بزم وصلت دیدهام، آن زهر در جام است و بس
میشنیدم شربت لطفی، همین نام است و بس
دانه میریزد، تغافل میکن و میبین نهان
شیوهی صیاد پی افکندن دام است و بس
جلوهی ناز از هزاران شیوهی خوبی یکیست
خوبی قامت نه رعنایی اندام است و بس
تا نیابی رهبری گام طلب در ره منه
کز در دیر مغان تا کعبه یک گام است و بس
شرم دار ای مدعی، بشناس گوهر از سفال
لب فروبندیم اگر مقصود ابرام است و بس
عالم مهر و محبت را طلوع مهر نیست
کس نشان ندهد ز صبح آن جا، همین شام است و بس
در غمت هر ذرهام صد غوطه در لذت زند
زین ثمر نی صاحب لذت همین کام است و بس
عرفی انجام غمت از رهروان دل مجوی
آن چه در این ره نخواهی دید سرانجام است و بس
عرفی شیرازی