فرهیختگان ـ زهرا سلیمانیاقدم: در فاصله فهم با ترجمه چیزی به نام سبک وجود دارد. به این معنا که وقتی صحبت از فلسفه و اندیشهورزی پیش میآید به وجه زیباییشناسی و روح اثر نمیتوان بیاعتنا ماند. از این رو هر قدر مترجم از توان ادبی بالاتر و از تجربه بیشتری در اندیشهورزی و مواجهه با تخصص مطرح شده در متن برخوردار باشد، بهتر و بیشتر و عمیقتر میتواند از ظرفیتهای زبان مقصد برای بیان ظرایف استفاده کند. بنابراین میتوان گفت یک مترجم دستکم باید سه عنصر را در خود جمع کند تا دستاوردی قابلقبول ارائه دهد. آن سه عنصر عبارتاند از: شناخت، فهم و ذوق. کیفیت بیان، حاصل این سه عنصر است.
تا پیش از این در سنت ترجمه متون تخصصی حوزه اندیشه رسم بر این بوده است که مترجمان هر اندیشه و هر مکتب و هر فلسفه از درسخواندههای خود آن اندیشه و مکتب و فلسفه باشند. اما سؤال این است که آیا غیر از این را هم میتوان پذیرفت؟ آیا میتوان پذیرفت یکی از متون تخصصی فلسفه قارهای سده نوزدهم را که از اندیشه جمعی فلاسفه بزرگ و مکتب و سبک و ساختار تشکیل شده است، یک جوان بیست و چند ساله ترجمه کند؟
نقش کلیدی فهم در ترجمه
افسانه نجاتی، از مترجمان قدیمی حوزه اندیشه معتقد است مترجم به مثابه سالکی است که بدون برگرفتن زادراه معرفت و توشه دانایی، به سلامت حتی به نیمهراه نمیرسد؛ چه رسد به انتهای راه. تا آنجا که در بدترین شکلممکن راه را گم کند. اما این اتفاق دیگر یک امر شخصی نیست و نمیتوان با این تصور که یک نفر اشتباه کرده، از این خطا گذشت؛ چراکه همه کسانی را که به ترجمه او استناد میکنند هم به اشتباه خواهد انداخت. اگر اینگونه بیندیشیم و باور کنیم دیگر نمیتوانیم حضور مترجمان جوان و بیتجربه را در این مسیر سخت و تاثیرگذار به راحتی بپذیریم. چراکه مترجم باید به مثابه یک راهبلد عمل کند. حالا یک راه بلد چه ویژگیهایی دارد؟ چنانچه افسانه نجاتی توضیح میدهد مهمترین مشخصهاش این است که «راه را به خوبی میشناسد، با زیر و بم و حتی حواشی راه آشناست، مختصات جغرافیایی و فرهنگی مبدأ و مقصدش را خوب میداند.» وقتی به این امر توجه داشته باشیم که هر ترجمه ابتدا یک ترجمه فرهنگی است و سپس یک ترجمه زبانی، آنگاه اهمیت فهم را بیشتر درمییابیم. وقتی ترجمه، ماهیتی عقلانی پیدا میکند، ناگزیر سویه تفسیری و انتقادی هم میگیرد.
ترجمه یک سیر تکاملی است
نکته دیگر درباره ترجمه و نسبتش با مترجم، این است که حسن مرتضوی، مترجم کارکشته حوزه علوم انسانی به آن اشاره میکند. او میگوید «اگر بگوییم خب پس بهتر است این آثار فعلاً ترجمه نشوند، چون مترجم قابلی نداریم، پس مترجمی که بتواند آثار این فیلسوف خاص را ترجمه کند، از کجا پیدا شود؟ غیر از این است که این مترجم آثار قبلی را نقد میکند و تنها براساس نقد این آثار میتواند یک گام به جلو بگذارد؟ وقتی گفته میشود ما روی دوش پیشینیانمان استوار هستیم، بنابراین غیر از این شدنی نیست.» چنانچه مرتضوی توضیح میدهد «درواقع ماجرای ترجمه ماجرایی تکاملی است؛ یعنی اول اینکه هر ترجمهای ایراد دارد؛ پس ترجمهها امکان بهبود دارند. دوم اینکه هر مترجمی که دانش فراختری دارد به مراتب ترجمه بهتری خواهد داشت. مساله این است که یک ترجمه یک بار برای همیشه نخواهد بود. من اصلاً باور نمیکنم که به یک باره یک مترجم از آسمان بیفتد و بتواند یک اثر فلسفی مهم و سخت را با بهترین کیفیت ترجمه کند و بعد مدعی باشد که این درستترین ترجمه است؛ آن هم بدون اینکه نگاهی به آثار قبلی انداخته باشد.» چنانچه مرتضوی مدعی است میتوان گفت ترجمه دارای تسلسل و پیوست است. بنابراین لزوماً اولین ترجمه از هر کتابی نمیتواند بهترین باشد، اما بهترین شروع برای ترجمه بعدی است. درواقع ترجمههای متعدد از یک اثر یکدیگر را متکامل میکنند. هر چقدر دانش مترجم گستردهتر و وسیعتر باشد، معنایی را که نویسنده یا متفکر فلسفی در نظر داشته است، بهتر متوجه میشود، از این رو میتواند شروع و نقطه اتکای قویتری باشد. چنانچه اکثر مترجمان مشهور و باتجربه معتقدند، توانایی در ترجمه چیزی نیست که با یک دور خواندن کتاب به دست آید، بلکه باید بارها و بارها آن را خواند و همچنین به سراغ انواع و اقسام تفاسیر، نقدها و شرحهایی رفت که درباره آن کتاب نوشته شده است. از این رو تنها بخش اندکی از توانایی در ترجمه به برداشت مترجم از کتاب بازمیگردد و بیشتر آن به گستره دانش مترجم وابسته است.