کد مطلب: ۹۸۷۶
تاریخ انتشار: شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶

یک استکان شعر

خانم! اجازه هست که در قصّه‌ای جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟!
 
آخر تو هیچ وقت قدیمی نمی‌شوی
مانند آرزوی خرید لباس عید
 
آخر تو... بگذریم، چه تغییر می‌کند؟
اوضاع ما دو تا پس ازین مدّت مدید
 
آنروز ـ یادم است ـ زنِ دستهای تو
بد جور مردِ دست مرا کرد نا امید
 
هی نبض دستهای من آنروز می نشست
هی پلک چشمهای من آنروز می‌پرید
 
یادم نرفته است که در قاب عکسِ حوض
پوشیده بود عکس تو پیراهن سپید
 
یادم نرفته است که لبهای قرمزت
خون
چکّه
چکّه
چکّه
شد از چاقویم چکید!
 
من فکر می‌کنم که تو را دفن کرده‌ام
در گوشه‌ی حیاط کنار درخت بید
 
من فکر می‌کنم که شبی سبز می‌شود
از خون چشم‌های سیاهت زنی جدید!
¨
آب و گلاب، دسته گل صورتی و سرخ
امروز هم سلام!  زن لاغر سپید!
 
آیا اجازه هست در این قصّه‌ی جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟

 

حامد ابراهیم‌پور

 

 

 

کلید واژه ها: حامد ابراهیم‌پور -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST