نیمی از سنگها، صخرهها، کوهستان را گذاشتهام
با درههایش، پیالههای شیر
به خاطر پسرم
نیم دگر کوهستان، وقف باران است.
دریایی آبی و آرام را با فانوس روشن دریایی
میبخشم به همسرم.
شبهای دریا را
بیآرام، بیآبی
با دلشورههای فانوس دریایی
به دوستان دوران سربازی که حالا پیر شدهاند.
رودخانه که میگذرد زیر پل
مال تو
دختر پوست کشیده من بر استخوان بلور
که آب، پیراهنت شود تمام تابستان.
هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کویر بدهید، ششدانگ
به دانههای شن، زیر آفتاب.
از صدای سهتار من
سبز پارههای موسیقی
که ریختهام در شیشههای گلاب و گذاشتهام
روی رف
یک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به «نی»" بدهید.
و میبخشم به پرندگان
رنگها، کاشیها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویدهاند
غار و قندیلهای آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصلهایی که میآیند
بعد از من
بیژن نجدی