فرزاد نعمتی: واقعیت قضیه آن است که من تا سه سال پیش شخصی به نام «احمد اخوت» را نمیشناختم. البته بعدها و بهخصوص در این روزهای اخیر فهمیدم که دلیل بهجا نیاوردن جناب ایشان، بیشتر به نادانی و کمدانی من بر میگردد تا بینامی و کم نامی ایشان. جستجویی سریع در اینترنت نشان میدهد که وی مولف و مترجم بیش از ۳۱ عنوان کتاب، از اعضای «جنگ اصفهان» و از نویسندگان مجلات معتبری چون «نگاه نو»، «نافه» و «زندهرود» است و در ضمن دکترای زبانشناسی و فوق دکترای نشانهشناسی از آمریکا نیز دارد.
سه سال پیش به پیشنهاد دوستی دانا، کتاب «دو بدن شاه» او را که عنوان فرعی «تاملاتی درباره نشانهشناسی بدن و قدرت» را نیز یدک میکشد و نشر «خجسته» که این نیز چون نام مولف برایم ناآشنا بود؛ آن را چاپ کرده بود؛ از کتابخانه دانشکده امانت گرفتم و بیاغراق، یکنفس آن را خواندم. ایده کتاب و اینکه «شاه» فقط یک بدن ندارد و مانند بقیه مردم فقط دارای بدن جسمی نیست که با از بین رفتناش نابود شود؛ بلکه دارای بدن دومی نیز هست که مثالی و نمادین است؛ به نظرم بسیار جالب آمد و در ترغیب من به خواندن کتاب نقش ویژهای ایفا کرد؛ اما آن کتاب فراتر از این مضمون، در معرفی سبکی از نوشتن و مقابله اسناد و آثار و مراجعه به منابع نیز بسی مرا حیرتزده کرد. تا پیش از این کمتر نویسندهای را شناخته بودم که اینگونه ساده و بیتکلف بنویسد و بیاندیشد؛ افکارش را بر دایره بریزد و حدسها و گمانهایش را برملا کند. از مراجعه به ویکیپدیا خجالت نکشد و در ضمن از این منبع اطلاعاتی که عموماً توسط سایر نخبگان و علما و ادبا تحقیر شده و نادیده گرفته میشود؛ به نیکی یاد کند. از این منظر، احمد اخوت، برایم تشخص ویژهای پیدا کرد. از اینکه در عین اشراف بر مسئله، نمیکوشد خود را در برابر مخاطب در موضع بالای برتر بنشاند و در عوض تلاش میکند با توجه دادن خواننده به جزئیاتی که واقعاً گردآوری برخی از آنها، کار بسیار دشواری است و یا لااقل بسیاری از نویسندگان زحمت آن را به خود نمیدهند و با استمداد از عکس و خبر و...؛ متنی دقیق و خوشخوان به جماعت جویای معرفت تحویل دهد؛ لذت بردم. این گذشت تا اینکه چندی پیش کتابی دیگر از جناب اخوت با نام «به انتخاب مترجم» را باز در قفسه کتابخانه دیدم و اینبار دیگر در برداشتن آن تردیدی نداشتم. تجربه خوانش این متن نیز، نشان داد که در آن برداشت اولیهام راه به خطا نبردهام. «به انتخاب مترجم» نیز اثری جذاب و بدیع از آب در آمده است و نشانگر آن است که اخوت چه ذهن باریکبین و چه قلم خوشذوقی دارد و اصلاً چه مترجم قهاری است.
به انتخاب مترجم، ترجمه ۲۵ داستان کوتاه از نویسندگان بزرگ جهان است که برخی از آنها مثل پروست و سروانتس و ناباکوف کاملاً برای مخاطب ایرانی آشنا هستند؛ از برخی مثل شرلی جکسون و کوبو آبه، ترجمههایی به فارسی وجود دارد و برخی دیگر نظیر ژوستین هانکینز و یان فریزر و جین ناکس برای نخستین بار در این کتاب، به خواننده ایرانی معرفی میشوند. البته کتاب، تنها ترجمه داستانها نیست؛ بلکه اخوت برای هر نویسنده معرفینامه کوتاهی نوشته است و در مورد هر داستان نقدهای خود و رابطه آثار با یکدیگر را نیز مورد بررسی قرار داده است. خود اخوت در مقدمهای که بر کتاب نوشته است؛ این مجموعه را «گلچین شخصی» نامیده است و مراد خود از این عنوان را اینگونه توضیح داده است: «داستانها، نقدها و پیوستهایی که در این کتاب گرد آمدهاند کارهایی دلیاند که به گمانم بد نیست دیگران هم اینها را بخوانند؛ همین و نه چیز دیگر.» (ص ۱۰) البته از دل برآمدهاند و بر دل نیز مینشینند. این دلنشینی هم به خاطر توضیحات تکمیلی مترجم است؛ هم به واسطه غنای ادبی داستانهایی است که انتخاب شدهاند و هم به تنوع مضامین و تمهای داستانی بر میگردد که باعث میشود کمتر مشتری سختگیری بدون رضایت پا از خوانش متن بیرون نهد. البته مقدمه اخوت نشان میدهد که چیزهایی فراتر از انتخاب عقلانی و برنامهریزیهای آیندهنگر نیز در چنین چینش تبعیضآمیزی نقش دارند. یکی از آنها، همان پسند و سلیقه مترجم است که اخوت با ضربالمثل «مورچه حشرهشناس نیست» آن را توضیح داده است؛ یعنی خواسته است بگوید که من مترجم و مولف، لزوماً داستانشناس قهاری نیستم و بنابراین گویی میخواهد همین اول کار به مخاطب بگوید که اگرچه این داستانها را دوست دارد و جزء انتخابهای شخصی او هستند؛ اما قرار نیست گرفتار این کلنجار با منتقدین احتمالی بشود که چرا این داستان آری و چرا آن داستان نه؟ البته بعدتر وقتی لایهبرداریهای مترجم از داستانهای مطبوعش را میخوانیم؛ میبینیم که اولویتهای اخوت، بیمایه نیز نیستند و میتوان از آنها از منظر ادبی نیز دفاع کرد. جدا از اینها، اخوت اشاره به نکتهای میکند که برای جماعت اهل کتاب و نقد و کندوکاو، تجربهای مکرر و بکر است. اینکه مطلبی به ذهنتان خطور میکند؛ متنی را میخوانید و بعد در همان حوالی زمانی که در فکر موضوع هستید؛ سر و کله متنهای مرتبط، اتفاقات مشابه و رویهمرفته روزنهها وگاه پنجرههای نو به مطلب پیدا میشود: «داستان ساکن «پوشه داستانها»، معمولاً کمی پس از استقرار، چند مطلب وابسته به خود را خبر میکند و سر و کله آنها هم پیدا میشود که سلام، ما هم آمدیم... گاهی هم اتفاق جالبی میافتد: نقد داستانی خود داستان را خبر میکند. این کار معمولاً با خیر و خوشی به پایان میرسد و داستان و نقد هر دو ترجمه میشوند.» (ص ۱۱) البته گاهی نیز ماجرا جور دیگری پیش میرود. نقدی جانانه از یک داستان میخوانی؛ اما مشکلی که پیش میآید از این قرار است: از آن داستان در زبان فارسی سیزده ترجمه وجود دارد و شما هم بنا به عهدی نانوشته نمیخواهید کارهای تکراری را ترجمه کنید. داستان «آدمکشها» ی همینگوی اینگونه از حضور در این مجموعه بازمانده است.
اخوت، آثار را بدون فهم حالات و درونیات و زیست و زمانه نویسندگانشان نمیخواند. برای او مهم است که بداند نویسنده سطور پیش رویش کیست؛ چگونه آدمی بوده است؛ چه عادات و اطواری داشته است؛ چگونه شده که اینگونه نوشته است؛ اصلاً هنگام نوشتن چه لباسی میپوشیده و در کدام اتاق مینشسته است؟ اخوت، در شماره ۴۲ فصلنامه «سینما و ادبیات» نیز مقالهای نوشته است با عنوان «جایی که مینویسم» که در واقع در پی پاسخ به این پرسش است: نویسندگان چه نوع مکانی را برای نوشتن انتخاب میکنند و هر کسی کجا مینویسد؟ مثلاً یکی دفتر کار دارد یا یک نفر در رختخواب یا پشت میز به نوشتن مشغول میشود. در واقع این مقاله به پدیدارشناسی مکان میپردازد. در مقدمه همین کتاب نیز به جان چیور و زیرزمیننوشتهایش و لباس عجیبش (تیشرت و شورت ورزشی و کفش کتانی) اشاره میکند.
از این منظر، او در پی احیای مولف و تالیف است. در کار ترجمه نیز در پی تالیف است. سه داستان شرلی جکسون را ترجمه کرده است؛ آنها را در کنار هم در جلوی دیدگان خواننده این کتاب گذاشته است و این نام را بر آن نهاده است: «سهگانه شرلی جکسون». خودش نیز به همین امر در مقدمه اشاره کرده است: «به ترجمه به مثابه تالیف هم میتوان نگاه کرد. منظور این نیست که مترجم اثری را به اصطلاح «آزاد» ترجمه کند و مرز تالیف و ترجمه را بر هم زند. میتوان اثری را ترجمه کرد؛ پیوستهایی به آن افزود و چیدمان و اثر تازهای خلق کرد. یا به فرض، ارتباط بین داستانهای نویسندهای را که پراکنده منتشر شدهاند در صورتی که پیوندی میانشان هست (آنچه حتی خود نویسنده ممکن است متوجهاش نشده باشد) نشان داد و داستانها را کنار هم به صورت یک مجموعه آورد؛ سهگانه شرلی جکسون نمونهای از این کار است.» (ص ۱۲)
مخلص کلام، کتاب احمد اخوت، خواندنی و دیدنی است و ادبیاتخوان و ادبیاتدان، هر دو را، احتمالاً راضی خواهد کرد. ادبیاتدانها و آنان که خواننده حرفهای داستان هستند؛ با داستانهایی نو از نویسندگانی قدیمی و داستانهایی دست اول از نویسندگانی ناشناخته آشنا میشوند و ادبیاتخوانها و آنان که تخصص ادبی ندارند و به قول معروف چندان ادبیات نمیدانند؛ ولی ادبیات را دوست دارند و میخواهند وقتی داستانی را میخوانند بفهمند قضیه از چه قرار است؛ میبینند که لایهبرداری از متن چگونه است و چندان هم پیچیده نیست و اصلاً چه لذتی دارد؛ هر چند به ظرافت و دقت و شکیبایی و تیزبینی نیز محتاج است. نظر نویسنده وبلاگ «در پیچ و تاب بودن» را بخوانید. او نیز چنین نظری دارد: «در واقع این کتاب برای منی که عادت به خواندن کتابهایی دارم که نویسنده مستقیم منظورش را با خواننده در میان میگذارد یک گنج بزرگ محسوب میشود. من پس از مدتی که دیدم منظور رماننویسها یا داستاننویسها را متوجه نمیشوم از خواندن این نوع کتابها دست کشیدم؛ ولی بعد از خواندن هر داستان و سپس یک تحلیل و نقد خوب راجع به آن در این کتاب کم کم میتوانم لایههای پنهان یک داستان و منظوری را که نویسنده سعی در انتقال آن دارد؛ بفهمم؛ و همه این حرفها یعنی اینکه در نهایت: ممنون آقای اخوت.»
به انتخاب مترجم، گردآورنده و مترجم: احمد اخوت، چاپ اول: ۱۳۹۳، نشر افق، ۳۲۸ صفحه، ۱۴۵۰۰ تومان