آناهید خزیر: هفدهمین مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سعدی به تحلیل و بررسی غزل سعدی اختصاص داشت که با سخنان دکتر اصغر دادبه در روز چهارشنبه ۱۴ و ۲۱ بهمن، ساعت ۱۶:۳۰ در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
سعدی سه اثر بزرگ دارد: گلستان، بوستان و غزلیات. او در «گلستان» اوضاع روزگارش را، چنان که بوده، نقد میکند. در «بوستان» سخن از آرمانشهر میگوید. اما غزلهای او در خدمت آرمانشهر اوست. در آن آرمانشهر، قرار است همهچیز بهسامان و در جای خود باشد و از غم و ظلم نشانی نبینیم. در آرمانشهر سعدی اگر غمی هست، غم عشق است؛ اگر رنجی هم هست، رنج شب هجران است. در تصویری هم که از این مدینه فاضله میدهد، جنگی وجود ندارد. پس شگفت نیست که در آن روزگار آشوب، سرخوشانه میگوید «درخت غنچه برآورد و بلبلان مستاند» سعدی چنین آرمانشهری را بر اساس ایرانیت بنا میکند.
فردوسی معمار بنای هویت ایرانی است
آن چه بازگو شد بخشی از سخنان دکتر اصغر دادبه استاد دانشگاه رشته فلسفه بود که در هفدهمین نشست از مجموعه نشستهای «درسگفتارهایی درباره سعدی» که به تحلیل و بررسی غزل سعدی با عنوان «حکایت همچنان باقی» اختصاص داشت گفت. وی فردوسی را معمار بنای هویت ایرانی دانست و افزود: فردوسی معمار بنای هویت ایرانی است. این سخن درباره سعدی نیز درست است. چرا که با حادثه مغول فرهنگ ایرانی از خراسان به فارس منتقل شد و سعدی با توجه دوباره به هویت ایرانی، فردوسی ثانی فرهنگ ما شد. مکتب ادبی فارس نیز با او شروع شد. پیش از سعدی در فارس شعر دری گفته نشده بود.
میوه نهایی مکتب او نیز حافظ بود. اما با همه ارادتی که به حافظ دارم، میگویم که اگر سعدی نبود حافظ پدید نمیآمد. از این رو، چه بخواهیم چه نخواهیم، باید بپذیریم که زبان، فرهنگ و تربیت ما به سعدی تعلق دارد. او بود که زبان ما را سامان داد. درست است که ما زبان فردوسی را میفهمیم، اما این زبان سعدی است که به ما نزدیکتر است.
یک پرسش دیگر درباره غزلهای او این است که آیا عارفانهاند یا عاشقانه؟ دیدگاهها در این باره گوناگون است. گروهی گفتهاند که یکسره عارفانه است و گروهی دیگر آنها را عاشقانه دانستهاند. برخی هم گفتهاند که عارفانه عاشقانه است. به این معنا که سعدی از اصطلاحات کلاسیک عرفان استفاده کرده است و گاه حرفهای عرفانی را در سخنان عاشقانه مندرج ساخته است.
مراتب عشق همانند مراتب علم است
من برای پاسخ دادن به آن پرسش به بیتی از خود سعدی استشهاد میکنم. آن بیت چنین است «هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است/ عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است» این بیت مهمی است که باید درباره آن توضیح داد. باید دانست همانگونه که علم مراتب دارد، عشق نیز دارای مراتب است. پس هیچ عشقی هوس نیست و هیچ هوسی عشق نیست. از این رو باید خطی میان عشق حقیقی و عشق مجازی کشید.
عشق حسی، نتیجه ادراک حسی و عشق عقلی، نتیجه ادراک عقلی است. عشق خیالی هم هنرآفرین است و مدخل عرفان بهحساب میآید. درنتیجه هر سخنی که سعدی گفته باشد، سخن عشق و محصول عشق است. حال میخواهد سخن «معلمت همه شوخی و دلبری آموخت» باشد یا بیت «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست».
شعر ما پاسخگوی نیازهای عاطفی و عقلانی ماست
هستی ما سه بعد دارد. یک بعد آن مادی و تجربی است. علم میتواند پاسخگوی این بعد باشد. بعد دوم عقلانی است. این بعد همراه با پرسشهایی است، مانند از کجا آمدهایم و به کجا میرویم؟ از عادیترین انسانها گرفته تا عالیترین آدمیان، به این پرسشها پاسخ میدهند. این یک نیاز عقلی و فلسفی است. اما بعد سوم، بعد عاطفی است. چرا که نمیتوان بدون عاطفه و محبت زیست.
هنر میتواند این بعد انسانی را پاسخ بدهد و در میان هنرها، متعالیتر از هنر شعر ما وجود ندارد. شعر ما میتواند در بسیاری از موارد، نقش دوم را هم به عهده بگیرد و نیاز عقلانی ما را هم پاسخ بدهد. چون شاعران ما حکیم و متفکرند. این ویژگی مهم شعر ماست که جلوگاه تمام دانشها نیز میتواند باشد.
به همین دلیل است که شاعرانی مانند سعدی و مولانا، علاوه بر نیازهای عاطفی، به نیازهای عقلانی ما هم پاسخ میدهند. به درستی هم تا انسان به نیازهای عقلانی خود پاسخ ندهد نمیتواند به کمال انسانی برسد. به همین خاطر است که میگویم اگر کسی جز ۳ کتاب سعدی، کتاب دیگری نخواند، هر آنچه را که باید داشته باشد، به دست خواهد آورد.
راز زیبایی و هنر سخنوری سعدی
بسیاری از محققان پرسیدهاند که چرا سخن سعدی اثرگذار است؟ در پاسخ به این سوال گفتهاند اثرگذاری کلام سعدی به سبب سهلوممتنع بودن سخن اوست. سهلوممتنع هم به این معناست که وقتی سخن او را میخوانیم بسیار ساده بهنظر میآید؛ اما هنگامی که وارد عمل میشویم و میخواهیم مانند او سخن بگوییم، دشواری کار پدیدار میشود.
من این سخن را میپذیرم و قبول دارم که نود درصد کلام او سهلوممتنع است. مثل این غزل : «اگر تو فارغی از حال دوستان یارا/ فراغت از تو میسر نمیشود ما را »؛ که غزلی بهظاهر ساده اما بسیار دشوار است. باز گفتهاند که چون سعدی تمثیل بهکار میبرد، پس سخن او اثرگذار شده است. یکی از شواهد مکرری هم که برای این سخن میآورند، این غزل است : «حدیث عشق به طومار در نمیگنجد/ بیان دوست به گفتار در نمیگنجد».
این دست از محققان میگویند که تعبیرات تمثیلی سعدی است که سخن او را تا ایناندازه اثربخش کرده است. من این استدلال را انکار نمیکنم. اما هنر سعدی در این است که چنان سخن گفته است که سخن او به صورت مثل درآمده است؛ نه این که از مثلهای پیش از خود استفاده کرده باشد. من ادعا میکنم که بیش از نود درصد مثلهای سخن سعدی آنهایی است که خود ساخته است. «رادویانی» در قرن ۵، نوشته است که اگر شاعر بتواند آنگونه سخن بگوید که کلام او ضربالمثل بشود و به میان مردم برود، هنر بزرگی دارد. این سخن درباره سعدی کاملا درست است.
شعر تمثیلی و شعر استعاری در نزد سعدی
یکی از بحثهای بسیار مهمی که در هنر شاعری مطرح است، این است که آیا شعر باید دارای تصویر و استعاره باشد یا نه؟ بسیاری گمان میکنند که طرح چنین پرسش و مبحثی از غرب آمده است. اما بهراستی این گونه نیست و بند بند وجود من گواهی میدهد که این بحث از ایران آغاز شده است. برای نمونه صائب تبریزی میگوید «به هوش باش نسازی طعام خود را شور/ که شعر همچو طعام است و استعاره نمک». یعنی در بحث دو نظریه استعاره و تمثیل، صائب جانب اعتدال را میگیرد. طالب آملی هم میگوید «بدیهه شاهد صدق است، نی مطایبه، طالب/ که صاحب سخن از استعاره چاره ندارد» یا باز میگوید: «نمک ندارد شعری که استعاره ندارد».
پیداست که در ایران هر دو نظریه وجود داشته است و سخنوران ما سعی کردهاند به این بحث، اعتدال بدهند. اما اگر بخواهیم هنر چنین اعتدالی را بیابیم، باید به شعر سعدی نگاه کنیم. آنهایی که میگویند سعدی سخن استعاری ندارد، تلقی درستی از شعر او ندارند. اما باید توجه داشت که سعدی گاه ابیاتی میآورد که هیچ استعارهای ندارد. مانند همان غزل «اگر تو فارغی از حال دوستان یارا»؛ یا استعاره را بهکار میگیرد، اما در حد اعتدال. وی به غبیت «دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد/ ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد» اشاره کرد و گفت: در این بیت استعارهای نمیبینیم اما موثرتر از این سخنی نمیتوان یافت. در بیت بعد میگوید «ای بوی آشنایی دانستم از کجایی/ پیغام وصل جانان پیوند روح دارد». تنها تصویر این بیت اصطلاح «بوی آشنایی» است. این یعنی حداقل بهکارگیری استعاره و تصویر. در این غزلها آنچه نمایان است، ذوق و شخصیت سعدی است. آن چیزی که کلام سعدی را در کنار هنرهای بسیار آن، خوب و خوبتر میکند، آن است که شعر او در خدمت زندگی است و اولین پیامش هم این است که در آرمانشهر غزل من باید عاشقان زندگی کنند.
آرمانشهر سعدی حکایت از شور و شیدایی است
تمام مضامینی که سعدی در غزلهای خود مطرح میکند، همه بیانیه شور و شیدایی او در آرمانشهرش است، با عشق آغاز میشود و با لوازم و پیوستگیهای عشق ادامه پیدا میکند. عشق نیز نتیجه تجربه و ادراک زیبایی است. عشق نتیجه علم کسی است که عاشق است، نسبت به کمالات معشوق و چون در راس کمالات، زیبایی و جمال قرار دارد، پس ثمره آن، علم و آگاهی عاشق به زیبایی و حسن معشوق است. سعدی در این باره سلسلهای از مضامین دارد که با سخنان حکیمان، متکلمان و فیلسوفان تفاوت دارد.
فیلسوف سخنان حکمی میگوید، حکیم از علم خدا به کلیات سخن میگوید و متکلم شیوهای دیگر برای سخنش مییابد. اما شاعر بر خلاف آنها، بر یک مورد جزیی انگشت میگذارد تا بتواند تصویرسازی کند. این کار، تصویر و تخیل او را شکل میدهد. سعدی تمام اتفاقات را نتیجه تجربهای از زیبایی میداند. در اثر این تجربه، عشق به مرحلهای میرسد که هنر آفرین میشود و مقدمهای برای عشق عرفانی فراهم میکند. در این مرحله، آن تجربه زیبایی، اساس کار است.
تجربه زیبایی و عشق، هنر میآفریند
چنین تجربهای در خلاء نمیتواند شکل بگیرد. چه در عرفان و چه در هنر، با دیدن و شنیدن است که اداراک زیبایی میسر میشود. با دیدن و شنیدن زیباییها، دل تلطیف میشود. اصطلاحی هم که برای این تجربه بهکار میبرد، «نظر بازی» است. این که حافظ میگوید «در نظر بازی ما بیخبران حیرانند»، به یک اصل بنیادی برای تلطیف باطن اشاره میکند. شنیدن زیبایی هم به سماع منجر میشود. به همین دلیل است که سعدی بر دیدن زیبایی تاکید میورزد و خودش را «مفتی ملت اصحاب نظر» معرفی میکند. چرا که تجربه زیبایی، بنیاد هنر آفرینی است که به تزکیه و تلطیف درون میانجامد و راهی برای رسیدن به حقیقت میشود. تمام مضامین غزل سعدی بهدنبال همین موضوع است. یک نمونهاش غزل «لاابالی چه کند دفتر دانایی را / طاقت وعظ نباشد سر سودایی را» است. در همین غزل چنین بیتی میآورد «دیده را فایده آن است که دلبر بیند/ ور نبیند چه بود فایده بینایی را». چنین نظربازی با هوسبازی فرق میکند.
تقابل عقل و عشق
یکی از تفاوتهایی که بین عرفان و تصوف بیان میکنند این است که تصوف جنبه عملی مکتب است و عرفان جنبه نظری آن. پس با عمل باید آغاز کرد تا به معرفت رسید. این که سعدی از نفی پارسایی سخن میگوید، قصه و مضمون هوسرانی نیست. بلکه منظور از آن پشت سر گذاشتن دوران زهد و آماده شدن برای رسیدن به کمال است. کمال نیز عبارت از دستیابی به معرفت است. اگر از تجربه زیبایی، که گفتیم اساس عشق است، آغاز کنیم و به مرحله عشق و اشتیاق برسیم، آنگاه در برابر تجربههای تازهای قرار میگیریم که احساس خاصی از آن خواهیم داشت. از جمله، احسااس آزادی در عین عاشقی و اسارت عشق است. توصیفهایی هم که از عامل رهاییبخش، یعنی معشوق، صورت میگیرد، یا مساله غیرت ورزیدن، همه از مضامین همان احساس است.
این مضامین، منظومهای را تشکیل میدهد که نهایت و حاصل آن تجربه زیباییشناسی است. در این تجربه، تقابلی میان عقل و عشق صورت میگیرد. همه فیلسوفان و حکیمان ما، همانند ابن سینا و فارابی، هنگامی که از دانش، ادراک، علم، منطق و نظایر آنها سخن میگویند، اشاره میکنند که در برابر همه آنها قصه و ماجرای دیگری وجود دارد که عشق نامیده میشود. هنگامی هم که سعدی میگوید «به راه عقل برفتند سعدیا بسیار / که ره به عالم دیوانگان ندانستند»، اشاره به این است که اگر عاقلان راهی به عالم دیوانگی داشتند حتما همین راه را میپیمودند اما این سخن سعدی هرگز به معنای نفی و انکار عقل نیست.
خرد و فرهنگ ایرانی
ابن سینا وقتی که جدیترین حرکت فلسفیاش را انجام میدهد و عقل را از مرحله هیولانی به مرحله آمیزش بدیهیات عبور میدهد تا برسد به مرحله یادگیری نظریات و علوم، در کنار تجربه عقلانی، توصیه به تزکیه و عشق میکند. این برخاسته از خرد و فرهنگ ایرانی است. خرد یونانی و ارسطویی تکیه بر تجربههای حسی دارد. اما خرد ایرانی/ افلاطونی بر عشق تاکید میکند. چرا که افلاطون فرزند زرتشت و فرهنگ ایرانی است. خرد ایرانی (خرد عشق)، که شاهنامه نماینده برجسته آن است، خردی است که تجربههای برهانی را در کنار تجربههای شهودی میگذارد. خرد خام، که خرد ناقص است، باید تحول کیفی پیدا کند و به دریافت مستقیم (شهودی) برسد. شهود و دانستن نیز هر دو به یک جا میرسند.
در تجربه زیباییشناسی که سعدی از آن سخن میگوید، عاشقان در عین عشق، عاقل هم هستند و در عین عقل، عاشقی هم میکنند. چرا که خرد ایرانی پشت آنهاست. وقتی سعدی میگوید «جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش/ گر در آیینه ببینی برود دل ز برت»، درست است که تصویرسازی شاعرانه است، اما اشاره به همان سخن است. سعدی میگوید باید قابلیت داشت و به جایی رسید و سپس تجربه کرد. آنجایی هم که در ادامه همان غزل میگوید « هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا / هیچ مشاطه نیاراید ازین خوبترت»، توصیف زیبایی و اصل بنیادین آن است. طبعا چنین تجربهای گرفتاریهایی هم دارد. نظیر هجران و دوری از معشوق و بسیاری چیزهای دیگر که مضامینی است که در شعر سعدی بسیار میآید.
سنجش میان سعدی و حافظ
بر من خرده گرفتهاند که چرا گفتهام حافظ شاگرد سعدی است؟ حقیقت آن است که آنقدر حافظ را دوست داریم و در ذهن ما عظمت دارد که نمیخواهیم بپذیریم که شاگرد سعدی بوده است. خیال میکنیم که پذیرش این سخن از عظمت حافظ کم میکند. اما شاگردی سعدی نه تنها از بزرگی حافظ نمیکاهد، بلکه بر عظمت او هم میافزاید. بیگمان برترین شاگرد سعدی، حافظ است. مکتبی که در خراسان شکل گرفت و به فارس آمد و سعدی آن را ادامه داد، سیری داشت که اوج آن حافظ بود. نکته دیگر آن که ما وقتی دو سخنور را میخواهیم با هم مقایسه کنیم، تلاش میکنیم که حتما یکی از آنها را خرد و کوچک کنیم و به این نکته دقت نمیکنیم که هر کدام از آنها کار خود را کردهاند. درباره سعدی و حافظ هم هنگامی که مقایسهای صورت میگیرد کوشیده میشود که بحث را با برتری یکی بر دیگری پایان بدهند. یکبار از محمدعلی فروغی همین را پرسیده بودند که آیا سعدی برتر است یا حافظ؟ او جواب خردمندانهای داده و گفته بود: «احساس من این است که هر وقت غزلهای سعدی را میخوانم حس میکنم او برتر است؛ و هر وقت غزلهای حافظ را میخوانم گمان میکنم که برتری با اوست». واقعا هم چنین است و حکم بی جایی محسوب میشود که اگر بخواهیم یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم. من بیش از 35 سال است که حافظ را درس میدهم و هزار صفحه درباره او نوشتهام و با شعر او زندگی کردهام، اما با همه اینها به شما توصیه میکنم بعد از خواندن حافظ به سراغ سعدی بروید.