کد مطلب: ۹۷۱۷
تاریخ انتشار: شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵

یک استکان شعر

گریزی ندارم که شعری بگویم

دل نازکت را به نحوی بجویم

 

بگویم که پشتم به خورشید گرم است

زمانی که گُل می‌کنی روبرویم

 

و حالا در این قحطی آب و احساس

دلم را کجا مثل دستم بشویم؟

 

از اول تو بی پرده با من نگفتی

که بی پرده حالا من از خود بگویم

 

من از تشنگی‌های خود با تو گفتم

و از مخزن بغض‌ها در گلویم

 

جواب تو تکرار تلخ عطش بود

و سنگی که لغزید سوی سبویم

 

گُل لحظه‌ها را به مفهوم مطلق

اجازه ندادی کنارت ببویم

 

اجازه ندادی که چشمت بیفتد

به چشم سکوت من و های و هویم

 

و حالا... تو با برق الماس چشمت کلیک کن:

بمیرم؟ بمانم؟ بخندم؟ بمویم؟

 

سید حسن حسینی

 

 

کلید واژه ها: سیدحسن حسینی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST