دکتر منصور رستگار فسایی (استاد بازنشستهی دانشگاه شیراز و استاد مدعوّ دانشگاه اریزونا): از هنگامی که «روز سعدی» بنیاد یافت، من همیشه از خود میپرسیدم که «روز» در ذهن این شاعر بزرگ شیرازی، چه کارکردهایی داشته است و در محور این واژه چه اندیشههایی شکل میگرفته است و «روز سعدی»، مرکز چه تفکراتی برای وی بوده است و سعدی بزرگ در نظم جادویی و متنوع و پرجاذبهی خویش، چگونه آن را تفسیر و تعبیر میکرده است و خاطرات تلخ و شیرین خود را از روزهای سفر و حضر و سختیها و آسودگیهایش را در سخن خود چگونه با «روز» پیوند میداده است و از «روز» چه معانی تشبیهی و استعاری و کنایی دلپذیر میساخته است و کدام روزهایش، از روزهایش پر غم و اندوه و تیره و تار و چه شبی و برایش بهتر از روز روشن؟ و... بسیاری پرسشهای دیگر.
در جستوجوی پاسخ این پرسشها «روز» رادر کلیات این شاعر بررسی کردم و دیدم که در سخن سعدی «روز» و ترکیبات و تشبیهات و استعارات آن، ۲۷۹ بار به کار رفته است (: غزلیات ۱۱۱ بار، گلستان ۳۸ بار، بوستان ۵۲ بار، قصاید ۵۶ بار رسایل ۱۶ بار و هزلیات ۶ بار) و «شب» و ترکیبات و تشبیهات و استعارات آن، ۲۵۹ بار (: گلستان ۲۶ بار، بوستان ۶۰ بار، غزلیات ۱۱۸ بار، قصاید ۳۹ بار، رسایل ۱۲ بار و هزلیات ۴ بار) استعمال شده است.
وقتی به سراغ دو واژهی «روز» و «شب» در دیوان حافظ رفتم، دریافتم که «روز» و «شب» او نیز همچون روز و شب سعدی، پر مشغله است و «روز» و ترکیبات و تشبیهات و استعارات آن ۱۲۷ بار و شب و ترکیبات و تشبیهات و استعارات آن ۱۲۴ بار در شعر وی بار به کار برده شده است، (البته باید توجه داشت که اگر چه حجم سخن نظم ونثر سعدی چندین برابر شعر حافظ است، در ارزیابی روز و شب این دو شاعر، نسبتها تقریباً همانندند و قلت و کثرت عددی آنها، نقش خاصی را ایفا نمیکند، بدین معنی که در سخن هر دو شاعر شب و روز بیشترین کاربردها را در نوع غزل و شعر غنایی آنها دارد).
کاربرد «روز» در غزلیات سعدی به تنهایی ۱۱۱ بار و «شب» ۱۱۸ بار است و روز در شعر حافظ ۱۲۷ بار و شب ۱۱۹ بار به کار رفته است)، با توجه به آمار ارائه شده، میتوان گفت که «سعدی» و «حافظ»، هر دو، شاعر «روز»ند، اما همیشه «شب»، چون سایه، «روز» آنها را دنبال میکند و همیشه مقایسه و تقابل شب و روز برای آنها، لازم و ملزوم یک دیگر است و «روز و شب روزگار»، در کلام این دو شاعر، همزاد عمر و همپای مرگ آنها تا روز رستاخیز است.
این ملک خلل گیرد، گر خود ملک رومى/ وین روز به شام آید، گر پادشه شامى ۳۹ق
سعدی بر محور «روز»هایش، مضمونهای حقیقی و مجازی، ترکیبات و استعارات و امثال بسیاری را خلق میکند که به حوزهی لفظی و معنایی این کلمه، گستردگی خاصی میبخشد و نشان میدهد که در ناخودآگاه این شاعر، فرصت زندگی و عشق و اندیشه و نوشتن و خواندن و لذت بردن و معرفت آموختن و یاد دادن و همهی مقاصد هستی خود را به نحوی با روز پیوند میزده است و به همین جهت، «روز سعدی» در ذهن وی، از ازل تا ابد، ادامه داشته است و در سخن خوشتراش شیرین و روشن و خورشیدی او، رنگ زندگی و امید و حرکت را به خود میگرفته است، بر این مبنا، میتوان «روز سعدی» را در دو حوزهی حقیقی و مجازی آن، مورد برسی قرار داد:
الف: حوزهی کاربردهای واقعی روز در آثار سعدی:
شب از بهر آسایش تست و/ روز مه روشن و مهر گیتى فروز ۲۱۱بو
در این بخش، سعدی واقعیات «روزهای خود و زندگی دوران خویش» را به تصویر میکشد که انسانی است خردمند، با همهی خواهشها وآرزومندیهای روزمرّهی بشری و بیانکننده واقعیاتی که بیهیچ استثنائی در روزهای زندگی او و دیگران اتفاق میافتد و هنرمندی چون او، آنها را در سخن خود، زنده و ملموس و دریافتنی از هم جدا میکند و مرگ نقطهی پایان این بخش است که سهم همگان است و این موضوع که چون روز، روشن است، واکنشهای منطقی و خردمندانهی سعدی را در روزهای تألیف گلستان و بوستان نشان میدهد، از روزهای سر بر دامن پدر و مادر داشتن و مشغلههای یادگیری و مکتب، و بازیگوشیهای دوران خردسالی که گاهی آنچنان سرگرم آن میشود که پدر را در همهمهی روز عید گم میکند، پسری که روز و شبهایش به تامل و تفکر و عبادت شبانه و درسآموزی و نکتهسنجی میگذرد.
در برابر این پدیدههای واقعی زندگی روزانهی سعدی، روزهای مجازی و درآمیخته با تخیل و خلاقیتهای هنری او قرار دارد که زادهی ذوق هنری و رسالت هنرمندانهی مردی است که میخواهد روزهایش را شاعرانه سازد و با موسیقی و تخیل و تصویر، لایههای اثیری و ایدهال و مطلوب زندگی را رقصان و شادان در ذهن خوانندگانش بازسازی کند و «زیبایی» را به روزهای احتمالا «زشت» زندگی بیفزاید. به همین جهت است که نثر و نظم سعدی، معجزهی فصاحت و بلاغت میشود و از لطافت اندیشههای اثیری شاعرانه بهرهمند میگردد و هم از آهنگ گوشنوازی که سرشار از حسّ زندگی است سرشار است، و شعر و نثر وی حس مرموز هنری بودن را در ذهن حتی خوانندگان معمولی سخن وی، میشناساند. به این ترتیب روزهای واقعی و مجازی سعدی، با امتدادی ابدی که دستاورد مشترک واقعیتشناسی و تخیل سعدی است روزهای زندگی وی را به سه دورهی مجزا و در عین حال متداخل، تقسیم میکند:
۱ـ روزهای واقعی زندگی
۲ـ روزهای عشق و معنویت و شاعرانگی
۳ـ روزهای مرگاندیشی و مرگ و جهانی که به باور او روزهای پس از مرگ را به ابدیت میپیوندد و ابدی میسازد
۱/۱ ـ روزهای شادی و غم سعدی:
خوشست عمر، دریغا که جاودانى نیست/ پس اعتماد بر این پنج روز فانى نیست ۱۰ق*
در شعر و نثر سعدی، وقتی واژهی «روز» در معنی لغوی و موضوع له آن به کار میرود، دارای طیفی وسیع از ترکیبات و اوصافی است که زندگی معمولی و عادی سعدی و عبرتها وآموزههای آن را نشان میدهد:
برای سعدی روزها، بلند، بر میآیند و به شام میرسند و بهاران و پاییزهای عمر را رقم میزنند به همراه خود، شادیها و اندوههای گوناگون را پدید میاورند ودل سعدی گاهی از روزهای تنهایی چون بلبلی در قفس، در روزبهاران فرسوده میشود، و گاهی شادیهای بیبهانه پیدا میکند که لازمهی دوران چوانی اوست وسعدی نیک میداند که روزهای جوانی پنج روزی بیشتر نیست، و باید آن راقدر دانست و آن را خوش داشت، اما اگر چه دریغا گوی ناپایدار بودن آنهاست و آنها را روز مهلت، میشمارد: «.... صاحب دولت و فرمان را واجب باشد در ملک و بقاى خداوند تعالى همه وقتى تأمّل کردن و از دور زمان براندیشیدن و در انتقال ملک از خلق به خلق نظر کردن، تا به پنج روز مهلت دنیا دل ننهد و به جاه و مال عاریتى مغرور نگردد...» ۵رس
سعدی «روز» را برای کار و کار و کوشش و شادی و «شب» را برای آسایش میخواهد:
شب از بهر آسایش تست و/ روز مه روشن و مهر گیتى فروز ۲۱۱بو:
و چنان روزهایی را چنین بر میشمارد:
۱ـ روز بشارت:
دشمن که نمیخواست چنین روز بشارت/ همچون دهلش پوست به چوگان بدریدیم ۳۹ق
۲ـ روز شکرانهی زورمندی جوانی را جای آوردن:
شکرانهی زورآوری روز جوانی/ آن است که قدر پدر پیر بدانی ۱۵۲ ق
شب تاریک دوستان خداى/ مىبتابد چو روز رخشنده ۲۱۲ گل
خواهى چو روز روشن دانى تو حال من/ از تیره شب بپرس، که او نیز محرمست ۶۲ غ
۳ـروز جوانی:
روز بازار جوانى پنجروزى بیش نیست/ نقد را باش اى پسر، کآفت بود تأخیر را ۸غ
۴ـروز روشن:
ابلهى کو روز روشن شمع کافورى نهد/ زود بینى کش بشب روغن نباشد در چراغ ۲۷گل
گر به جاى نانش اندر سفره بودى آفتاب/ تا قیامت روز روشن کس ندیدى در جهان ۹۰ گل
امشب براستى شب ما روز روشنست/ عید وصال دوست علیرغم دشمنست ۶۴غ
۵ـروز روشن را پوشیدن:
«... برصیصا گفت هیهات آفتاب را چگونه بگل بیندائیم و روز روشن را بر مرد دانا
چگونه بپوشانیم؟...» ۷۲رس
۶ـروز روشن شدن:
«چندانکه از نظر درویشان ١ غایب شد ببرجى بر رفت و درجى بدزدید. تا روز
روشن شد، آن تاریک مبلغى راه رفته بود...» ۵۶گل
۷ـروزهای نشاط و شادمانی کردن:
بوى گل و بانگ مرغ برخاست/ هنگام نشاط و روز صحراست ۳۷غ
۸ـروز صحرا:
روز صحرا و سماعست و لب جوى و تماشا/ در همه شهر دلى نیست که دیگر بربائى ۴۱۲غ
۹ـروز طواف بر طرف کوه و دشت:
بر طرف کوه و دشت روز طوافست و گشت/ وقت بهاران گذشت، گفتۀ سعدى بیار ۵۸۳غ
۱۰ـروزهای باغ و گلستان:
روز گلستان و نوبهار چه خسبى؟/ خیز، مگر پر کنیم دامن مقصود ۲۱ق
۱۱ـ روز لاله:
گفتم انده مبر که باز آید/ روز نوروز و لاله و ریحان ۴۲ق
روزهای عید:
مىنپنداشتم که روز شود/ تا بدیدم سحر که پایان داشت ۱۰۴غ:
۲/۱ ـروزهای سخت سعدی:
هزارم درد مىباشد که میگویم نهان دارم/ لبم باهم نمىآید چو غنچه روز بشکفتن ۳۷۳غ
۱ـسعدی در میان آسیا سنگ شب و روزگرفتار حادثههای روزگار استو سختیهای «روزهای عمر» را در انواع سخن خود به تصویر میکشاند:
چرخ گردان بر زمین ٣ گویى دو سنگ آسیاست: در میان هردو روز و شب دل مردم طحین ۷۲ق
۲ـ روز در بلا بودن نیکان ست:
همه روز نیکان ازو در بلا/ به شب دست پاکان ازو بر دعا ۶۰ بو
۳ـروز تلخ زندانیان در عید:
چو عاصىترش کرده روى از وَعید چو ابروى زندانیان روز عید ۱۳۲بو
۴ـروزهای تنهایی و تنگدستی و در ماندگی، روزهایی که «... پارهدوزی پیراهنی را باید کرد که در شبهای سماع دریده شدهاند»، ۲۱۲ گل:
۵ـروزهای گناه:
اگر هوشمندى، ز داور بخواه شب توبه تقصیر روز گناه ۲۴۱بو
۶ـ روزهای مصیبت:
بداخترتر از مردم آزار نیست/ که روز مصیبت کسش یار نیست ۱۹۵گل:
۷ـ روز نایافتن:
تنور شکم دمبدم تافتن/ مصیبت بود روز نایافتن ۱۷۰بو
۸ـ روزهای طوفان که کشتی عمر را به گردابها میافکند:
درین گرداب بىپایان منه بار شکم بر دل/ که کشتى روز طوفان غرقه از بار شکم گردد ۱۳ق
۹ـروز عمر را به شب رساندن:
چو نزدیک شد روز عمرش به شب/ شنیدند میگفت در زیر لب ۴۸بو
۱۰ـ روز عمر به تنگ شب رسیدن:
جانِ سختش به پیش لب دیدم/ روز عمرش به تنگ شب دیدم ۱۶۵قط
۱۱ـ روزهای غارت: که خدا ترسی در آن نیست:
گر آن حلوا بدست صوفى افتد/ خداترسى نباشد روز غارت ۳۱غ
۱۲ـ روز و شب ستم بردن:
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین/ روز و شب از دست جور نفس ناپرهیزگار۱۰۳ ق
روز جنگ و هیجا جنگ و هیجا:
سپاهى که کارش نباشد ببرگ/ چرا دل نهد روز هیجا به مرگ؟ ۶۳بو
بخندید، کز روز جنگ تَتَر/ به در کردم آن جنگجوئى ز سر ۱۵۵ بو
مخنّث به از مرد شمشیرزن/ که روز وَغا سر بتابد چو زن ۶۴بو
۳/ ۱ ـروزهای عاشقانهی سعدی:
روز و شب دستان عشقش میزنم/ وآن دو دستی فارغ از دستان من ۱۱هز
عصارهی امتیاز بخش روزهای سعدی، حضور همیشگی و بیوقفهی «عشق» است در زندگی وی، عشقی که روایت همیشگی و حدیث مفصل روزهای عمرسعدی است و تا روز رستاخیز نیز زنده میماند و دوام مییابد:
روز وصلم قرار دیدن نیست/ شب هجرانم آرمیدن نیست
طاقت سر بریدنم باشد/ و ز حبیبم سرِ بریدن نیست
مطرب از دست من به جان آمد/ که مرا طاقت شنیدن نیست
دستِ بیچاره چون به جان نرسد/ چاره جز پیرهن دریدن نیست
ما خود افتادگان مسکینیم/ حاجت دام گستریدن نیست
دست در خون عاشقان داری/ حاجت تیغ برکشیدن نیست
با خداوندگاری افتادم/ کش سر بنده پروریدن نیست
عضق سعدی چه رنگ مادی و بشری و محدود داشته باشد و چه روحانی و معنوی، چنان وسعت وگستردگیای دارد که از یک روز معمولی و عشق تنی انسان به بیکرانهها میپیوندد و تا ابدیت را امتداد مییابد و سعدی در عرصات قیامت و «روز بیپایان»، دیده میگشاید و زندگی عاشقانهی خود را دوباره از سر میگیرد.
«... اندیشه کنند از روز قیامت و حساب که عرصۀ عرض اوّلین و آخرین باشد. نیکبختان را تاج کرامت بر سر و قباى سلامت دربر...»
فردا که سر ز خاک برآرم، اگر ترا/ بینم، فراغتم بود از روز رستخیز
این زوال ناپذیر سازی روزهای عمر برای سعدی، بدان معنی است که او هرگز مرگ را مرحله یی ازانقطاع هستی نمیشمارد و معتقد است همچنان که شب و روز به دنبال یکدیگر میایند، انسان نیز مسافر ی است رهسپار روزهای تولد و زندگی و مرگ و روز بازپسین است و این همه یک راه به هم تنیده از ازل تا به ابد، امتداد دارد و پیوستگی کامل دارد، انسان زندگی میکند، میمیرد و باز جان میگیرد و به جاودانگی میرسد، به همین دلیل روزهای سعدی همیشه زنده و شاداب و پر نشاط است و از عشق و طراوتهای ملموس حیات، نیرو و توان میگیرد و سرشار میشود تا جایی که حتی شب و غمهای واقعی و مجازی آن نیز، سایه یی ممتد، بر این روشنی و درخشندگی روزهایش نمیاندازد.
سعدى همه روز عشق میباز/ تا در دو جهان شوى به یک رنگ ۲۶۷غ
هر سحر از عشق دمى میزنم/ روز دگر مىشنوم برملا ۲ غ
سعدی روز بهتر زندگی را در عشق میداند:
دو عاشق را بهم بهتر بود روز/ دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز ۱۷۱قط
وروزی را خجسته میداند که با دوست به سر آید:
خجسته روز کسى کز درش تو بازآئى/ که بامداد بروى تو فال میمونست ۶۸غ
و جان را به پای جانان میافشاند:
کدام روز دگر جان بکار بازآید/ که جانفشان نکنى روز وصل بر جانان؟ ۴۴ق
سعدی، روز بیمعشوق بودن را بر نمیتابد:
دانى که چون همىگذرانیم روزگار؟/ روزى که بیتو میگذرد روز محشر است ۵۵غ
آمدن معشوق و شب وصل روز تعطیل شاعر است:
گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد/ کان شوخ دواندوان بتعجیل آمد ۵۵۸غ
برای سعدی، روز بندگی معشوق، روز سلطانی است:
یکروز ببندگى قبولم کن/ روز دگرم ببین که سلطانم ۳۳۴غ
و طبعا روز تنهایی و هجر، دردناک است:
تو چه دانى؟ که بر تو نگذشته است/ شب هجران و روز تنهائى ۴۱۵غ
سعدی زلالترین و بیپردهترین عواطفو احساسات شخصی و غنایی خویش را یکسره در «غزل« منعکس میسازد و «غزل« را وقف عشق و مستی میسازد و همیشه «معشوق» برای وی خورشید خرگاهی است که شب را روز میکند:
ایا باد سحرگاهى، گر این شب روز میخواهى/ از آن خورشید خرگاهى برافکن دامن محمل ۲۶۷ غ
غزل سعدی نیز، نه تنها دید عاشقانه و زیبایی پسندانه و رندانه شاعر را متبلور میسازند و زوایای قلب و احساس و عاطفه و رنجها و شادیروزهای این شاعر عاشقپیشه را در سطوح عشق عادی و عرفانی یا زمینی و آسمانی نشان میدهند، آیینه التهابات و نگرانیها و شور و حال مردم ایران نیز هست. اگر به غزل زیر بهدقت نگاه کنیم میبینیم که درست است که عشق سرمایه این غزل سعدی است، اما در این غزل همچون دیگرعاشقانههای سعدی، مجموعهای ازوقایع و حوادث فردی، اخلاقی، عرفانی در تار و پود تشبیهات و استعارات سعدینهفته شده است که به وسیلهای روشن و رسا برای بیان ذهنیت مشترک سعدی و جامعه تبدیل شدهاست، در حالی که سعدی در گلستان و بوستان، چنین نمیاندیشد:
اگر دستم رسد روزی که انصاف از توبستانم/ قضای عهد ماضی را شبی، دستیبرافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراِق افتد/ توصبرازمنتوانیکردو من صبر از تونتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنهبرهم نِه/ دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتّانم
تو را در بوستانبایدکه پیش سروبنشینی/ و گرنه باغبان گوید که دیگرسرو، ننشانم
رفیقانم سفر کردند، هر یاری به اقصایی/ خلاف من که بگرفته است دامن، درمغیلانم
به دریایی درافتادم که پایابش نمیبینم/ کسی را پنجه افکندم که درمانشنمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید/ که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوشچونبودیبه تاریکی و تنهایی/ شب هجرم چه میپرسی که روز وصلحیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهانماند/ به گوش هر که در عالم رسید آوازپنهانم
دمی با دوست درخلوتبهازصدسالدرعشرت/ من آزادی نمیخواهم که با یوسف بهزندانم
منآن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت/ هنوز آواز میآید که سعدی در گلستانم
در غزل بالا، مسلماً محور اصلی سخن، عشق است اما «عشق» را هالهای از زندگی در میان گرفته است که میتوانآن را عشق «روزهای بحران» نام نهاد و طبیعی است که غزل سعدی، آن گونه» عاشقی « رامطرح میکند که آگاه، یا ناخودآگاه، از غم جامعه، در رنجی عظیم است و هر لفظ و کلام عاشقانه او نیز به نوعی با در دو غم عمومی مرتبط است، آن چنان که خود او در قطعه قحط سالی دمشق، در بوستان این نکته را مورد تأکید قرار میدهد که» غم مردم «، عاشقی را به بوتهی نسیان مینهد:
یکی قحط سالی شد اندر دمشق/ که یاران فراموش کردند عشق...
... یکی اول از تندرستان منم/ که ریشی ببینم، بلرزد تنم
یکی را به زندان درش دوستان/ کجا مانَدَش عیش در بوستان (بوستان)
و خود معنای این دید کنایی را بارهاباز گفته است:
جماعتی که ندانند حظّ روحانی/ تفاوتی که میان دواب و انسان است،
گمان برند که در باغ عشق، سعدی/ را نظر به سیب زنخدانو نار پستان است
مرا هر آینه خاموش بودن اولیتر/ که جهل پیش خردمند، عذر نادان است
بدین ترتیب، عشق برای روزهای سعدی، دل گدازِ جان نوازی است که مصلحان را به کار میآید تا دنیا و آخرت را دربازند
و به یاری عشق مردانگی بیاموزند و به نقره فائق بدل شوندد و بهترین نمونه، سخن خود سعدی است که به برکت عشق،
«تحفه روزگار اهل شناخت» میشود که «کاین همه شور، در جهان انداخت»
هرکه عاشق نبود، مرد نشد/ نقره فایق نگشت تا نگداخت
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت/ که نه دنیا و آخرت درباخت
هم چنان شکر عشق میگویم/ که گَرم دل بسوخت، جان بنواخت
سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست/ تحفه روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت/ کاین همه شور، در جهان انداخت
بدین ترتیب، «عشق«، مرکزآتشفشان عاطفی و ذهنی غزل سعدی است و هنر بزرگ سعدی نیز آن است که توانسته است این آتشفشان شعلهبارسوزناک را آن چنان در سخن خویش، ملموس، آفاقی و زنده طبیعی و تصویر و ترسیم کند که صرفنظر از درک فرازو نشیبهای عشق، به حقانیت عاشقی و تمرکز بر عشق، در روزگار قحط وفا و عاطفه نیز شهادت دهد:
سخن بیرون مگوی از عشق، سعدی/ سخن، عشقاست و دیگر قیل و قال است
سعدی رابطه عاشق و مشعوِق را که برآیندی از اوضاع و احوال عاطفی زمان اوست، به نحوی پرتحرک و پویا مطرحمیسازد و گاهی نیز بیخبران از عشق و ماجرای آن را مورد اعتراض و شکایت قرار میدهد:
عشق داغی است که تا مرگ نیاید، نرود/ هرکه بر چهره از این داغ، نشانی دارد
***
عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد/ که عشقموجب شوِاست و خمر علّت مستی***
عشقآدمیت است و گر این ذوِ در تونیست/ هم شرکتی به خوردن و خفتن، دواب را
***
سعدی شیفته ی عشق است و این شیفتگی را با هرچه کاملتر و متنوعتر ارایه کردن تصویر معشوِق به نمایشمیگذارد و هنرمندانه، به تصریح یا ایما و اشاره و ایهام، تصاویری مقطّع از چیستی و چونی معشوِق در خَلق و خُلق، رفتار، نازها، بیوفاییهایش و وفادارییهایش، ارایه میدهد، آن چنان که هر بیت یا مصرعی از هر غزل سعدی متضمنیک یا چند توصیف یا توضیح حالت یا حالاتی از معشوِ میشود و خواننده با پیش رفتن مسیر عشق در نهایت، بهدریافت تصویر یا توصیفی کامل، همه جانبه و قانع کننده از معشوِ ق سعدی موفق میشود، اما تمرکز بلاانقطاع سعدی بر «عشق« و مسایل مترتب بر آن، حتی یک لحظه ذهن خواننده را از معشوِق جدا نمیسازد و در هر بیان و کلام خود، فرازها و فرودهای معرکه عشق را تازهتر و جامعتر از گذشته، تفسیر میکند تا آن جا که غزل او را به گزارشهنرمندانه و دقیق و روشنی از چند و چون بدل میشود و خواننده در پایان غزل، معشوِق را کاملاً با خود آشنا مییابد، او را میشناسد و در باطن و ضمیر خود بر وی نامی مناسب احوال خود مینهد
این شیوه سعدی، در تمرکز ذهن بر معشوِق و پیوند عاطفی و مفهمومی ابیات غزل او با عشق، دقیقاًبرخلاف شیوه سیال حافظ است که در هر غزل، بسیار عجولانه و منقطع و نامتمرکز صورت میگیرد.
۴/۱ـروزهای سعدی، ازمرگ تا رستاخیز:
سعدی بسیار مر گ پروا و عاقبت اندیش است و مرگ را، آغازی برای یک بینهایت که فرجام آن روز رستاخیز است میداند که از آن، تا رستاخیز راهی نیست:
بسکه در آغوش لحد بگذرد/ بر من و تو روز و شب و ماه و سال ۳۳ق
و باید پیش از مردن، برای پیوستن به آن روز آماده بود:
روز پسین چه سود بجز آه و حسرتت؟/ صد بار پشت دست بدندان گزیده گیر ۱۷۷مل
شنیدم که میگفت و خون میگریست/ ندانى که روز اجل کس نزیست؟ ۱۵۷ بو
به همین جهت «روز رستاخیز» در نثر و نظم سعدی چلوههای متنوع و رنگارنگی به خود میگیرد و با کلمات و ترکیباتی بیان میشود که همهی باورهای معاد اندیشانه سعدی را منعکس میکند:
۱ـروز امید و بیم:
شنیدم که در روز امّید و بیم/ بَدان را بنیکان ببخشد کریم ۸بو
۲ـروز باز پسین:
بخور ببخش که دنیا به کار نیاید/ جز آنکه پیش فرستند روز بازپسین را ۵ق
۳ـروز پسین: [زِ پ َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) روز آخرین. روز قیامت.
مکن گردن از شکر منعم مپیچ/ که روز پسین سر برآرى به هیچ ۲۱۰بو:
۴ـروز حساب [زِ ح ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) روز قیامت که به حساب اعمال رسند.
«... قواى صالحان از اندیشۀ روز قیامت در مستقبل، وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ و تقواى عارفان از حیاء ربّ العالمین در حال که وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ. وقتى که صالحان را شیطان عملى ناپسندیده در نظر بیاراید و نفس و طبیعت مایل آن کند، اندیشه کنند از روز قیامت و حساب که عرصۀ عرض اوّلین و آخرین باشد. نیکبختان را تاج کرامت بر سر و قباى سلامت دربر، بر تخت ملک ابدى در دولت نعیم سرمدى تکیه زده، و آن گنهکاران پریشان روزگار دل از داغ ملامت پریش و سر از بار خجلت در پیش، پس از ننگ چنین موقف بترسند و دست از گناهان بدارند...»
۵ـروز حسیب: [زِ ح ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) روز حساب. روز قیامت:
به قدرت نگهدار بالا و شیب/ خداوند دیوان و روز حسیب. بو ۲
اى صنم گر من بمیرم ناچشیده زان لبان/ دادگر از تو بخواهد داد من روز حسیب ۵۷۵غ:
۶ـروز حشر: [زِ ح َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) روز قیامت. روز رستاخیز.
گاه میگویم چه بودى گر نبودى روز حشر تا نگشتندى بدان در روى نیکان شرمسار ۱۰۳ق:
روز حشر
بسا امام ریائىّ و پیشواى بزرگ که روز حشر و جزا شرمسار خواهد بود ۱۷۴قط
آنروز که روز حشر باشد/ دیوان حساب و عرض منشور ۲غ
کودکى گر به خشک بسپوزد/ ... ش تا روز حشر میسوزد ۳۱هز
۷ـروز داد:
باش تا فردا که بینى روز داد و رستخیز/ و ز لحد با زخم خونآلوده برخیزد دفین ۷۲ق
۸ـروز رستاخیز [زِ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) روزقیامت. روز حساب. روز شمار.
روز رستاخیز کانجا کس نپردازد به کس/ من نپردازم به هیچ از گفتگوى یار خویش ۲۶۶غ
۹ـروز رستخیز: [زِ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) روز قیامت. روز رستاخیز و رستاخیز.
فردا که سر ز خاک برآرم، اگر ترا/ بینم، فراغتم بود از روز رستخیز ۲۴۲
باش تا فردا که بینى روز داد و رستخیز/ وز لحد با زخم خونآلوده برخیزد دفین ۷۲ق
۱۰ـروز شمار: [زِ ش ُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) روز قیامت. روز داوری. روز رستاخیز. روز حساب:
اگر مىبترسى ز روز شمار/ از آن کز تو ترسد، خطا در گذار ۱۴۹بو
گر به زندان عقوبت بریم روز شمار/ جاى آنست که محبوس بمانم جاوید ۱۳۸قط
که فضیحت بود به روز شمار/ بنده آزاد و خواجه در زنجیر ۱۷۱ گل
۱۱ـ روز عرض:
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین/ روز عرض از دست جور نفس ناپرهیز کار ۱۰۳ ق
۱۲ـ فردا: قیامت. روز رستاخیز. آن سرای. عقبی. جهان دیگر.
زبان درکشای مرد بسیاردان/ که فردا قلم نیست بر بیزبان.
به عذرآوری خواهش امروز کن/ که فردا نیابی مجال سخن
۱۳ـ روزقیامت: روز قیامت: هنگام رستاخیز و حشر: روز برانگیخته شدن پس از مرگ و روز قیامت را به همین
جهت قیامت گویند که در آن وقت مردگان زنده شوند و قیام کنند، یوم فزع اکبر، روز جزا، یوم الدین، یوم
الحساب (روز شمار)، رستاخیز، رستخیز، یوم النشور، یوم المشهور، یوم التغا بن، روزحشر:.
مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد/ چو هجر و وصل تو دیدم بسم ز موت و اعادت
روز قیامت
«... اى بیچارگان بدبخت، از من سئوال کنید که سبب آمدن آیه چه بوده است. اگر روز قیامت شما را بدین گناه بگیرند که آنرا جواب گوید؟...» ۳۱هز
روز قیامت که خلق طاعت و خیر آورند/ ما چه بضاعت بریم پیش کریم؟ افتقار ۱۰۴ق
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت/ شاید که ز مشّاطه نرنجیم، که زشتیم ۱۱۰ق
«... در خبر است از خواجۀ عالم صلّى اللّه علیه و سلّم که گفت بزرگترین حسرتى روز قیامت آن بود که یکى بندۀ صالح را ببهشت برند و خواجۀ فاسق را به دوزخ...» ۱۷۱گل
«... تقواى صالحان از اندیشۀ روز قیامت در مستقبل، وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ و تقواى عارفان از حیاء ربّ العالمین در حال که وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ...» ۴۷رس
«... اندیشه کنند از روز قیامت و حساب که عرصۀ عرض اوّلین و آخرین باشد. نیکبختان را تاج کرامت بر سر و قباى سلامت دربر...» ۴۷رس
«... و گرهرآینه مستوجب عقوبتم، در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روى نیکان شرمسار نشوم.» ۵۴گل
نگین ختم رسالت، پیمبر عربى/ شفیع روز قیامت، محمّد مختار ۱۴۱قط:
عرصۀ گیتى مجال همّت او نیست/ روز قیامت نگر مجال محمّد ۱۷ق:
بترس از گناهان خویش این نفس/ که روز قیامت نترسى ز کس ۲۴۰بو
«... این بیان که کردیم، تقواى صالحانست امّا بیان تقواى عارفان آنکه اگر عیاذا باللّه گوشۀ خاطر ایشان بعملى ناکردنى التفات کند، نه از عذاب روز قیامت ترسند، بلکه در آن حالشان از خداى عزّ و جل شرم آید که واقفست و مطّلع، و روا نباشد در نظر بزرگان افعال قبیح...» ۴۸رس
۱۴ــروز محشر:
مست مى بیدار گردد نیمهشب/ مست ساقى روز محشر بامداد ۱۳۷گل
خنک روز محشر تن دادگر/ که در سایۀ عرش دارد مقر ۳۸بو
گدایان بینى اندر روز محشر/ به تخت ملک همچون پادشاهان ۱۴۷قط
کسى روز محشر نگردد خجل/ که شبها بدرگه برد سوز دل ۲۴۱ بو:
یکى زان دو میگفت با دیگرى/ که هم روز محشر بود داورى ۱۳۹بو
۱۵ـروز یقین:
یقین بشنو از من، که روز یقین/ نبینند بد، مردم نیکبین ۲۰۵بو
ب: کاربردهای مجازی و وصفی و تمثیلی در آثار سعدی:
در این بخش، سعدی از دنیای واقعی فاصلهای هنری پیدا میکند و وارد جهان رنگارنگ تصویرهای
مجازی میشود که طیفی وسیع از تشبیهات و استعارات و کنایات و تمثیلات، روزهایاو را به نوعی دیگر
جلوه گر میسازند:
۱ـ مبارک روز: محبوب و معشوق:
اى مبارک روز، هرروزت بکام دوستان/ دولت تو در ترقّى باد و دشمن جان دهاد ۱۲۹قط
۲ـبیاض روز:
بیاض روز برآمد چو اَزدَواج سیاه/ برهنه بازنشیند یکى سپیداندام ۲۷۹غ
۳ـروز بر امدن:
بیاض روز برآمد چو اَزدَواج سیاه/ برهنه بازنشیند یکى سپیداندام ۲۷۹غ:
۴ـ روز عمر نزدیک شدن:
چو نزدیک شد روز عمرش بشب/ شنیدند میگفت در زیر لب ۴۸بو:
۵ـ روز مهلت:
«... صاحب دولت و فرمان را واجب باشد در ملک و بقاى خداوند تعالى همه وقتى تأمّل کردن و از دور زمان
براندیشیدن و در انتقال ملک از خلق بخلق نظر کردن، تا بپنج روز مهلت دنیا دل ننهد و بجاه و مال عاریتى
مغرور نگردد...» ۵رس
۶ـ روز وصال پرده برافکندن: برافکند پرده روز وصال: کنایه ازاینکه شب فراق پایان یافت و روز وصال خود را نشان داد و فرارسید.
حکایت ِ شب ِ هجران، گذاشته، به/ به شُکرآنکه، برافکند پرده، روزوصال ۳/۲۹۷
۷ـ روز: اظلم المسا:
شبهای دوستان ترا انعم الصباح/ و آن شب که بیتو روز کند اظلم المسا ۱ق
۸ـ روز امّید و بیم (: روز رستاخیز):
شنیدم که در روز امّید و بیم/ بَدان را بنیکان ببخشد کریم ۸بو
۹ـ روز اول: (: روز ازل):
تا روز اوّلت چه نبشتست بر جبین/ زیرا که در ازل سُعدااند و اشقیا ۳ق
۱۰ـ روز آمدن (تشبیه):
پیرىّ و جوانى پى هم چون شب و روزند/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم ۱۱۰ق
۱۱ـ روز بازار جوانی: (دو راه و عهد و زمان جوانی):
روز بازار جوانى پنجروزى بیش نیست/ نقد را باش اى پسر، کآفت بود تأخیر را ۸غ
۱۲ـ روز بازپسین (روز رستاخیز):
بخور ببخش که دنیا به کار نیاید/ جز آنکه پیش فرستند روز بازپسین را ۵ق
۱۳ـ روز بشارت:
دشمن که نمیخواست چنین روز بشارت/ همچون دهلش پوست بچوگان بدریدیم ۳۹ق
۱۴ـ روز به شام آمدن (: به پایان آمدن عمر):
این ملک خلل گیرد، گر خود ملک رومى/ وین روز به شام آید، گر پادشه شامى ۱۱۷ق
۱۵ـ روز بقا: (پنج روزهی عمر):
من این مقام نه از بهر آن بنا کردم/ که پنج روز بقا اعتماد را شاید ۱۳۸قط
۱۶ـ شب را روز خواستن:
ایا باد سحرگاهى، گر این شب روز میخواهى/ از آن خورشید خرگاهى برافکن دامن محمل ۲۶۷ غ
۱۷ـروز پرتو بخش چون اختر:
روئى که روز روشن اگر برکشد نقاب/ پرتو دهد چنانکه شب تیره اخترى ۴۵۲ غ
۱۸ دست دادن روز وصل:
روز روشن دست دادى در شب تاریک هجر/ گر سحرگه روى همچون آفتابت دیدمى ۴۹۳ غ
۱۹ـ روز پوشیدن:
«... برصیصا گفت هیهات آفتاب را چگونه بگل بیندائیم و روز روشن را بر مرد دانا چگونه بپوشانیم؟» ۷۲رس
جـ روز در ترکیبات اضافی و وصفی با معناهای گوناگون در آثار سعدی:
۱ـ روز اوّل: زمان ازلی: که خدا بود و هیچ چیزی آفریده نشده بود:
تا روز اوّلت چه نبشتست بر جبین/ زیرا که در ازل سُعداند و اشقیا ۳ق:
۲ـروز اول آشنایی و دوستی:
من اوّل روز دانستم که با شیرین درافتادم/ که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم۳۴۰غ
۳ـ روز بر آمدن:
روز برآمد بلند اى پسر هوشمند/ گرم بودآفتاب خیمه به رویش ببند ۱۵۸غ
۴ـروز بزم:
که روز بزم بر تخت کیانى/ فریدون است و، روز رزم رستم ۳۷ق
۵ـ روز به شام آمدن:
این ملک خلل گیرد، گر خود ملک رومى/ وین روز به شام آید، گر پادشه شامى ۱۱۷ق
۶ـروز به چاشت آوردن (روز به وقت افطار رسانیدن):
شنیدم که نابالغى روزه داشت/ به صد محنت آورد روزى به چاشت ۱۶۲بو
۷ـ روز بهار:
روز بهار است، خیز تا بتماشا رویم/ تکیه بر ایّام نیست تا دگر آید بهار ۲۱۵غ
۸ـ روز بهاران:
دلم در بند تنهائى بفرسود/ چو بلبل در قفس روز بهاران ۳۶۶ غ
۱۰ـ روز تعطیل:
گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد/ کان شوخ دواندوان بتعجیل آمد ۵۵۸غ
۱۱ـ روز تیرباران:
خلاف شرط یارانست سعدى/ که برگردند روز تیرباران ۳۶۶غ
۱۲ـ روز جنگ:
بخندید، کز روز جنگ تَتَر/ به در کردم آن جنگجوئى ز سر ۱۵۵ بو
۱۳ـ روز چند:
ور از جهل غایب شدم روز چند/ کنون کامدم، در برویم مبند ۲۴۵بو
۱۴= روز دگر:
شب آنجا ببودند و، روز دگر/ بگفت آنچه دانست صاحب خبر ۸۶بو
«... روز دیگر دست بریش فرود آورد که ریشم سفید شده...» ۳۳هز
روز دیگر (فردا):
«... گفت فردا بیا تا جواب بنویسم. روز دیگر بخدمت شیخ رفت و شیخ کاغذ سربسته بوى داد.
او برخاست و روان شد. چون کاغذ بخدمت خواجه برد، آنجا نوشته بود...» ۷۶ رس
۱۵ـروز رخشنده:
شب تاریک دوستان خداى/ مىبتابد چو روز رخشنده ۲۱۲ گل
۱۶ـ روز رزم:
که روز بزم بر تخت کیانى/ فریدون است و، روز رزم، رستم ۳۷ق
۱۷ـ روز روشن:
روئى که روز روشن اگر برکشد نقاب/ پرتو دهد چنانکه شب تیره اخترى ۴۵۲غ
خواهى چو روز روشن دانى تو حال من/ از تیره شب بپرس، که او نیز محرمست ۶۲غ
امشب براستى شب ما روز روشنست/ عید وصال دوست علیرغم دشمنست ۶۴غ
۱۸ـ روز روشن شدن:
«... چندانکه از نظر درویشان غایب شد ببرجى بر رفت و درجى بدزدید. تا روز روشن شد، آن تاریک
مبلغى راه رفته بود...» ۵۶گل
۱۹ـروز سختی:
پادشاهى کو روا دارد ستم بر زیردست/ دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است گل ۲۲
۲۰ـ روز شادمانى:
وقت گل و روز شادمانى آمد/ آن شد که بسرما نتوانى آمد ۵۵۸غ
۲۱ـروز شدن:
مىنپنداشتم که روز شود/ تا بدیدم سحر که پایان داشت ۱۰۴غ
«... چون روز شد، گفتمش آنچه حالت بود؟...» ۶۹گل
روز شدن شب شبانان:
چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق/ روز دگر بامداد پاره بر او دوختن ۳۷۱غ
روز شدن شبان تاریک:
با اینهمه، گر حیات باشد/ هم روز شود شبان تاریک ۵۳۰غ
۲۲ـ روز شکار:
شنیدم که داراى فرّختبار/ ز لشکر جدا ماند روز شکار ۲۹ بو
۲۳ـ روز صحرا:
بوى گل و بانگ مرغ برخاست/ هنگام نشاط و روز صحراست ۳۷غ
روز صحراوسماعست و لب جوى و تماشا/ در همه شهر دلى نیست که دیگر بربائى ۴۱۲غ
۲۴ـروز طواف:
بر طرف کوه و دشت روز طوافست و گشت/ وقت بهاران گذشت، گفتۀ سعدى بیار ۵۸۳غ
۲۵ـروز طوفان:
درین گرداب بىپایان منه بار شکم بر دل/ که کشتى روز طوفان غرقه از بار شکم گردد ۱۳ق
۲۶ـ روز عید:
چو عاصىترش کرده روى از وَعید/ چو ابروى زندانیان روز عید ۱۳۲بو
۲۷ـ روز فراق:
گفتم من و صبر، اگر بود روز فراق/ چون واقعه افتاد، بنتوانستم ۵۶۴غ
من نیز چشم از خواب خوش برمىنکردم پیش از این/ روز فراق دوستان، شب خوش بگفتم خواب را۶ غ
۲۸ـ روز فروماندگى:
درون فروماندگان شاد کن/ ز روز فروماندگى یاد کن ۸۲بو
یکى تخم در خاک از آن مینهد/ که روز فروماندگى بردهد ۹۴بو
۲۹ـ روز کردن شب:
همه شبهاى جهان روز کند طلعت او/ گر چو صبحیش نظر ۶ بر همه آفاق آید ۲۱۵غ
۳۰ـ روز کى چند:
روز کى چند باش تا بخورد/ خاک مغز سر خیالاندیش ۴۴گل
۳۱ـ روز گذراندن:
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را/ تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز ر ا ۲۱۵غ
۳۲ـروز گرداندن:
به بوی ان که شبی با تو روز گرداند/ به چند حیله شبی در فراق روز کنم ۱۶۲ غ
۳۳ـروز گردیدن:
شب از فراق تو مینالم اى پرىرخسار/ چو روز گردد، گوئى در آتشم بىتو ۳۹۴غ
۳۴ـروز گلستان:
روز گلستان و نوبهار چه خسبى؟/ خیز، مگر پر کنیم دامن مقصود ۲۱ق
۳۵ـروز گم گشتن فرزند:
روز گم گشتن فرزند مقادیر قضا/ چاه دروازۀ کنعان بپدر ننماید ۱۳۹قط
۳۶ـروز گناه:
اگر هوشمندى، ز داور بخواه/ شب توبه تقصیر روز گناه ۲۴۱بو
۳۷ـروز لاله:
مردان راهت از نظر خلق در حجاب/ شب درلباس معرفت و روز در قبا ۴۲ق
۳۸ـ روز مصیبت:
بداخترتر از مردم آزار نیست/ که روز مصیبت کسش یار نیست ۱۹۵گل
۳۹ـ روز نایافتن:
تنور شکم دمبدم تافتن/ مصیبت بود روز نایافتن ۱۷۰بو
۴۰ـ روز نوا:
به دختر چه خوش گفت بانوى ده/ که روز نوا، برگ سختى بنه ۷۴بو
۴۱ـ روز نوروز:
گفتم انده مبر، که بازآید/ روز نوروز و لاله و ریحان ۴۲ق
۴۲ـ روز نیامدن:
شمع من، روز نیامد که شبم بفروزى؟/ جان من، وقت نیامد که بتن بازآئى؟ ۴۰۳غ
۴۳ـ روز و شب:
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین/ روز و شب از دست جور نفس ناپرهیزگار ۱۰۳ق
۴۴ـ روز و شب:
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم ۱۱۰ق
که من روز و شب جز بصحرا نیم/ ولى پیش خورشید پیدا نیم ۱۱۴بو
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع/ که برنخاست قیامت چو بیتو بنشستم ۲۸۷
عقل را فوقتر از عشق توان گفت؟ بگو/ چون ترا روز و شب این هردو حریفند و ندیم۲۹رس
چرخ گردان بر زمین گویی دوسنگ اسیاست/ در میان هردو روز و شب دل مردم طحین ۷۲ق
روز و شب: همیشه، هم شب و هم روز: پیوسته:
نماز مست شریعت روا نمیدارد/ نماز من که پذیرد که روز و شب مستم ۲۰۸ق
روز و شب به عیش رفتن (: گذراندن):
روئى که نخواستم که بیند همهکس/ الاّ شب و روز پیش من باشد و بس ۵۶۳غ
روز و شب و ماه و سال گذشتن
بسکه در آغوش لحد بگذرد/ بر من و تو روز و شب و ماه و سال ۳۳ق
روز و شب طلبیدن:
یارب رضای او تو برآور به فضل خویش/ کو روز و شب نمیطلبد، جز رضای تو ۵۱ق
روز و شب گفتن (تکرار کردن):
که سعدی از حق شیراز، روز و شب میگفت/ که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز ۳۰ق:
روز و شب ملامت بردن:
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین/ روز عرض از دست جور نفس ناپرهیز کار۱۰۳ق
روز و شب (زمان پز در پی):
مُلک بانان را نشاید روز و شب/ گاهی اندر خمر و گاهی در خمار ۲۸ق
روز و شب، دستان زدن:
روز و شب دستان عشقش میزنم/ وان دو دستی* فارغ از دستان من ۱۱هز
* (آنکه دو دست دارد چنانکه دو پا. آدمی ـ دهخدا)
روز و شب:
جان و خاطر با تو دارم روز و شب/ نقش بر دل، نام بر انگشترى ۴۵۱غ
روز و شبت بخیر:
سال و مهت مبارک و روز و شبت به خیر/ بختت بلند و گردش گیتی به کام باد ۱۲۸قط
روز وداع:
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع/ که برنخاست قیامت چو بیتو بنشستم ۲۸۶غ
۴۵ـ روز وداع یاران:
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران/ کز سنگ گریه ١ خیزد ٢ روز وداع یاران ۳۶۴غ
۴۶ـ روز وصال:
جزاى آنکه نگفتیم شکر روز وصال/ شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال ۲۷۰ غ
روز وصال:
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان/ یا به گلى نگه کند، یا به جمال نرگسى ۴۷۶غ
روز وصال پرده بر افکندن: کنایه پایان شب فراق و فرارسیدن روز وصال:
حکایت ِ شب ِ هجران، گذاشته، به/ به شُکرآنکه، برافکند پرده، روز وصال ۳/۲۹۷
۴۷ـروز وصل:
مپرسم دوش چون بودى به تاریکىّ و تنهائى/ شب هجرم چه میپرسىّ؟ که روز وصل حیرانم۳۳۳غ
روز وصل:
کدام روز دگر جان به کار باز آید/ که جان فشان نکنی روز وصل بر جانان ۴۴ق
روز وصل:
روز وصل دوستداران: روزگار دیدار و با هم بودن یاران، روزی که همهی دوستان در کنار هم بودند.
روز وصل دوستداران یاد باد/ یاد باد آن روزگاران یاد باد ۷ق
۴۸ـروز وَغا:
مخنّث به از مرد شمشیرزن/ که روز وَغا سر بتابد چو زن ۶۴بو
۴۹ـروز هجر:
که روز میبشمردم در انتظار جمالت/ که روز هجر ترا خود زعمر نشمردم ۲۹۵ غ
۵۰ـروز هجران ۳۰۱غ:
روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل/ عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم ۲۹۵ غ
۵۱ـ روزه داشتن:
مسلّم کسى را بود روزه داشت/ که درماندهاى را دهد نان چاشت ۷۷ بو
۵۲ـروز هشیاری:
هر شبى یار شاهدى بودن/ روز هشیاریت خمار کند
قاضىِ شهرِ عاشقان باید/ که به یک شاهد اختصار کند ۱۷۷غ
۵۳ـروز همه روز:
سر چو برآورد صبح بپوشد گناه/ روز همه روز جنگ، شب همه شب آشتى ۵۴۸غ
۵۴ـروز هیجا:
سپاهى که کارش نباشد به برگ/ چرا دل نهد روز هیجا به مرگ؟ ۶۳بو
۵۵ـروزی: (رزق):
یکى مشتزن بخت و روزى نداشت/ نه اسباب شامش مهیّا، نه چاشت ۵۸ بو
۵۶ـروز یقین:
یقین بشنو از من که روز یقین/ نبینند بد، مردم نیک بین ۲۰۵بو
*علایم اختصاری آثار سعدی: گل: گلستان، بو: بوستان، غ: غزلیات، ق: قصاید، قط: قطعات، رس: رسایل، هز: هزلیات)
**متن مورد استفاده: کلیات سعدی، به تصحیح محمد علی فروغی، تهران، اقبال، ۱۳۸۲