایی نویسنده، مترجم و پژوهشگر ایرانی، ۲۶ تیر ماه ۱۳۵۷ در تهران چشم به جهان گشود. او فارغالتحصیل رشتهی مترجمی «زبان ایتالیایی» از دانشکده زبانهای خارجه (داشگاه آزاد) و مسلط به زبان فرانسه به عنوان زبان دوم در مقطع کارشناسی و رشتهی «فرهنگ و زبانهای باستانی» از دانشگاه علوم تحقیقات در مقطع کارشناسی ارشد است. از کودکی علاقه بسیاری به نوشتن داشت ولی این علاقه تنها به نوشتن انشاهای دوران مدرسه ختم شد، ولی در سال ۱۳۸۵ با تالیف کتاب «درآمدی بر دستور زبان ایتالیایی (در مقایسه با دستور تاریخی زبان فارسی)» (به تشویق دکتر رضا قیصریه به صورت ناشر مولف و در سال ۱۳۹۰ توسط نشر هدف نوین به چاپ دوم رسید) رسما پا به عرصه پژوهش و نوشتن گذاشت. در سال ۱۳۸۹ کتاب دومش در زمینه «درسها و مجموعه تستهای آزمون کارشناسی ارشد برای رشته فرهنگ و زبانهای باستانی» به دست نشر پازینه منتشر شد. کتاب سومش با نام «مفهوم راست و چپ در اساطیر ایران» با یادداشتی از استاد بزرگوارش دکتر زهره زرشناس به چاپ رسید. مقالاتی همچون: «اساطیر و روزهای هفته»، «آواتار و اسطوره مادر خدایان» و «ایزد مهر» و «جهان خاتون و هم عصرانش» از وی منتشر شده است.