1. بعضیها را بیآنکه دیده باشی میتوانی از نقشآفرینان بزرگ زندگیت بدانی؛ که چشماندازهای پیشرویت را وسعت بخشیدهاند و بیآنها جهان برایت کوچکتر از آن میبود که توان تصورش را داشته باشی. علیمحمد حقشناس یکی از آنها بود. بندهی خدا زودتر از آنچه باید بار سفر بست. بیگمان هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن داشت. هنوز قرار بود هر از چند گاهی برگی تازه رو و ما را غافلگیر کند.
2. عصر جمعه، دهم اردیبهشت، بود و مرور خبرها، بهانهای تا شاید حال گرفتهی عصرهای جمعه به شود اما «علیمحمد حق شناس گذشت» مثل مشت محکمی از توی صفحهی مانیتور لعنتیم به بیرون پرتاب شد و نگاهم را روی فرهنگ هزارهی او که گوشهی میز، جای همیشگی اوست انداخت.
3. نه اینکه ندیده باشمش هیچ. در همین برنامههای شهر کتاب و پیش از آن در کریدورها و پلههای دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران بارها از کنارش گذشته بودم و همواره پاسخهای گرمش را به سلام دانشجویان و لبخند آرامش را دیده بودم. اما او را بیشتر به فرهنگ هزارهاش میشناختم.
4. «ما مدیون توایم مرد...» توی ذهنم چرخی زد. «همین فرهنگ کافی است تا یک عمر مدیون تو باشیم.» این فرهنگ هزاره دالانی شد و هست برای خیلی از ما تا سهلتر به جهان زبان انگلیسی وارد شویم. ما مدیون «حقشناس»یم. او که در ساختن جهان تازهی ما ایرانیها نقش مهمی داشت؛ حتا اگر هنوز به چشم نیاید. جهانی که هر روز «دیگری» برای ما بیشتر از پیش در آن پررنگ میشود. در چنین جهانی است که آموختن زبان دیگری و مواجهه با چشماندازهایی وسیعتر ضرورتی انکارناپذیر میشود. حالا دیگر آموختن زبان انگلیسی بی فرهنگ هزارهی حقشناس چیزی کم دارد. حقشناس اما نه فقط با فرهنگ هزارهاش، بل با کارهای دیگری که کرد، با دیگر کتابهاش و با شاگردانی که تربیت کرد، نقشی مهم در این مواجههی ما با این چشماندازها داشت.