شرق: شعر «پریا» از تجربههای شاملو است که آن را
برای کودکان سروده است. «پریا» از آندسته از شعرهایی است که جز کودکان دیگران هم
میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، زیرا شاعر سرودهاش را به تاریخ و تجربههای
سیاسی و اجتماعی زمانه خود پیوند میزند. شاملو در این شعر و اشعاری مشابه آن
مانند «قصه دخترای ننه دریا» و... میکوشد دو مقوله زیباییشناسی شعر و تأثیرات فزاینده
سیاسی را توأمان لحاظ کند.
«پریا» برگرفته از افسانهای عامیانه است. افسانهها
چنانکه برمیآید با موضعی خیالی و غیرواقعی شروع میشوند. راوی که میخواهد به
شهر برود قبل از ورود به دروازههای شهر رو به غلامان اسیر و پشت به قلعه افسانه
پیر خود را با سه پری روبهرو میبیند که نشستهاند و زار و زار گریه میکنند. در افسانههای
کهن پریان مظهر زیبایی و نیکیاند و سرزمینشان از سرزمین انسانها جداست. به همیندلیل
بهندرت انسانی با پری مواجه میشود. راوی که پریان را دم دروازه شهر میبیند، در
عین شگفتی نمیتواند بیتفاوت رهایشان کند، مخصوصاً که پریا زار و زار گریه میکنند.
راوی نمیداند چرا پریا گریه میکنند، از آنان علت را میپرسد اما پریا چیزی نمیگویند.
راوی خیال میکند پریا گرسنه، تشنه یا خستهاند اما پریا حرف نمیزنند و زار و زار
گریه میکنند. «پریای نازنین/ چهتونه زار میزنین؟/ توی این صحرای دور/ توی این
تنگ غروب/ نمیگین برف بیاد؟/ نمیگین بارون بیاد؟/ نمیگین گرگه میاد میخوردتون؟/
نمیگین دیبه میاد یه لقمهخام میکنندتون»، پریا باز سکوت میکنند؛ راوی لحن
صحبتش را عوض میکند اما اینبار به آنها دلگرمی میدهد. «پریا!/ قد رشیدم ببینین/
اسب سفیدم ببینین/ اسب سفید نقرهنل/ یال و دمش رنگ عسل» در افسانههایی که
وجهی جادویی دارند، همواره عنصری یاریدهنده وجود دارد؛ در اینجا اسب سفید راوی،
میانجی جادویی رهایی پریا میشود و راوی برای آنان از گردن، ساق و باد دماغ اسبش
حرف میزند. از ویژگیهای ریختشناسی بعضی افسانهها و از جمله افسانههای ایرانی، قاعده
دوتایی نبرد - پیروزی است، راوی خوشبینیاش را که از اعتقاد به پیروزی نشئت میگیرد
به پریا منتقل میکند و بنابراین از جشن و پایکوبی پس از پیروزی بر «دیبا» میگوید:
«امشب تو شهر چراغونه/ خونه دیبا داغونه». سخن از جشن و پایکوبی خودش را در
موسیقی شعر نمایان میکند، در اینجا وزن شعر تغییر میکند و میان کلمهها و وزنی
که به کار رفته و فضای شاد شعر هماهنگی کامل بهوجود میآید. موسیقی وزن
سرشار و درعینحال پرجنبش و پرشور است. «مردم ده مهمون مان/ با دامبودومب به شهر
میان/ داریه و دومبک میزنن/ میرقصن و میرقصونن/ غنچه خندون میریزن/ نقل بیابون
میریزن/ های میکشن/ هوی میکشن...»، لحن شاد و رقصان راوی پریا را نمیرقصاند؛
اما راوی در کار خود مصر است، او به پریا هشدار میدهد که تا روز به آخر نرسیده
سوار اسب راوی شوند و به شهری بروند که مردمش دارند آزاد میشوند و آتشبازی میکنند:
«آتیش! آتیش! چهخوبه!/ حالام تنگ غروبه/ چیزی به شب نمونده/ به سوز تب نمونده/
به جستنوواجستن/ تو حوضنقره جستن».
در افسانههای عامیانه، پری از آتش به وجود آمده و راوی
با گفتن «آتیش! آتیش!» سعی میکند پریا را ترغیب به رفتن به شهر کند؛ اما پریا
ترغیب نمیشوند و زاروزار گریه میکنند، راوی متحیر میماند و به خود میگوید گریه
پریا لابد بهخاطر آن است که از سرزمینشان به این دنیا، دنیای واویلای انسانها
آمدند. او بلافاصله لحنش را عوض میکند و آنچه را با خود میاندیشد با آنها در
میان میگذارد. همراه با تغییر لحن، وزن هم تغییر میکند۱: «خُب، پریای قصه!/ مرغای پر
شیکسّه!/ آبتون نبود، دونِتون نبود، چایی و قلیونِتون نبود/کی بِتون گفت که بیاین
دنیای ما، دنیای واویلای ما/ قلعه قصهتونو ول بکنین، کارِتونو مشکل
بکنین؟» راوی از قلعه پریا حرف میزند، از دنیای دور. سرزمین پریان سرزمین
دوری است - مطابق افسانهها جایی مثل کوه قاف- که موجوداتی با قامتی کوچک
اما نه ریز در آنجا زندگی میکنند؛ اما این معمولاً آدمها هستند که به سرزمین
پریان میروند و در جاهایی دوردستتر مثل جنگلها، دریاها و کوهها با آنها روبهرو
میشوند و شیفتهشان میشوند: «پریها همواره دارای مضامین ممتاز و مثبت هستند و به
قهرمان داستان در اجرای وظایفشان مساعدت میکنند و این کمک از طریق خصوصیات فوق طبیعی
است که پریها واجد آنند. کم نیست مواردی از ازدواج بین انسان و پری که اغلب با
ناکامی مواجه میشود.»۲
بااینحال و باوجود چیزهای متفاوت و زیادهازحدی
که درباره پریا گفته میشود، یکچیز اهمیت زیادی دارد و درواقع مرکز ثقل داستان
پریان است و آن خصلت جادویی آنهاست. تالکین بر
این موضوع تأکید میکند و اساساً «سرشت اصلی داستان پریان را جادو میداند.»۳ ازقضا اوج منظومه «پریا» نیز لحظه جادویی آن است، لحظهای که جادو
کارساز میشود و در پی آن مسیر داستان تغییر مییابد. در «پریا»ی شاملو این لحظه
آنهنگامی است که راوی برای دوستی و یاری یا قوت قلب، دست روی شانههای پریا میگذارد:
در اینجا معجزه رخ میدهد و پریا بهیکباره با نیروی جادویی خود که در سرشتشان
وجود دارد، به ریختهای گوناگون درمیآیند و شاعر نیز برای آنکه خصلت جادویی شعرش
را نمایان کند، در لحن و تغییر وزن نیز جادو میکند و وزن شعر خود را همچون پریا
به ریختهای گوناگون درمیآورد.
شاعر برای انتقال فضای پرتحرک از جملات کوتاه و
وزن پرتحرک و قالب نفسگیر بحر طویل استفاده میکند: «دس زدم به شونهشون/ که کنم
روونهشون/ پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن پایین
اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن خنده شدن، خان شدن، بنده شدن، خروس
ِسرکنده شدن، میوه شدن هسته شدن، انارِ سربسته شدن، امید شدن، یأس شدن، ستاره نحس شدن...»
بازی جادویی پریا در فرایند تبدیل و تغییر و بهاصطلاح ریختبهریختشدن مدام بهگونهای
رخ میدهد که گویی این عناصر در آمیزش با هم طرح کلی «هستی» جدیدی را پی میریزند.
این هستی جدید همچون پریها که سهتا هستند سهچیز است:
«آب»، «دریا» و «کوه»؛ یعنی پریان به این سهعنصر مهم بدل میشوند. درهرحال
راوی در جادوی پریا متحیر یا بهقول شاعر هاجوواج نمیشود. «وقتی دیدن ستاره۴/ به من اثر نداره/ میبینم و حاشا میکنم،
بازی رو تماشا میکنم/ هاجوواج و منگ نمیشم، از جادو سنگ نمیشم/.../ یکیش دریای
آب شد/ یکیش کوه شد و زُق زد/ تو آسمون تُتُق زد... ».
شاملو در داستان «پریا» البته به قدرت جادویی انسان- در
اینجا راوی در هیأت انسان است- توجه میکند؛ گویی از نظر شاملو انسان حتی جادوییتر
از پریان است. راوی در برابر جادوی پریان هاجوواج و منگ نمیشود، اتفاقاً از قدرت
جادویی آنان -که دیگر نیست شدهاند- کمک میگیرد تا پلی شود که از آنجا بهتماشای
رؤیای خویش که عبور از دریا و گذشتن از کوه و رسیدن به شهر است، بنشیند. بهرهگرفتن
از قدرت جادویی داستانها، افسانهها و بهطورکلی اسطورهها آنگاه جادوییتر و
پرقدرتتر میشود که شاعر آنها را به تاریخ و سیاست تبدیل کند و این همان کاری است
که شاملو در منظومههای خود میکند.
شاملو با سیاسیکردن زیباییشناسی افسانهها و اسطورهها،
از جادوی آنان توان بیشتری بیرون میآورد تا به جنبش تاریخی بحران بهمثابه سیلان
و فورانی رستاخیزگونه شتاب بخشد. شاملو رستاخیز موعودگرایانه خویش را در آخرهای
افسانه پریا اینگونه تجسم میبخشد: «دَلنگ دلنگ! شاد شدیم/ از ستم آزاد شدیم.»
شروع داستان پریا که از پنج بند تشکیل شده با استفاده از جمله «یکی بود یکی نبود/
زیر گنبود کبود» آغاز میشود، این شروع همچون افسانههای عامیانهای است که مخاطبِ
آن عمدتاً کودکان هستند. علاوهبر آن داستان پر از اصطلاحات عامیانه مثل «نَل» بهجای
«نعل» و یا «توک روز شیکسته» بهجای «نوک روز شکسته» یا اصطلاحی مانند «زُق» و
«تُتُق» است. همچنین استفاده شاعر گاه از ایجاز اختصار است، مانند: «دنیای ما هی، هی، هی/
عقب آتیش لی، لی، لی» که این هر دو اصطلاحِ هی، هی، هی یا لی، لی، لی برگرفته از
بازی کودکان است که درعینحال معانی بسیاری را در خود فشرده دارد. در پریا علاوهبر
کلمات و اصطلاحات، موسیقی و فضاهای ترکیبی که از شعر عامیانه گرفته شده و شاعر
آنها را عیناً در منظومه خود به کار میگیرد، جملگی عناصر اصلی شعر کودک را در خود
بهوفور دارند؛ بنابراین بهنظر میرسد شاعر آن را برای کودکان سروده؛ اما شاعر آن
را فقط برای کودکان نسروده و آن را به تاریخ و سیاست هم پیوند زده است.
جالب آن است که شاعر باجود سیاسیکردن افسانه پریا بهمثابه
متنی زیباییشناسی، در پایان قصه، به قصهبودن داستان پریا اعتراف میکند؛ گویی زندگی
نیز قصهای بیش نیست؛ اما قصهای که میتوانست راست باشد بهشرط آنکه آرزوهای شاعر
را محقق سازد. «بالا رفتیم دوغ بود/قصه بیبیم دروغ بود/ پایین اومدیم ماست بود/ قصه ما راست
بود/ قصه ما به سر رسید/ غلاغه به خونهش نرسید/ هاچین و واچین/ زنجیر و ورچین!»
پینوشتها:
۱- وزن پریان
براساس وزن آزاد یا وزن نیمایی است. شاعر در این موقع آزاد است که متناسب با نیاز
و اقتضای شعر مصراع را کوتاه و بلند کند.
۲- «طبقهبندی
قصههای ایرانی»، اولریش مارزلف، ترجمه کیکاوس جهانداری
۳- «درباره
داستان پریان»، تالکین، ترجمه مراد فرهادپور، ارغنون
۴- مقصود، شومبودن
بعضی ستارههاست که به نحسی معروفند مثل زُحل.