کد مطلب: ۴۳۶۷
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳

سعدی و سروانتس، دو شهسوار سخن

دکتر ضیاء موحد: این‌که در باب شباهتی از هرگونه میان سعدی و سروانتس چیزی نوشته باشند یا من اطلاعی ندارم یا چنین چیزی وجود ندارد. محصول گردش‌های من در شبکه‌های رایانه‌ای تنها یک مدخل بود که زیر آن جمله‌ای از رالف والد و امرسون (۱۸۸۲-۱۸۰۳) شاعر و مقاله‌نویس آمریکایی، نقل شده بود بدین مضمون که امرسون، هومر، شکسپیر، سعدی و سروانتس را در یک ردیف قرار می‌دهد.
یک بار هم که آمدن سعدی و سروانتس در چند مدخل دیگر روزنه‌ی امیدی گشود معلوم شد منظور از سعدی، سعدی کارنوست. این سعدی فرانسوی است و از خانواده‌ای که ارادتی عظیم به سعدی شیرازی داشتند و نام سه پسر خود از سه نسل را سعدی نهادند که یکی از آنان رئیس‌جمهور فرانسه هم شد.
البته میان هر دو چیز  می‌توان شباهت‌هایی پیدا کرد حتی اگر هیچ شباهتی با هم نداشته باشند. زیرا همین هیچ شباهتی با هم نداشتن شباهت آن‌ها می‌شود. اما هنرمندان اصیل و بزرگ، بدون شک مشترکات مهمی دارند هم‌چنان که تفاوت‌های مهمی. از تفاوت‌ها شروع کنیم که خیلی آشکار است.
تفاوت‌ها
میگل دو سروانتس (۱۵۴۷ ـ ۱۶۱۶) به اجماع مورخان ادبیات غرب نویسنده و در واقع پایه‌گذار اولین رمان اروپایی است و به اقرار خود او به صد سال تسلط رومانس و داستان‌های دور از واقع شوالیه‌های افسانه‌ای پایان داد. سروانتس این تحول در داستان‌نویسی را با نوشتن دن کیشوت پدید ‌آورد. کتابی که آن را از تاثیرگذارترین کتاب‌های جهان غرب و محصول والاترین فکر بشر می‌دانند. در واقع مهم‌ترین اثر سروانتس همین اثر است. در شعر شاعری است متوسط و سایر آثار دیگر او نیز در مقایسه با دن کیشوت اهمیتی ندارد و تاثیرگذار نبوده‌اند.
اما سعدی متعلق به سنتی است متفاوت با سنت‌های غربی و بی‌سابقه‌ای قیاس‌پذیر با سنت رومانس و رمان‌نویسی، اگرچه می‌توان شباهت‌هایی میان مقامه‌نویسی شرقی و رمان‌نویسی سروانتس یافت. به اعتبار به دنبال هم آمدن رویدادها و داستان‌های متفرق بدون ساختاری منسجم. در واقع گاهی داستانی که در دن کیشوت در چند صفحه با طول و تفصیل آمده در گلستان یا بوستان سعدی در چند سطر به زیبایی خلاصه شده است. در توضیح این مطلب مثال‌های فراوانی می‌توان آورد که در بیان شباهت‌ها موردهایی را می‌آورم. دیگر آن‌که سعدی در غزل عاشقانه، بر خلاف سروانتس، در اوج عظمت و بی‌هماست. از سوی دیگر نه تنها در غزل بلکه در انواع قالب‌های شعری از مثنوی گرفته تا قصیده، قطعه و ترجیع‌بند و در واقع در نظم و نثر خالق آثاری ممتاز و ماندگار است. خلاصه آن‌‌که جامعیت ادبی و تنوع بی‌همتای آثار سعدی را نمی‌توان با آثار سروانتس که در واقع در شاهکار ماندگار دن کیشوت  خلاصه و محدود می‌شود، مقایسه کرد.
شباهت‌ها
شباهت‌ها را از موردهای جزئی شروع می‌کنم تا به شباهت‌های کلی و مهم برسیم. اولین مورد را در مقدمه‌ی گلستان و مقدمه‌ی دن کیشوت می‌توان یافت. در هر دو مقدمه دوستی عامل به وجود آمدن و پایان یافتن اثر می‌شود. در مورد سعدی «تامل ایام گذشته کردن و بر عمر تلف کرده تاسف خوردن» کم‌کم باعث آن می‌شود که دست از نوشتن بردارد و «دفتر از گفته‌های پریشان بشوید». اما دوستی قدیمی که در «کجاوه انیس و در حجره جلیس» بوده از راه می‌رسد و «به عزت عظیم و صحبت قدیم» سوگند یاد می‌کند که سعدی را آرام نگذارد «مگر آن‌که سخن گفته شود به عادت مالوف و طریق معروف». اصرار دوست سعدی را سر شوق می‌آورد «که یار موافق بود ارادت صادق» و بر آن می‌شود گلستانی تصنیف کند «که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد». اگر بگویم بخش توحیدی این مقدمه در فارسی همان اهمیت و کاربرد را دارد که سوره‌ی حمد در عربی گمان نکنم اغراق کرده باشم.
اما مقدمه‌ی سروانتس بر دن کیشوت  داستان دیگری است. مقدمه‌ی سروانتس ضربه‌ای دست کوبنده بر نویسندگان بی‌مایه‌ی معاصر خود که کتابی سرهم‌بندی می‌کنند و برای کسب اعتبار دست به دامان مقدمه‌نویسان حرفه‌ای مشهور می‌شوند تا چیزی در اهمیت و ارزش کتاب‌ آن‌ها بنویسند و تا در اول کتاب چاپ کنند. این رسم در ایران هم خیلی شایع بود و هنوز هم دیده می‌شود. یکی از استادان دانشگاه نیز به این گونه مقدمه‌نویسی معروف بود. مقاله‌ی زیبای جلال آل احمد با عنوان «مقدمه‌ای که در خور قدر بلند شاعر نبود» در اعتراض به این رسم و در جواب شاعری نوشته شد که تقاضای مقدمه‌ای از آل‌احمد برای دفتر شعر خود کرده بود.
حرف سروانتس در مقدمه این است که در نوشتن مقدمه گیر افتاده‌ام و خطاب به خواننده می‌گوید: «خواست من تنها این بود که کتاب را سر تا پا عریان و بی‌پیرایه‌ی دیباچه و عاری از مجموعه‌ی بی‌شمار ابیات و قطعات و ملحقات و مدایح که معمولا در آغاز کتاب‌ها به طبع می‌رسانند به تو تقدیم کنم.»
سروانتس از نوشتن چنین دیباچه‌ای چنان عاجز می‌شود که تصمیم می‌گیرد از خیر چاپ کتاب هم بگذرد. در این‌جا دوستی از راه می‌رسد و پس از شنیدن کمبودهایی که سروانتس برای دیباچه‌اش به طنز ردیف می‌کند راه‌های چاره‌ را که همان فریبکاری‌های متداول است، نشان می‌دهد. سروانتس با این کار و از زبان دوست مشفق دست کتاب‌سازان را با طنزی درخشان بر ملا می‌کند. برای مثال می‌گوید تو خود مطالبی در تعریف کتاب خود بنویس، شعرهایی هم بساز و به امضای افراد معروف در اول کتاب به چاپ برسان. «اگر هم دروغت بر ملا شود دست نویسنده را که نخواهند برید.»
دیگر چند ضرب‌المثل لاتینی به مناسبت این‌جا و آن‌جا بیاور تا مراتب فضل خود را نشان داده باشی ضمنا نام‌هایی در کتاب اضافه کن و در معرفی آن‌ها بخشی به نام توضیحات و تعلیقات در آخر کتاب درج کن. اما در مورد آن‌که «نام مولفانی که در کتاب‌های دیگر می‌آورند و کتاب تو فاقد آن است چاره‌ی این مشکل واقعا آسان است. یعنی فقط باید یکی از آن کتب را که نام کلیه‌ی مولفانِ به قول تو از الف تا یا در آن آمده است پیدا کنی و عین آن فهرست را که به ترتیب حروف تهجی است در کتاب خود بیاوری» (دن. ۴۵)
این مقدمه را نمی‌توان خلاصه کرد. باید آن را دقیق خواند و قدرت طنز انتقادی او را دریافت. در آخر همین مقدمه است که وظیفه‌ی خود را از زبان دوست مشفق «برچیدن دستگاه بی‌ثبات و خطرناک کتب پهلوانی» می‌شمارد.
مورد شباهت جزئی دیگر داستانی است از گلستان «در فضیلت قناعت» در این داستان مردی، که بر خلاف دن کیشوت،  جوان است و مشت‌زن از پدر می‌خواهد اجازه‌ی سفر گیرد «مگر به قوت بازو کفافی به دست» آرد. آن‌گاه به شیوه‌ی دن کیشوت به خیال‌پردازی‌هایی که از این و آن شنیده یا جایی خوانده دست می‌زند تا پدر را قانع کند که «فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر و جرّ منافع و دیدن عجایب و شنیدن غرائب و تفرج بلدان و مجاورت خلّان و تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکتسب و معرفت یاران و تجربت روزگاران» (گ. ۱۲۰). اما پدر که از سانکو پانزا، مهتر دن‌کیشوت، حواس جمع‌تری دارد او را از این سفر بر حذر می‌دارد که پنج طایفه از این فواید می‌توانند بهره‌ور شوند: بازرگانان خدم و حشم‌دار، عالمان، خوبرویان، خوش‌آوازان و پیشه‌وران. اما پسر که گوش شنوایی ندارد به رجزخوانی روی می‌آورد: که در این صورت که منم با پیل دمان بزنم و یا شیر ژیان پنجه درافکنم. این می‌گوید و به راه می‌افتد. در اولین ماجرا که باید با کشتی سفر کند ملاح بی‌مروت با دیدن کیسه‌ی خالی او به کشتی راهش نمی‌دهد اما جوان به زور بازو ملاح و دوست ملاح را فرومی‌کوبد و به کشتی می‌نشیند. ملاح هم با دامی که برای جوان ساده‌لوح می‌گسترد او را میان دریا رها می‌کند. جوان با جان‌کندنی طافت فرسا خود را به خشکی می‌کشاند و با خوردن برگ درختان و پنج گیاهان خود را تشنه به چاه آبی‌ می‌رساند اما برای رفع تشنگی باید پشیزی بپردازد. جوان پشیزی ندارد ناچار تنی چند را فرومی‌کوبد. مردان جمع می‌شوند و چندان میزنندش که مجروح به گوشه‌ای می‌افتد. در ماجرای سوم و آخرین ماجرا همراه کاروانی می‌شود بدین وعده که کاروان را از گذرگاه دزدان سالم بگذراند. کاروانیان به زور و بازوی او دل‌گرم می‌شوند و غذایی برایش مهیا می‌کنند. جوان پس از روزها گرسنگی و تشنگی دلی از عزا درمی‌آ‌ورد و از خستگی به خوابی عمیق فرومی‌رود. اما پیرمردی جهاندیده در آن کاروان می‌گوید: «ای یاران من از این بدرقه‌ی شما اندیشناکم نه چندان که از دزدان». (گ. ۱۲۴) و با این پیش‌بینی که «چه دانید اگر این هم از جمله‌ی دزدان است که به عیاری در میان ما تعبیه شده» (گ.۱۲۴) خلاصه‌ کاروانیان «جوان را خفته بگذاشتند آنگه خبر یافت که آفتابش به سر تافت». «بیچاره بسی بگردید و ره به جایی نبرد؛ تشنه و بینوا روی بر خاک و دل بر هلاک نهاد» داستان در این‌جا با سر رسیدن پادشاه‌زاده‌ای از لشگر دورافتاده و با شنیدن داستان جوان که «صورت ظاهرش پاکیزه» و «صورت حالش پریشان» بود به سلامت به پایان می‌رسد تا به پدر بپیوندد و به آخرین نصیحت او که «چنین اتفاق نادر افتد و بر نادر حکم نتوان کرد»، گوش بسپارد.
در این داستان کوتاه هم، مردی مانند دن کیشوت، با خیالات واهی و در طلب چیزی و برآوردن نیازی، بی‌توجه به نصیحت خیرخواهان به سفر می‌رود و ساده‌دلی و بی‌تجربگی او را با انواع ناکامی‌ها روبه‌رو می‌کند و در نهایت به اشتباه خود پی می‌برد و به خانه و زندگی خود بازمی‌گردد. این شبیه‌ترین حکایتی است که در طرحی بسیار کلی با رمان دن‌کیشوت در آثار سعدی می‌توان یافت. از این طرح کلی که بگذریم شباهت دیگری میان این دو نمی‌توان یافت. بر این مبنا بسیاری از حکایت‌های کوتاه‌تر سعدی در گلستان و بوستان همین مضمون را دارند بدون‌ آن‌که در آن‌ها حتی از سفری ذکر شده باشد. حتی بیتی چون:
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشن را به گردن اندازد
خلاصه‌ی همین طرح کلی از این دو داستان است. اما انصاف را داستان دن‌‌کیشوت اثری است ورای این شباهت‌ها. بنابراین بهتر است از این گونه شباهت‌‌یابی‌های بی‌فایده بگذریم و ببینیم رشته‌ی محکم‌تری می‌توان یافت که این دو نویسنده را به هم پیوند دهد.
در تقابل با سنت
هنرمندان بزرگ و اصیل در تقابل با سنت و وضع موجودِ هنر خود عصیان می‌کنند و تحولی تازه پدید می‌آورند. هنرمندان دیگر یا ادامه‌دهندگان راستین نظم تازه‌اند یا به کمال رسانندگان آن. ما در این‌جا با مقلدان نظم جاافتاده‌ی کهن کاری نداریم. اینان مزد خود را با فراموش شدن و بی‌خواننده ماندن آثار خود دریافت می‌کنند. به بیان رساتر تاریخ‌ مزدشان را کف دستشان می‌نهد.
در مورد سروانتس این موضعگیری در برابر و تقابل با ادبیات زمانه‌ی خود به خوبی‌ آشکار است. سروانتس نه تنها به سنت صد ساله‌ی رمانس و خیال‌بافی‌های ستایندگان شوالیه‌گری در‌می‌افتد بلکه چنان‌که شرح دادیم شگرد چگونگی تدوین این آثار و روش‌های عامه‌فریب مقدمه‌نویسی بر آن‌ها برمی‌شمارد و راز فضل‌های دروغین نویسندگان آن‌ها را از مزین کردن کتاب‌های خود به جمله‌ها و ضرب‌المثل‌های لاتین و تحشیه‌ها و تعلیق‌ها فهرست نام بزرگانی که ربطی هم به افسانه‌هاشان ندارد برملا می‌کند. البته این کار را یک منتقد ادبی با صلاحیت هم می‌توانست کرد اما چنان نوشته‌های انتقادی کجا و این طنز کوبنده‌ی ویرانگر هنرمندانه‌ی سروانتس کجا. به خصوص که بر خلاف رمانس‌نویسان فضل‌فروش لفاظ سروانتس زبانی راحت و مردم‌پسند یعنی زبان آدمیزادگان را به کار می‌برد.
البته اهمیت دن‌‌کیشوت محدود به این‌ها نمی‌شود و هدف این نوشته نیز بحث درباره‌ی ارزش‌های والای آن نیست به ویژه که در محضر هم‌وطنان ادیب او زیره به کرمان بردن است ولی مایلم این مختصر را با نکته‌ای که روبرتسن دیویس (Robertson Davis) در مقاله‌ی ارزنده‌ی The Novel as Seclar literature  که در دانشنامه‌ی ..... الیاده چاپ شده پایان دهه‌ی ....
این کتاب را اغلب مردم یا اصلا نمی‌خوانند یا سطحی می‌خوانند. با این همه از این کتاب یا به شکل صحنه‌ی تئاتر یا فیلم یا روایت‌های اپرایی آگاهی دارند، یعنی به همان معنای کیشوتیک (quixotic) یعنی «سعی به عمل درآوردن آرمان‌های غیرعملی برای شهرت و افتخار». خواندن دقیق این داستان سرچشمه‌ی قدرت خارق‌العاده‌ی این کتاب را آشکار می‌کند. این اولین نمونه‌ی ادبیات همه‌پسند و عمیقا دینی است که در آن پیروزی از شکست به دست می‌آید (میوه‌ی پیروزی از شکست چیده می‌شود) و  استلزامات مسیحی قوی دارد.
دن کیشوت که در برابر افرادی که از او سوء استفاده می‌کنند مهربان و جوانمرد است و همیشه به قیمت هر زیانی که به او برسد آماده‌ی کمک به رنج‌کشیدگان و نبرد با جباریت و قساوت است. آشکارا والاتر از روستاییان کم‌شعور و اشراف بی‌رحم است که آزارش می‌دهند و بیزار از او هستند زیرا ندانم‌کاری‌های او مسیح‌گونه است. پیروزی او پیروزی این جهانی نیست.(P.576)
و اما سعدی
سعدی نیز در تقابل با دو فاجعه برای زبان و ادب فارسی مواجه بود. از طرفی موج بی‌رحم کتاب‌سوزان مغولان بود که دشمن فرهنگ شهرنشینی و مظهر آن کتاب‌نویسی بودند و غم چنگیز این بود که اخلاف او به این فرهنگ آلوده خواهند شد و هر کجا کتابخانه‌ای می‌یافتند کتاب و کتابخانه را با خاک یکسان می‌کردند و خدا می‌داند چه آثاری که نابود شد. و از طرف دیگر رفتار نابخردانه‌ی منشیان و شاعران با زبان فارسی بود که آن را در نظم و نثر یا تکلف و تصنع به لکنت انداخته بودند و معنی چنان مهجور مانده بود که نویسنده‌ی تاریخ وصاف، ادیب عبدالله کتاب به صراحت می‌گوید منظورش تاریخ ‌نویسی نیست و این کتاب مجموع صنایع علوم و فهرست بدایع فضایل و دستو اسالیب بلاغت و قانون قوالیب براعت باشد و اخبار و احوال که موضوع علم تاریخ است در مضامین آن بالعرض معلوم گردد (تاریخ وصاف الحضره، کتابخانه‌ی ابن سینا، تهران، ۱۳۲۸، ص. ۱۴۷).
در چنین زمانی است که سعدی یک تنه به نجات زبان و ادب فارسی کمر همت می‌بندد و گلستانی می‌نویسد که سرمشق فارسی‌نویسی در جغرافیای پهناور فارسی‌زبانان می‌شود.
سعدی در برابر آنان‌که ادبیات را با لفاظی و به قول حافظ «صنعت بسیار در عبارت» کردن اشتباه گرفته بودند این قطعه‌ی زیبا را می‌سراید:
هان تا سپر نیفکنی از حمله‌ی فصیح
کاو را جز این مبالغه‌ی مستعار نیست
دین‌ورز و معرفت که سخندان سجع‌گوی
در کف سلاح دارد و کس در حصار نیست
سعدی به همه‌ی جلوه‌های زبان سر می‌زند و ظرفیت‌های نهفته‌ی آن‌ها را از قوه به فعل می‌آورد. از نظم و نثر گرفته تا همه‌ی قالب‌های ادبی. آثاری ماندگار و تر و تازه در صورت و معنی پدید می‌آورد.
ساختارهای متنوع و زبانی طنز این دو نویسنده مقوله‌ای است چنان گسترده که در این مختصر به ناچار از آن می‌گذرم و به نکته‌ای که شاید کمتر بدان اشاره شده این نوشته را پایان می‌دهم.
سروانتس در جلد دوم دن‌کیشوت که بند از زبان سانکو پانزا برمی‌دارد و به دن‌کیشوت هم مجال وسیع نصیحت کردن و اظهار نظر در مقولات مختلف حتی شعر و ترجمه‌ی شعر می‌دهد. سروانتس در این مباحث چنان به مضامین اخلاقی، دینی و اجتماعی سعدی به ویژه گلستان نزدیک می‌شود که می‌توان در ترجمه‌ عین عبارت‌های سعدی و تعبیرات او را به کار برد. این هنری است که تا حدی محمد قاضی در ترجمه‌ی بی‌همتای خود به کار برده اما هنوز کار را می‌توان از این پیشتر برد. معادل‌هایی که قاضی برای عبادت‌های سروانتس به خصوص در آثار سعدی یافته و در پانوشت‌ها آورده نشان می‌دهد که تا چه حد میراث سعدی کارساز بوده است. زیبایی اختصار و ایجاز سعدی چنان است که از آثار او حدود چهارصد ضرب‌المثل به زبان فارسی راه یافته است.
سعدی اگرچه تربیت‌یافته‌ی مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد به زبان رسمی عربی بوده است ولی او همیشه به فارسی می‌اندیشیده و وظیفه‌ی خود را پاسداری و غنی کردن زبان فارسی می‌دانسته:
منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند
چاره‌ی او خامشی‌ست یا سخن آموختن
خلاصه آن‌که آن‌چه این دو نویسنده‌ی بزرگ را به هم پیوند می‌‌دهد توجه به زبان و هنرمندی در بیان است. و این پیوندی است بسی فراتر از شباهت‌های متداول.

کلید واژه ها: ضیاء موحد - سعدی و سروانتس -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST