چند روز دیگر دستانت بخار میشوند
کم کم به بالا میروند
تا به دستان من
که تند تند به پایین میریزند، سلام کنند.
تا چند روز دیگر بیاید، هنوز وقت داریم
که نارگیلهای تازه بسازیم
و در درخت پنهان کنیم
وقت داریم که از چشمان خرگوش بگوییم
بی آن که از چشمان خرگوش گفته باشیم
و بچهای که در زده و میگریزد
ما هم با او فرار کنیم
تا از کشتی نوح جا بمانیم
و نقشینهای شویم در شوش
با نیم تنهی کوسه و سر مرد دانا.
او میگفت: کوهها را باد ساخته است.
میگفت: شاهنشاه
چند دقیقه قبل از مرگ امر فرمودند:
بگویید مجسمهها را رها کنند، بروند به جرز دیوارها.
و چند روز قبل، دو شبح در مهی سرخ گم میشوند
انتهای کوچهی بن بست.
وقت داشتی نگاهم کنی، وقت داشتم نگاهت کنم
اما غروب که از کنار چناری تناور میگذرید
و گنجشکان غوغا کردهاند
بی شک چند روز بعد است.
بهزاد خواجات