زنی که صاعقه وار آنک، ردای
شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد
خرمن من دارد
همیشه عشق به مشتاقان، پیام
وصل نخواهد داد
که گاه پیرهن یوسف، کنایههای
کفن دارد
کیام، کیام که نسوزم من؟
تو کیستی که نسوزانی؟
بهل که تا بشود ای دوست! هر
آنچه قصد شدن دارد
دوباره بیرق مجنون را دلم
به شوق میافرازد
دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه
زدن دارد
زنی چنین که تویی بی شک،
شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصوّر دیرینه، که دل ز
معنی زن دارد
مگر به صافی گیسویت، هوای
خویش بپالایم
در این قفس که نفس در وی، همیشه
طعم لجن دارد
حسین منزوی