کد مطلب: ۱۰۷۴۶
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶

یک استکان شعر

 

من پاره‌های قلبم و در اشک جاری‌ام
خونابه‌ای به وسعت یک زخم کاری‌ام
چون قلب دیرسال تراشیده بر درخت
تنهاترین نشانه‌ی یک یادگاری‌ام
یلدای من که ثانیه‌ی شوم ساعت است
ای وای بر حکایت شب زنده‌داری‌ام
زندان شیشه بود جوابم که چون گلاب
دیدم سزای خنده‌ی شوم بهاری‌ام
من دست بر کمر زده‌ام از خمیدگی
جز دست من نکرده کسی دستیاری‌ام
غمزوزه ی جراحت گرگم به کوهسار
با درد خویش هم نفس بی قراری‌ام
چون سایه‌ی طویل درختم که در غروب
هر لحظه بیشتر ز تن خود فراری‌ام
بندی به پای دارم و باری گران به دوش
در حیرتم که شهره به بی‌بند و باری‌ام

غلامرضا شکوهی

 

 

 

کلید واژه ها: غلامرضا شکوهی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST