اعتماد: فلسفه چیست و به چه دردی میخورد؟ اینها سوالهایی رایجند که معمولاً وقتی به یک ناآشنا به فلسفه میگویید، فلسفه میخوانید از شما میپرسد. در پاسخ به سؤال اول، یعنی «فلسفه چیست؟» به دو صورت میتوان جواب داد. یکی پاسخ رایج و عامی است که معمولاً در کتابهای مقدماتی و آموزشی فلسفی میخوانیم مثل اینکه فلسفه مطالعه مسائل عمومی و بنیادینی مثل وجود، دانش، ارزشها، عقل، ذهن و زبان است یا اینکه فلسفه به صورت تحتاللفظی به معنای دوستداری دانایی و معرفت است یا فلسفه تلاش عقلانی بشر برای تبیین رابطه انسان با هستی در معنای عام است یا ... در کنار این تعاریف کلی و در عین حال درست، بسیاری از فیلسوفان، متناسب با فلسفه خودشان، آن را تعریف کردهاند.
اما فلاسفه چندان تمایلی ندارند که به پرسش دوم یعنی اینکه «کاربرد فلسفه چیست؟» پاسخ بدهند. از دید آنها، فلسفه خودش مطلوب بالذات است، یعنی ابزاری نیست که برای نیل به چیز دیگری به کار آید، یا واسطهای نیست برای رسیدن به چیز دیگری بلکه خود خودش خواستنی است. البته تردیدی نیست که فلسفهخوانی و فلسفهورزی(دو کار متفاوت و در مواردی همپوشان) در کسی که به یکی از این کارها یا هر دوی آنها اشتغال دارد، نتایج و اثراتی مشهود و ملموس دارد. به عبارتی هم فلسفهخوانی و هم فلسفهورزی به عنوان دو شیوه اشتغال یا کار در کسی که به این کارها(یا هر دوی آنها) مشغول است، پیامدهایی دارد. البته شاید بد نباشد، پیش از اشاره به این اثرات به اجمال به تفاوت میان این دو اشتغال یعنی فلسفهخوانی و فلسفهورزی اشاره شود.
فلسفهخوانی چنانکه از عنوانش برمیآید، مطالعه آثار فلسفی فیلسوفان و یاد گرفتن اندیشهها و افکار آنهاست. نتیجه مستقیم آن فلسفهدانی یعنی شناخت ایدهها و نظریات فلسفی است بنابراین فرد فلسفهخوان الزاماً با آثار و نوشتهها و گفتارهای فلسفی سر و کار دارد؛ در حالی که فلسفهورزی، باز آن طور که از نامش مشخص است، نوع خاصی از کار و کوشش ذهنی است؛ گونهای کار و تلاش فکری با استفاده از مفاهیم و ایدهها و نظریات فلسفی برای یافتن پاسخ پرسشهایی کلیدی مثل هستی و اصل و اساسش چیست؟ آیا و تا کجا میتوان آن را شناخت؟ خوب و بد چیست؟ زشت و زیبا به چه معناست؟ و... فلسفهورزی مثل فلسفهخوانی میتواند با آثار فلسفی همراه باشد، یعنی فردی که کتاب یا نوشتاری فلسفی را میخواند یا گفتاری را گوش میکند با نویسنده یا گوینده مشغول مکالمه شود و همراه او به فلسفهورزی مشغول شود. اما فلسفهورزی محدود به مطالعه آثار فلسفی نمیشود. فرد میتواند بدون در دست داشتن کتاب یا مقالهای فلسفهورزی کند، یعنی خودش با اتکا به عقل خودش و صد البته با مد نظر قرار دادن اصول تعقل یعنی منطق به مسائل فلسفی فکر کند یا فلسفهورزی کند.
نتیجه مستقیم فلسفهخوانی، فلسفهدانی است و پیامد فلسفهورزی، فیلسوف شدن. البته روشن است که این هر دو مراتب و درجات متفاوتی دارند یعنی چنانکه یک دانشجوی سال اول با یک استاد برجسته فلسفه از نظر سطح فلسفهدانی متفاوت هستند، میان فیلسوفان نیز تفاوت هست و جالب اینجاست که برای مشخص شدن اینکه یک فلسفهورز تا چه میزان افکار و ایدههایی بدیع و نو خلق کرده، بهترین گزینه فلسفهدانها هستند. یعنی کسانی که آثار فلسفی را خواندهاند، میتوانند قضاوت کنند اندیشههای فلسفی که هر یک از آدمها ارائه میدهند چقدر نوآورانه و اصیل است. به همین دلیل است که فیلسوفان بزرگ معمولاً فلسفهدانهای قهاری نیز بوده و هستند. ضمن اینکه آشنایی عمیق و گسترده با اندیشههای فلسفی دیگران، راه و روش تفکر را نیز به آنها میآموزد. ضمن آنکه یک فلسفهخوان نیز ناگزیر است برای فهم دقیق آثار فلسفی، فلسفهورزی کند یعنی با نویسنده یا گوینده وارد گفتوگوی ذهنی و تأمل و تدبر شود وگرنه تنها صورت ظاهر گفتار و نوشتار او را حفظ میکند و از درک درست آن باز میماند.
اما گفتیم فلسفهخوانی و فلسفهورزی به عنوان دو کار حتی اگر از تعبیر سودمندی برای فلسفه بهره نگیریم، اثر یا تاثیراتی در فرد دارد. آشکارترین این پیامدها فرهیختگی است. فلسفهدان، داناست از اندیشههای والای بشری آگاه است و فردی آموزشدیده و باسواد است، فلسفهورز نیز انسانی تیزهوش و از نظر ذهنی ورزیده و توانمند است. او میتواند مسائل و مشکلات مختلف زندگیاش را تجزیه و تحلیل کند. اما فراسوی این تأثیر ذهنی، فلسفهخوانی و مهمتر از آن فلسفهورزی میتواند پیامدی وجودی در زندگی انسان نیز داشته باشد. انسانی که با فلسفه سر و کار دارد، زودباور نیست به کلیشههای فکری باور ندارد(لااقل از نظر ذهنی) آزاد و رهاست، از جزم و جمود و تعصب به دور است و روحیهای پرسشگر و نقاد دارد. فلسفه آدم را سادهگیر، اهل تساهل و تسامح و مستقل بار میآورد به شرط آنکه فلسفهخوانی به فلسفهورزی بدل شود و فیلسوف نیز در حیات روزمره، حیات فیلسوفانه داشته باشد.