ژول ورن نویسنده نامدار فرانسوی که زمانی قبله آمال دوستداران ادبیات تخیلی بود در رمان معروف خود، دور دنیا در هشتاد روز، روایتی تخیلی و البته آمیخته به طنز دارد از سفری هشتاد روزه به دور دنیا. من اما در عالم واقع فرصتی یافتم تا در هشت روز، بخشی از بالکان را ببینم و آنچه در پی میآید، سفرنامهای است از این سیر هشت روزه به سه کشور بوسنی و هرزگوین، بلغارستان و صربستان.
بالکان را اولین بار درست دو سال پیش در همین روزها دیدم. بهانهی آن نیز همراهی با آیت الله تسخیری برای سفر به کرواسی بود و حضور در برنامههای بزرگداشت یکصدمین سال به رسمیت شناخته شدن اسلام در این کشور. و در این سفر که چهار روز به طول انجامید و دور روز آن عملاً به برنامههای یکصدمین سال گذشت، فرصتی فراهم شد تا زاگرب را به اجمال ببینم. شهری که در نظر اول یادآور وین است با همان آرامش و وقار و معماریای که در پارهای نقاط نشان از آن شهر دارد. زاگرب تمیز بود و آرام و سنت فراگیر کافهنشینی مردم که غروبهای وین را در خاطرات زنده میکرد. یکی دو بازدید فرهنگی هم که داشتم این احساس در من سر بر آورد که کرووات ها مردمانیاند فرهنگدوست، درونگرا و با مایههایی خودباوری که کمی به خودخودشیفتگی هم میزند. ذهنیت مردمان هم با باقی دیگر شهرهای بالکان متفاوت است و این تفاوت دو سال بعد که سارایوو، بلگراد و صوفیه را دیدم بیشتر حس شد و به گفته اسلاونکا دراکولیچ در کتاب معروفش «کافه اروپا»پی بردم که جایی مدعی شده بود ما کرووات ها اساساً خود را بالکانی نمیدانیم. میدانم در این ادعا امّا و اِن قُلت بسیار است و قرائن و شواهد مخالف پرشمار ولی عجالتاً این را می دانیم که کروواسی در سرحد بالکان به غرب اروپا واقع است و برخلاف اغلب کشورهای دیگر بالکان، مردمانی کاتولیک دارد و همین برای ایجاد فاصلهای ـ هر چند نه چندان محسوس ـ کافی است. و رمز نِقار نهادینهای که با صربها دارند نیز در همین نهفته است. و اساساً روز به روز بیشتر بر این نگره باور میآورم که جنگ و نزاع بین کاتولیک ـ ارتدوکس نهادینهتر و بنیادیتر از آن چیزی است که میاندیشیم.
از آن سفر به رسم معهودِ خود یادداشتهای پراکندهای دارم که فرصت گردآوردن و تنظیم آنان را نیافتهام و اکنون که بر سر سفرنامه بالکان نوشتن هستم میبینم برخی برداشتهای اولیه و آنی چه خوب به هدف مینشیند و از آنجا که حاصل تلاقی ذهن با پدیدار در لحظه است، گاه در خود چه میزان آگاهی و حتی تحلیلی قریب به صواب را داراست و بر این یافتههای در لحظهام بعدها با خواندن مجموعه کتابهای خانم اسلاونکا دراکولیچ به ویژه جاهایی که درباره وطنش کروواسی مینویسد مصادیق و مویدهایی عینی یافتم.
و اینک پس از دو سال فرصتی فراهم آمده است تا بخشهایی دیگر از بالکان را ببینم و این بار نیز بهانه دو همایش علمی است که در بوسنی و هرزگوین و بلغارستان به همت رایزنیهای فرهنگیمان در این کشورها برگزار میشود و البته تلاش خواهم کرد تا به این دو همایش محدود و منحصر نمانم و نیم نگاهی هرچند گذرا داشته باشم بر زیستِ مردمان این نقطه از جهان که تا در آن حضور نیابی، میزان مؤانست و قرابتشان با خود را نمیفهمی و بر صدق تامّ این ادعا که لبهی باختری قلمرو تمدن ایرانی و اسلامی، بالکان است متفطن نمیشوی.
و من گشت هشت روزهام به دور بالکان را از عصر چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۷ با پرواز ترکیش ایر و به مقصد استانبول آغاز کردم.
چهارشنبه، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
استانبول میانه مسیری است که از تهران آغاز شد و قرار است به سارایوو ختم شود. و طُرفه این که در تاریخ مناسبات دیرین ما ایرانیها با مردمان بالکان نیز استانبول میانه و واسطهای اجتناب ناپذیر بوده است. نمیتوان از بالکان و وجه شرقی - اسلامی آن سخن گفت و از میراث عثمانی آن و نقشی که این پیشینه نهادینه در عمق فرهنگ و باور مردمان این منطقه به منزله حامل میراث معنوی، فرهنگی وهنری ایرانی در عمیقترین زیرساختهای اجتماعی و فرهنگی ساکنان این خطه ایفا کرده است غافل بود.
در حالی که هواپیما بر فراز استانبول به پرواز در میآید و به سوی سارایوو رهسپار میشود، حس همیشگیای که در پروازها دارم به سراغم میآید و این بار از رنگ و بویی دیگر. در پروازها همواره به پیشینیانمان میاندیشم و همت و عزم و ارادهای که طی مسافت بین شهرها را که اکنون به ساعت یا چند ساعتی صورت میگیرد، چگونه با اسب و قاطر و دیگر وسائط طی میکردهاند و این بار از فراز آسمان بالکان که می دانم دیگر شروع شده است لشگر ینی چری ها و سپاهیان عثمانی را در پانصد سال پیش تصور میکنم و نمیتوانم از عنصر استوار و پیش برنده ایمان عمیقی که محرک و مشوق این جهانگشایی بوده است صرف نظر کنم. عنصری که در پسِ بیش از پنج قرن، به شکل گیری آثاری ماندگار در تمامی عرصههای حیات مادی و معنوی مردمان خطه بالکان منجر شده است.
و اکنون میروم تا قدم به سرزمین «گلهای سرخ» بگذارم. سرزمینی که در عمق خاطرات نوجوانیام، آن روزهای خون و درد و آتش و جنگ، ارتباط عاطفی شگفتی با آن برقرار کرده بودم و خوب یادم میآید که یکی از اولین شعرهایم را در وصف مظلومیت بوسنیاییها در مصاف نابرابرشان با متجاوزان صرب سروده بودم.
در فرودگاه سارایوو برخورد اولیه در کنترل گذرنامه، گواهی آشکار از روی گشاده و سهل و آسان گیر بوسنیایی است. چیزی که حداقل در این مورد خاص، در دیگر کشورهای بلوک شرقِ سابق کیمیایی کمیاب است. حتی مأمور کنترلِ بارها هم نیم نگاهی به تگ روی بلیط ها و مطابقت آن با بار و چمدان - که مرسومِ هر فرودگاهی است - نمیاندازد و با نگاهی حاکی از حسن نظر و اعتماد اشاره میکند که برو.
از فرودگاه استانبول با دکتر روحالله هادی، استاد دانشگاه تهران که مدعو همایش ایرانشناسی در بالکان است همراهیم. علی اصغر عامری، رایزن فرهنگی کشورمان در بوسنی و هرزگوین، که رسم مهماننوازی را در این سفر به تمامی به جای آورد و خاطرهای خوش از مصاحبت سودمند با خود در من به جا گذاشت، به همراه دکتر نامیر کاراخلیلویچ رئیس کرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سارایوو به استقبالمان آمدهاند و البته مهدی صالحی همکار خوبمان در رایزنی نیز که با مهر و لطف، ایام سارایوو را بر من شیرینتر و گواراتر ساخت.
نامیر دکتر هادی که استاد راهنمای دوران تحصیل در مقطع دکترای دانشگاه تهراناش بوده است را از ما جدا میکند و با خود میبرد و من به همراه عامری، مسیر فرودگاه تا هتل را می پیمائیم.
ساعت حدود ۸ شب است، شهر خلوت است و آرام. به گفته عامری جمعیت شهر سارایوو چیزی حدود ۳۵۰هزار نفر است که کمتر از ده درصد جمعیت نزدیک چهار میلیونی بوسنی و هرزگوین را تشکیل میدهد. گُله به گُله جای گلولههای زمان جنگ بر ساختمانها باقی است و عامری از عدم توانائی دولت بوسنی برای تعمیر و بازسازی آنها میگوید. گمان اولیه من آن بود که این آثار به عمد دست نخورده باقی ماندهاند تا یادتان نرود چه روزهای سخت و سهمناکی بر مردمان این شهر گذشته است. خیابانهای شهر عریضاند و شکل و شمایل ورودی سارایوو دلپذیر است.
به هتل محل اقامتمان میرسیم که هتلی جمع و جور در محله باشجارچیا (قدیمیترین محله شهر) است و بنا به گفته عامری بنای آن یادگاری از معماری دوران تسلط امپراتوری اتریش مجارستان بر سرزمین بوسنی است. پس از استراحتی کوتاه و گرد سفر برگرفتن از سر و روی، در حالی که دکتر سعید صفری استاد نازنین زبان و ادبیات فارسی در صربستان نیز به ما پیوسته است، قدم زنان برای صرف شام به یکی از رستورانهای همین راسته میرویم تا چِواب که بی شباهت به همان کباب کوبیده خودمان نیست را به عنوان غذای محلی بوسنیایی صرف کنیم. هنوز خوب پشت میزها که در فضای بیرون از رستوران قرار گرفتهاند ننشستهایم که حضور گاه و بی گاه متکدیان در ردههای سنی مختلف که بعضاً بدجوری هم پیله میکنند و داد و دعوای نیماست که آنها را از گردمان میپراکند، جلب توجه میکند. حس ترحمبرانگیز قدری تصنعی و ویژه را د ررفتار این متکدیان به خوبی میشود دید. امری که در بدو ورود تصویری خاص از بوسنیاییها در ذهنمان میسازد و از شهری حکایت میکند که انگار فقر، بروز و ظهوری چشمگیر و محسوس در آن دارد...
راسته بازار سنتی شهر که در گرداگرد مسجد معروف غازی خسرو بیگ شکل گرفته است خلوت است و همان آرامشی که در مجموع بر شهر حکمفرماست در این منطقه نیز به چشم میخورد. تصور این که زمانی نه چندان دور فضایی چنین آرام دستخوش چه رویدادهای سهمناکی بوده است دشوار است. نیما همکار پرانرژی و خونگرم رایزنی در بازگشت به هتل، محل ترور ولیعهد اتریش که به تعبیر دوست نازنینم سعید صفری - که از او بیشتر خواهم نوشت - نقطه عطف تغییر مسیر تاریخ (حداقل اروپا) بود را نشانم میدهد. و باز این آرامش خاص بوسنیاییهای امروز را با شور و حال اهالی این شهر در سالهای آغازین قرن بیستم مقایسه میکنم. مقایسه این دو نوع روحیه و تعامل به شدت متفاوت و شاید متضاد بسیار دشوار است. شاید آرامش حاصل شده امروز به تعبیر خانم دراکولیچ به نوعی شرمساری بوسنیاییها از آنچه در سالهای آغازین دهه نود بر سرشان آمده است را در خود متجلی میسازد؟ نمیدانم، قضاوت زود است. باید امشب خستگی را بیندازم و فردا با نگاهی کنجکاوانهتر و دقیقتر بنگرم ....