مقدمه:
برای مطالعه ادبیات اسپانیا، از قرون وسطی تا حداقل قرن ۱۸، غیرممکن است که حضور عناصر شرقی اسلامی آن را نادیده گرفت. تقریبا ۸ قرن همزیستی میان اعراب مسلمان و اسپانیاییهای مسیحی، زمینه مناسبی را فراهم آورد تا ویژگیهای خاص شرقی اسلامی در ادبیات اسپانیا وارد شود و در بخش وسیعی از آثار هنری شبه جزیره ایبری دیده شوند. به طوری که پس از خروج مسلمانان و همین طور یهودیها، بسیاری از این عناصر، قابل ردگیری در آثار اسپانیایی هستند.
البته لازم به ذکر است که علیرغم این همزیستی ۸۰۰ ساله میان این سه فرهنگ و سه مذهب، شاهد این هستیم که تبادلات فرهنگی، اجتماعی، زبانشناختی و هنری و غیره میان همدیگر را نادیده میگیرند. به عبارت دیگر اعراب، یهودیان و یا شاید بهتر بتوان گفت شرق در نگاه مسیحیان اسپانیا به یک «دیگری» تبدیل میشوند. و از این طریق سعی دارند تا خود را متقاعد نمایند که پس از ۱۴۹۲، تاریخ خروج اعراب از اسپانیا، هیچ چیزی از اعراب در شبه جزیره باقی نمانده است. بنابراین پس از اخراج مسلمانان و یهودیان، سعی شد تا میراث فرهنگی و همینطور تاثیر ادبی که اعراب در مدت حضور طولانی خود در اسپانیا داشتند را نفی کنند.
از این رو با مطالعه آثار ادبی اسپانیا و در میان آنها، دن کیخوته د لا مانچا میتوان به خوبی عناصر شرقی را مشاهده کرد. به عبارت دیگر سروانتس سعی میکند تا علاوه بر به تصویر کشاندن عناصر شرقی اسلامی، دیدگاههای مختلف موجود در جامعه را نیز به تصویر بکشد. این رمان، اثری که آخرین دوره فرهنگ مسلمانان در اسپانیای قرون وسطی نشان میدهد، و همزیستی سه فرهنگ مسلمان، یهودی و مسیحی را که هویت اسپانیایی را شکل داد به خوبی به تصویر میکشد. در این اثر برجسته غربی روابطی دیده میشود که به دلیل زمینه تاریخی آن با شرق، موروها و اسلام برقرار شده است.
رمان دن کیخوته د لا مانچا اثر برجسته نویسنده قرن ۱۶ و ۱۷ اسپانیا، میگل د سروانتس، خالق رمان مدرن اسپانیا، است. این رمان یکی از گنجینههای ادبی نه فقط ادبیات اسپانیا بلکه ادبیات جهان به شمار میآید. کتاب دن کیخوته در قرن هفدهم و در دوبخش به چاپ رسید. فاصله زمانی چاپ این دو بخش حدود ده سال است. نگارش بخش اول کتاب به سالهای اسارتش برمی گردد و خود نیز در مقدمه بخش اول کتاب به این امر اشاره دارد. این کتاب بعد از انجیل، دومین کتابی است که بعد از انجیل چاپ و به زبانهای مختلفی ترجمه شده است. والدین سروانتس اهل کردوبا یا قرطبه بودند. پدر سروانتس پزشک و جراح بود و میگل در آلکالا د انارس بدنیا آمد. پدربزرگ پدری وی نیز جراح بود. آمریکو کاسترو یکی از پژوهشگران ادبی اسپانیا اعتقاد دارد که خانواده سروانتس هم از طرف پدری و هم از طرف مادری از نومذهبان اسپانیا بوده است.
پیشینهی تاریخی ـ اجتماعی:
سروانتس در اواسط قرن ۱۶ تا اوایل قرن ۱۷ میزیست. یعنی زمانی که هشت قرن حضور مسلمانان عرب در اسپانیا و همزیستی مسالمت آمیز میان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان در شبه جزیره ایبری (آندلس) به پایان رسیده بود. علیرغم خروج مسلمانان از اسپانیا در سال ۱۴۹۲، موریسکوها در طی قرون ۱۶ و بخشی از ۱۷ در اسپانیا حضور چشمگیری داشتند. موریسکو به کسانی اطلاق میشد که پس از اخراج مسلمانان در اسپانیا ماندند و تغییر مذهب دادند.
این دوره با رویارویی میان امپراتوری اسپانیا و امپراتوری ترک عثمانی رقم خورده بود؛ درگیری نویسنده در جنگ لپانتو در مقابل ترکها و مسلمانان در حاشیه جنوبی مدیترانه؛ سروانتس در جنگ لپانتو در مقابل ترکها جنگید که در این جنگ نویسنده نشان داد که مهارتش در هنر هدایت شمشیر کمتر از تواناییاش در استفاده قلم نبوده است و زمانی که به اسپانیا بازمی گشت توسط یک کشتی ترک اسیر شد. سپس اسارتش توسط نیروی دریایی الجزیره که پنج سال به طول انجامید. در طی این پنج سال اسارت وی در میان مسلمانان زندگی میکرد. وی در همان کشور پنج بار قصد داشت تا خود را از بردگی رها نماید که هر بار با شکست مواجه شد. تجربه شخصی نویسنده در زندان و دوره تفتیش عقاید که همه چیز بوی پوست سوخته را میداد و همینطور تغییر مذهب سروانتس، که همه اینها به نظر بعضیها نمیتوانست از نگاه دقیق و هوشیار دون میگل د سروانتس بدور بماند، کسی که به طور مستقیم عناصر شرقی اسلامی را درک کرده بود. البته تعداد اندکی از منتقدین، حضور این دیگری شرقی را در رمان دن کیخوته نفی میکنند.
تاثیرات این عناصر در رمان دن کیخوته در تیتر اثر، در شخصیتهای داستان، در نامهایشان، ساختار رمان و همینطور موضوعاتی کاملا مرتبط با زندگی اعراب به خوبی مشهود است.
تیتر اثر سروانتس: El Ingenioso Hidalgo de Don Quijote de la Mancha به معنی نجیبزاده نابغه دن کیخوته از لامانچا است. Hidalgo به فارسی شوالیه و یا نجیبزاده ترجمه شده است. دن کیخوته نه یک جنتلمن است، نه یک دوک و نه یک مارکیز. او یک hidalgo است که به طبقه پایین نجیب زادگان تعلق داشت.
در این مورد امریکو کاسترو مفهوم hidalgo را در شبه جزیره ایبری توضیح میدهد: «در قرون وسطی fidalgo (hidalgo) یک مرد آزاد و بدون اصل و نسب» بود.
در واقع بنا به نظر منندس پیدال، دن کیخوته:
«فردی بدون اصل و نسب بوده یا شاید هم دن کیخوته ترجیح میداده اصل و نسب خود را پنهان نگهدارد».
Hijo de algo o alguien است. این کلمه به معنی فرزند چیزی یا فرزند کسی است. Algo در اینجا به معنی چیزی و یا ثروت است. این سبک نامگذاری در اروپا وجود نداشته و طبق نظر آمریکو کاسترو نشاندهنده تاثیر حضور اعراب در اسپانیا بوده است.
آمریکو کاسترو در این رابطه میگوید:
«در میان نجیب زادگان اروپایی، هیچ نوع نامگذاری دیده نمیشد که شامل کلمه hijo یا پسر باشد. چنین موردی در زبان اسپانیایی و پرتقالی دیده نمیشد. بنابراین کلمه hijodalgo بایستی انعکاسی از یک اصطلاح عربی باشد.
دن کیخوته اهل لا مانچا:
در اروپای آن زمان، نسب خونی بسیار ارزشمند بوده است. ادواردو گودوی استاد دانشگاه تاکید دارد که اصل و نسب و سابقه خانوادگی دن کیخوته بیان نمیشود، که مورد عجیبی در آن دوره است. در حقیقت دن کیخوته به عنوان یک شخصیت مبهم با گذشتهای که ترجیح میدهد حذف شود معرفی میگردد. عاملی که در این تصیم نویسنده تاثیرگذار بود عدم تعلق داشتن به طبقه اشراف است. به این ترتیب، شوالیه رمان، با نفی کامل گذشتهاش شروع به معرفی خود مینماید.
فرانسیسکو ریکو در یکی از یادداشتهایش بر دن کیخوته دلامانچا چنین مینویسد:
«موریسکوها» هر بار محکوم به محدودیتهای بیشتری در شکل زندگی سنتیشان بودند ولی با شورش و طغیان از خود دفاع کردند، مهمترین آنها، شورش ۱۵۶۸ تا ۱۵۷۰ در آلپوخارراس است که در نتیجه آن هزاران موریسکوی گرانادایی به لامانچا منتقل شدند. احتمال نپذیرفتن مذهب کاتولیک، پرهیز در خوراک و کار زیاد، ناخوشایندیهایی رو بوجود آورد و ترس از اینکه به ستون پنجم ترکها و بربرها تبدیل شوند باعث شد که بین سالهای ۱۶۰۹ و ۱۶۱۳ تصمیم به اخراجشان از اسپانیا گرفته شود که حدود ۳۰۰ هزار نفر اخراج شدند.
از این رو، لا مانچا به یکی از مراکز مهم تمرکز موریسکوها تا اوایل قرن هفدهم مبدل شد و در این زمان نیز شوالیه دن کیخوته ظهور میکند. در تیتر این رمان؛ دن کیخوته د لا مانچا؛ نیز اشاره به این دارد که دن کیخوته اهل لامانچا هست. همانجایی که موریسکوها تا اوایل قرن هفدهم زندگی میکردند.
رمان نیز با این جمله شروع میشود:
در جایی از لا مانچا که نامش را نمیخواهم به یاد بیاورم.
لازم به ذکر است که Mancha در زبان اسپانیایی به معنی لکه است. بنابراین گفته شده است که مانچا یا لکهای که سروانتس نمیخواست به یاد بیاورد، نه فقط به لامانچای جغرافیایی، جایی که دن کیخوته زندگی میکرده و جایی که موریسکوها هم زندگی میکردند اشاره دارد، بلکه به یک لکه موروثی در دن کیخوته نیز اشاره میکند. به عبارت دیگر لامانچا میتواند سمبل لکهای باشد که دن کیخوته دارد. یعنی لکهای که در سابقه خانوادگی وی بوده است. و در این مورد اشاره دارد به نومذهبی دن کیخوته.
البته لازم به ذکر است که در قرن ۱۵ و ۱۶ به مسلمانانی که به مسیحیت گرویده بودند مانچادو یا لکهدار میگفتند و اشاره دارد به اینکه مسلمانانی که در اسپانیا ماندند و تغییر مذهب دادند ولی توسط حکومت مرکزی از گرانادا به لامانچا انتقال داده شدند. درنتیجه در جامعه آن روز، این افراد را به عنوان لکهای میدانستند.
بنابراین لا مانچا اشاره دارد به توقفگاه نومذهبان، لکهدارها و در جمله معروف «در جایی از لامانچا، که نمیخواهم نامش را به یاد بیاورم...» سروانتس نمیخواهد از حقیقتی که وجود دارد نام ببرد.
به همین دلیل احتمال این وجود دارد که دن کیخوته به شوالیهگری روی آورده است تا به دیگران ثابت کند که به مسیحیت گرویده است. دن کیخوته باید این کار را انجام میداد، چون یک نومذهب بود و شوالیهگری بالاترین بیان مسیحی بودن در قرون وسطی به شمار میآمد.
لازم به ذکر است که یادآوری کنیم که در اسپانیای قرن ۱۵ بسیار معمول بود که مسیحیان قدیمی آزمونهای دینی از نومذهبان انجام میدادند تا مشخص شود که آیا واقعا به مسیحیت گرویدهاند. بنابراین نومذهبان را وادار میکردند تا گوشت بخورند بدون اینکه به آنها بگویند که گوشت خوک است، جملاتی که به نظر کفرآمیز بود را سانسور میکردند و یا در مواقعی تنبیه نیز صورت میگرفت.
شخصیتهای رمان دن کیخوته د لا مانچا:
در رمان دن کیخوته حدود ۲۰۰ شخصیت دیده میشوند که از این تعداد ۵۰ نفرشان موریسکو هستند.
۱- دولسینهآ دل توبوسو، معشوقه دن کیخوته، از موریسکوهای منطقهای با نام توبوسو است که واقع در تولدو Toledo در استان کاستییا لا مانچا Castilla- La Mancha است. لازم به ذکر است که توبوسو شهری است که مسلمانان گرانادا یا غرناطه پس از اخراج شدن به این شهر پناه آوردند.
۲- ریکوته که یک عرب است که برای سرزمین از دست دادهاش گریه میکند. ریکوته از موریسکوهای دشت ریکوته بود و قبل از اخراج قطعی مسلمانان (در سال ۱۶۱۰ با حکم سلطنتی) همسایه سانچو بود. دشت ریکوته به نام دشت موریسکو هم شناخته میشود که این منطقه در Murcia واقع است و آخرین منطقهای است که مسلمانان از آن اخراج شدند.
۳- زوریدا، دختر مسلمانی که به مذهب کاتولیک روی میآورد،
۴- مسلمانی با نام آبین داررائز
- و غیره. همه این شخصیتها ثمره این ارتباط مستقیم بودند که نویسنده با عناصر شرقی در اسپانیا و یا خارج از مرزهای آن داشته و اینک در رمانش دیده شدند.
ساختار دن کیخوته:
ساختار رمان دن کیخوته به سبک ساختار سنتی داستانهای شرقی و به سبک قصه در قصه است. در ادبیات شرقی آثاری چون سندبادنامه، طوطی نامه، کلیله و دمنه از آثاری هستند که ساختاری قصه در قصه دارند. و در قرون وسطی که ترجمه آثار شرقی در مدرسه ترجمه بغداد و مدرسه ترجمه تولدو به زبانهای اروپایی ترجمه میشدند در بسیاری از جهات بر ادبیات اسپانیا تاثیرات شگرفی گذاشتند.
بعضی دیگر از منتقدین در شخصیت تخیلی سید حامت بن انخالی که داستان دن کیخوته را نقل میکند نشانه دیگری از تاثیر شرقی در کتاب میبینند. دست نوشته تخیلی پیدا شده به زبان عربی در آلکانا د تولدو Alcana de Toledo یکی دیگر از نشانههای آن است.
سروانتس یک راوی عرب را برمی گزیند و آن را در شهری قرار میدهد که همزیستی سه فرهنگ در آن دیده میشدند. در تولدو مدرسه ترجمه تولدو قرار دارد و در آن از عربی به لاتین، عبری و سپس کاستیلی ترجمههای آثار برجسته فرهنگ کلاسیک و شرقی صورت میگرفت. بنابراین خوانندگان داستانی را که میخوانند درون داستان دیگری هست و این تکنیک یک روش معمول در داستانهای شرقی قدیمی بود.
کافیست یادآوری شود که هزار و یکشب یا السیره الهلالیه داستانهایی رایج میان طبقه عامه در حاشیه جنوبی مدیترانه و همه خاورمیانه است.
بنابراین یک سروانتس نویسنده داریم که بعد تبدیل میشود به یک سروانتس، که یکی از پروتاگونیستهای رمان خود میشود و به کاغذهایی دسترسی پیدا میکند که دربردارنده داستان دن کیخوته است که نویسندهای عرب آن را نوشته بود و یک عرب دیگر آن را از عربی به اسپانیایی ترجمه میکند.
به عنوان مثال، سروانتس در فصل ۹ رمان خود مینویسد: زمانی که من در آلکانا د تولدو بودم، پسربچهای برای فروش مجموعهای ورقهای کهنه آمده بود «و» در آن کاغذها به زبان عربی داستان دن آلونسو کیخانو توسط دانشمندی مسلمان به نام سید حامت بن انخلی Cide Hamete Benengeli نوشته شده بود «. سپس ادامه میدهد که با یک موریسکو قراردادی بست که آن را به زبان کاستیلی ترجمه کند:» او را به خانه خود آوردم، جایی که در زمانی کمی بیشتر از یک ماه و نیم همه آن را ترجمه کرد «.
البته بنا به نظر برخی منتقدین، سروانتس دیدی ضداسلامی داشته است. پس این نظر که یک طرفدار اخراج مسلمانان از اسپانیا، یک موریسکو را به خانهاش ببرد نظر این منتقدین را زیر سوال میبرد. زیرا:
« نسبت دادن اثر برجستهای چون دن کیخوته به یک نویسنده مسلمان که در درون اثر اتفاق میافتد، نشاندهنده این است که چطور سروانتس که فرزند والدینی نومذهبی قرطبهای یا گرانادایی است و در آخرین قرن اختلاط فرهنگی موریسکوها زندگی میکرده کاملا به این موضوع حساس است و با دید مثبتی به عناصر اسلامی نظر میکند.»
بعضی از سروانتسشناسان این ایده را دارند که سروانتس در طی اقامتش در الجزیره به اسلام گرویده بود، تا حصرش کمتر اسفناک باشد.
اما پژوهشگر برجسته اسپانیایی به نام آنتونیو مدینا اطمینان میدهد که» حقیقت نداشته که زندانیان مسیحی به دلیل مسیحی بودنشان شکنجه میشدند یا به قتل میرسیدند و حتی به اجبار به اسلام میگرویدند. زیرا حتی در مناطق مهمتری که تعداد زندانیان بسیار بالا بود، کشیشانی را گذاشته بودند تا به زندانیان مسیحی چه از جنبه اقتصادی و چه از جنبه مذهبی کمک نمایند. که البته نه موریسکوها و نه زندانیان مسلمان در زندانهای انکیزیزیون از چنین حقوقی بهرهای نبردند. بنابراین نمیتوان به وضوح گفت که یک نوع اسلام هراسی از طرف سروانتس وجود داشته است.
موضوعات مرتبط با اعراب:
یکی دیگر از مواردی که در اثر دیده میشود و نشاندهنده توجه نویسنده به دنیای شرقی اسلامی کشورش بوده است این است که در طی اثر موارد بسیار زیادی هست که در آنها دن کیخوته و هر شخصیت دیگری مانند سانچو، دوروته آ و یا خود ریکوته به موروها یا همان اعراب اشاره میکنند. البته سروانتس در بعضی موارد خواننده را مردد میکند. در بخشی از رمان خود، سروانتس در دهان ریکوته کلماتی را میگذارد که احساس واقعی سروانتس نویسنده نسبت به اعراب را در ابهام میگذارد.
در بخشی ریکوته به سانچو چنین میگوید:
«بالاخره، با دلیل منطقی محکوم به تبعید شدیم، که برای عدهای این حکم تا حدی ملایم بود و برای ما دردناکترین حکمی بود که میشد صادر کرد. هر جایی که باشیم برای اسپانیا گریه میکنیم، اسپانیایی که در آن متولد شدیم و سرزمین اصلی ما است؛ در هیچ جایی آن طور که میخواستیم از ما استقبال نکردند و حتی در سواحل الجزیره، مراکش، تونس و لیبی و در تمام قسمتهای آفریقا که انتظار داشتیم استقبال خوبی از ما داشته باشند متاسفانه بیشتر با ما بدرفتاری کردند».
در این پاراگراف، نیز اشاره دارد به حوادث تاریخی اسپانیا، دورهای که مسلمانان را از این کشور اخراج کرده بودند و احساس دوگانه تبعیدیهای مسلمان را نشان میدهد. احساسی که این افراد به سرزمین مادریشان داشتند اما بنا به دلایل مذهبی مجبور به ترک وطن شدند.
ریکوته کمی بعد میگوید:
«سانچو من به وضوح میدانم که ریکوتا دخترم و فرانسیسکو ریکوتا همسرم مسیحی کاتولیک هستند و اگرچه من مسیحی نیستم، از مسیحیت بیشتر دارم تا از مورو و عرب بودنم».
چنین امری نیز مسئلهای بسیار طبیعی در اسپانیای قرن ۱۷ بوده که یک خانواده همزمان اعضای مسیحی و مسلمان داشته باشد. همچنین عدم تصمیم گیری افراد برای انتخاب میان کاتولیک بودن و یا مسلمان بودن نیز دیده میشود. بنابراین هویت مذهبی افراد دائما میان این دو مذهب در نوسان بود.
یکی دیگر از عناصر عربی که در رمان دن کیخوته دیده میشود حضور برجسته زنان است. در طول اثر، موارد بسیاری دیده میشود که دن کیخوته درباره زن مورد علاقهاش صحبت میکند. گالمث د فوئنتس در تحقیقاتی که انجام داده به این نتیجه میرسد که حضور زن در دن کیخوته بسیار پررنگ است و در صحنههایی حضور معشوقه دن کیخوته، به جنگجو انرژی بیشتری میدهد. اما در داستانهای حماسی اروپایی زن حضور بسیار کمرنگی دارد. منندس پیدال نیز در این زمینه به تحقیق پرداخته و اشاره دارد به اینکه در اثر حماسی ادبیات فرانسه با نام chanson de Roland فقط دو زن دیده میشوند.
در این اثر ملکه برامیموندا ظاهر خاص زنانهای ندارد و آلدا، نامزد رولدان؛ هم فقط در سی بیت شعر ظاهر میشود. چیزی شبیه به این در دن کیخوته و مرتبط با دولسینه آ اتفاق میافتد. دولسینه آ هرگز در داستان ظاهر نمیشود مگر در کلمات دن کیخوته. این زن وجود خارجی ندارد و در خیالات دن کیخوته حضور دارد. علیرغم این، در دن کیخوته، حضور یا غیبت دولسینه آ از اهمیت بالایی برخوردار است. به طور مثال، در صحنهای که دن کیخوته با یک کاروان روبه رو میشود و به انها امر میکند که قسم بخورند که دولسینهآ از زیباترین زنهاست. متوجه میشویم که معشوقه دن کیخوته یکی از عناصر مهم فعالیتهای شوالیهگری وی است و به این ترتیب یکی از ویژگیهای خاص حماسی ادبیات عرب است.
از دیگر عناصر شرقی که در دن کیخوته دیده میشود عاشق شدن از طریق شنیدن صفات معشوقه است. این خصیصه در شعر معروف شاعر شهیر ایرانی با نام بشار ابن بُرد که نابینا بود به وضوح دیده شده است:
ای مردم، گوش من عاشق شده است
پس گوش عاشق میشود، گاهی، قبل از چشم
به من میگویند: «؟ هذیان میگویی برای کسی، کسی را که ندیدهای؟»
و به آنها میگویم:
«گوش، همانند چشم، افروخته میشود قبل از قلب».
اما شاعران شرقی و به عبارت دیگر، شاعران عربی و ایرانی عشق شنیداری را بسط دادند و در حماسهیشان هم این موضوع به یکی از تمهای اصلی تبدیل شده بود. در اثری با نام گردنبند کبوتر نوشته ابن حزم آندلسی؛ از شاعران ایرانیالاصل اهل آندلس؛ «یکی دیگر از آثاری است که در آن عشق از توصیف ساده معشوقه به وجود میآید بدون اینکه او را دیده باشد. از این راه میتوان حتی به آخرین درجه عشق رسید».
در دن کیخوته هم به عنوان یک مثال روشن میتوان از عشق شنیداری در فصل ۴ آن را دید جایی که دن کیخوته راه را برای تعدادی از مردان میبندد که در درشکهای میآمدند و آنها را وادار میکند تا قسم بخورند که دولسینه آ زیباترین زن دنیاست.
مردان به دن کیخوته جواب میدهند:
- ارباب، ما نمیشناسیم چه کسی باشد این خانم خوبی که میگویی؛ به ما نشانش بده تا اگر آنقدر زیبا هست که شما میگویید ما هم به این حقیقت اعتراف خواهیم کرد.
- دن کیخوته جواب میدهد: اگر به شما نشانش بدهم چه انجام خواهید داد در اعتراف به حقیقتی چنین آشکار؟ اهمیت در این است که بدون دیدنش بایستی به این اعتقاد داشته باشید، اعتراف بکنید، تایید بکنید، قسم بخورید و دفاع بکنید...
از دیگر عناصر شرقی اسلامی در دن کیخوته میتوان از سفر با اسب نام برد. در این مورد میتوان از شباهتهای بسیار میان داستان اسب آبنوسی هزارو یکشب و فصل ۴۱ قسمت دوم دن کیخوته که ماجرای اسب کلاویلنیو میباشد نام برد. با مقایسه هر دو اثر متوجه میشویم که عناصر شرقی با عناصر استفاده شده توسط سروانتس در خلق شخصیتهایش چون دن کیخوته و سانچو در هم تنیده میشوند. به عنوان مثال:
o در دن کیخوته از اسبی چوبی صحبت میکند که شاخی در پیشانی دارد و به سرعت در هوا پرواز میکند و نامش کلاویلنیو است که نامش با leno چوب درخت و با clavija میخ یا شاخی که روی پیشانی دارد برگرفته شده است.
o در هزار و یکشب در شروع شب ۴۱۶، با داستان اسب آبنوسی مواجه میشویم جایی که شاه با اسب بالداری که بهش هدیه شده سفر میکند. شباهتهای اسب کلاویلنیو با این داستان شرقی بسیار فوق العاده است چون در بعضی ویژگیها با همدیگر مطابقت دارند: از جمله: بعضی از عناصری که تکرار میشوند: سرعت اسب، ساختار چوبی آنها و شاخی که در پیشانی دارند. البته این شباهتها بیشتر از آنکه فقط یک تلاقی باشد و ممکن میسازند که درون خوانشهای سروانتس، هزار و یکشب هم وجود داشته باشد.
به عنوان حسن ختام این بحث میتوان به سوره انعام، آیه ۵۹ اشاره کرد که بر فکر سروانتس تاثیر گذاشته و همین پیام را در دهان دن کیخوته رمان خود گذاشته است. در سوره انعام آیه ۵۹ خداوند میفرماید:
و کلیدهای عالم غایب نزد اوست و جز او کسی از آنها آگاه نیست و اوست که آنچه در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی از درخت نمیافتد مگر آنکه از آن با خبر است و هیچ دانهای در ظلمت زمین پنهان نیست و هیچتر و خشکی در جهان نباشد مگر آنکه در کتابی روشن نوشته شده است.
و در رمان دن کیخوته در بخش دوم، فصل سوم، دن کیخوته خطاب به سانچکو ـ خدمتکارش ـ همین پیام را میدهد:
» Encomendadlo a Dios، Sancho -dijo don Quijote-; que todo se hará bien، y quizá mejor de lo que vos pensáis; que no se mueve la hoja en el árbol sin la voluntad de Dios «
(Quijote، II، ۳)