تاثیر شگفت آثار چخوف بی شک در ادبیات معاصر جهان غیر قابل انکار است. او سکوت عمیقی را که در میان همهمهی زندگی روزمرهی انسان امروز دهن باز کرده، به صدا در میآورد و با فرو رفتن در ژرفنای ذهن آدمهای تحقیر شده و از خود بیگانهای که زمانی سرشار از شوق زندگی بودند از ماهیت خصوصیاتشان پرده بر میدارد. خوانندهی آثار او میتواند در تار و پود ظرایف خلق و خوی آدمی سفر کند و بندگی عمیقی را که در شخصیتهای داستانهای چخوف نسبت به حقارتها و حماقتها و عشقهایش و...... وجود دارد به تماشا بنشیند، آدمهایی که در تار و پود مشکلات شخصی گرفتار شده و غرق در اندوه تنهایی، بی شباهت به ما نیستند. آنها ناتوان از ارتکاب به گناهان بزرگ در تلهی گناهان کوچکی مثل دروغگویی و خودخواهی و حماقت و..... دست و پا میزنند و به نقشهای ساختگی اشان قلاب شدهاند. چخوف که در اوایل کار، تحت تاثیرِ «گی دو موپاسان» بود، با وسعت گرفتن جهان بینیاش و درک عمیقش از روابط روزمره انسانها، کم کم از او فاصله میگیرد و با تکیه بر تکنیک قوی داستان نویسی خود موفق میشود به ظرایف وجود آدمی بپردازد و با نگاهی عمیق، خصوصیاتِ انسان امروزی را که ریاکارانه به ارتکاب گناهان کوچک عادت کرده، بشکافد. او در روایتهایش، با نشان دادن انسانهای از خود بیگانه که سرشار از نابخردی و تظاهر هستند، میخواهد به عمق هستی انسان دست بیابد و با تمرکز روی واقعیت عینی، به کشف علت و انگیزههای زنها و مردانی بپردازد که در چنبرهی طبایع منحطِ خویش فقط به منافع شخصی اشان فکر میکنند و از عمق فاجعهای که در بطن زندگی روزمره اشان در جریان است بی خبرند. او در روایتی که مسیری آرام و عمیقی را طی میکند، تصویرگر تنهایی ژرف کسانی ست که در شبکهی در هم تنیدهی قوانین و باید و نبایدها هویتشان مخدوش شده است. چخوف هنرمندانه با توجه دقیق بر روی جزئیات بی اهمیت، آنها را به درخشش وا میدارد و به شبکهی سلطه گری که ما را در بر گرفته، وضوح میبخشد. شخصیتهای داستانهایش چنان نقشهای دروغینشان را باور کردهاند و با واقعیتهای راستینِ هستی در تضادندکه در انفعالی تام و تمام با بی تفاوتی از کنار آرزوهای نقش بر آب شده اشان میگذرند. در عمق روایت پردازی آرام و بدون فراز و فرودهای تندِ چخوف، تلاطم جانهایی را حس میکنیم که گذشتهای سپری نشده و پوسیده بر شانههایشان سنگینی میکند اما غرق در از خود بیگانگی، در پشت نقابهای ساختگی اشان به پُر حرفی مشغولند. در این باره فرانک اوکانر میگوید: «درک چخوف فقط از تنهایی انسان، به عنوان عنصر وجودی مردمان له شده نیست که موجب بروز تحول در آثارش میشود، بلکه کند و کاو عمیق اخلاقی در ماهیت گناه نیز این تحول را به وجود میآورد».
چخوف با تشریح وضعیت و موقعیتِ خطیر انسانهایی که در خلا دست و پا میزنند، امیدوار به تغییری بنیادین در این گونه زیستن است، زیستنِ آدمهایی که میخواهند از واقعیت عینی به سمت خیالاتشان فرار کنند ولی در پیچیدگیهای افکارشان گُم میشوند و درگیر مسائل شخصی، نمیتوانند درکی از واقعیتهای موجود جامعه اشان داشته باشند. او با کمک گرفتن از طنزی قوی که با ظرافت بیان میشود به عمیقترین لایههای ذهن انسان رسوخ میکند به این امید که مناسبات تازهای را پی بریزد. داستانهای او پایانی قطعی که در ضمن، فرجامی برای ناملایمات زندگی شخصیتهایش باشند را ندارد. چخوف تیز بینانه هر از گاهی از مسیر خطی روایتش خارج میشود تا بتواند به نکتهها و اشیا و صحنههای جزئی که در خلق فضای داستانیاش اهمیتی درخشان دارند اشاره کند. ما در آثارش با گسست مواجی روبروییم که نظم اجتماعی را که به اسارت بیرونی آدمی منتهی میشود، از استبداد درونی که ناشی از ذهنی مملو از خشم و حرص و خودخواهی اوست، جدا میکند. با نادیده گرفتن این امواج آرام در داستانهای چخوف که ما را به ژرفنای یاس آدمی میبرد، نمیتوانیم به جهانی که او به آن شکل داده وارد بشویم. چخوف با درکی عمیق و تخیلی آفریننده از کسانی میگوید که دغدغه اشان نه گناهان بزرگ بشری و رفتار و کنشهای حماسی بلکه گناهان کوچک و سرخوردگیها و عواطف حقیری است که به زندگی کسل کنندهی آنها شکل داده و به رنجی بی پایان ختم میشود. شخصیتهای داستانهای چخوف با سرنوشت محتومشان به جدال بر نمیخیزند و حتی در انزوای عمیقشان هم نقابهای دروغین را از چهره بر نمیدارند و با خونسردی به زوال روابط حقیقی انسانی در پیرامونشان مینگرند. چخوف موفق میشود با ساختن مفاهیمی نو، به شکل تازهای از روایت داستانی دست پیدا کند؛ انعکاس واقعیتهای زندگی اجتماعیِ آدمهایی که تسلیم شدهاند در روایتهایش، بی شکل، مانند زندگی واقعی بیان میشود و از بروز احساسات تند میپرهیزد. درون شخصیتهای داستانهای چخوف فضایی خالی و خاموش وجود دارد که میتوانیم در لبهاش بایستیم و به کسانی بنگریم که از درون، فرو میریزند. خلاء ایی که آنها برای انکارش نا امیدانه سعی میکنند از اشیا و امور جزئی مبتذل آن را پُر کنند، چخوف با اندوهی عمیق در تار و پود داستانهایش این کنش تاسف آور را رسم میکند.
در نهایت میتوانیم از دید ماکسیم گورکی به چخوف بنگریم: «در تمام داستانهای خنده آور چخوف من آه عمیق و آرامی را که از دل یک انسان پاک و حقیقی بر آمده است میشنوم. آه نومیدانهای که یک انسان واقعی به همدردی با انسان دیگری که از عظمت انسانیت بی اطلاع است و از احترام در برابر قدرت بشریت چیزی نمیداند به گوشم میآید. آهی ست که برای همدردی با بشری که بی چون و چرا فقط در برابر زور تسلیم میشود، کشیده شده است».