در این هوا که تپشهای دل دوچندان است
در این سکوت که مرگ پرنده آسان است
صدای قلب تو میآید از جدارِ جهان.
دلم به یاد چمنزار کوچکیست
که پای بوتههای گوَن
در کنار چشمه
به یاد بهاری که رفت
زیر لحاف برف زمستانی
در خواب است.
دلم به یاد شاعر آوارهایست
که شعر درختان خشک را
با صدای خسته و غمگین
برای مردم آغاز قرن
میخواند.
دلم برای دلم میتپد.
در این تباهی و ویرانی
صدای من به تو هرگز نمیرسد
اما
صدای قلب تو میآید از جدار جهان.
کاظم ساداتاشکوری/ مجموعهی «در لحظههای ریزش باران»