یوهان کریستوف بورگل، یکی از برجستهترین ایرانشناسان و اسلامشناسان اروپایی معاصر است. او طی چندین دهه پژوهش ادبی و عرفانی در زمینهی فرهنگ ایرانی، ترکی، اردو، برگردانهای ارزشمندی از آثار حافظ، مولوی، نظامی انجام داده است. افزون بر این «سه رساله دربارهی حافظ»، «نور و سماع»، «میراث مولوی» از آثار مهم او دربارهی حافظ و مولویاند که به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شدهاند.
نشست هفتگی شهر کتاب با عنوان «عصری با کریستوف بورگل» در روز سهشنبه دوم بهمن به خدمات پژوهشی او اختصاص داشت و با حضور توماس ویدمر، دکتر اصغر دادبه، دکتر مریم مشرف، علی عبداللهی برگزار شد. دکتر کارلو ساکونه و دکتر ناهید نوروزی از دانشگاه بولونیا به مناسبت برگزاری این نشست یادداشتهایی ارسال کرده بودند.
دوام گفتوگوی غربی-شرقی
در ابتدای این نشست علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: دویستمین سال انتشار «دیوان غربی-شرقی» است. گوته در این کار از حافظ و فرهنگ ایرانی الهام گرفته است. در واقع، با انتشار این دیوان، از طریق گفتوگوی میان حافظ و گوته که هر دو رکنهای مهم فرهنگی و معنوی فرهنگ شرق و غرباند، گفتوگویی میان شرق و غرب رخ داد. اکنون جا دارد میزان تغییر دریافت غرب از فرهنگ ایرانی و میزان پیشرفت گفتوگوهای ادبی میان ایران و غرب- بهویژه آلمانیزبانها- را بعد از گذشت دویست سال از انتشار این دیوان بررسی کنیم و بدانیم پل ارتباطیای که گوته در شکلگیری آن نقش بسیار مهمی داشت، امروز در چه وضعیتی است.
او ادامه داد: در دو سدهی گذشته، بسیاری از شاعران و پژوهشگران کوشیدهاند پیامهای معنوی ادبیات فارسی را در غرب منعکس کنند. فردوسی، سعدی، مولوی و حافظ، چهار رکن ادب فارسیاند که معمولاً موقعیت و اعتبارشان را با چهار رکن ادبیات جهان؛ یعنی گوتهی آلمانی، شکسپیر انگلیسی، هومر یونانی، دانتهی ایتالیایی، مقایسه میکنند. یوهان کریستوف بورگل، شرقشناس و ایرانشناس آلمانی، در گفتوگوی میان شرق و غرب نقش مهمی داشته است. او پژوهشهای درخوری دربارهی حافظ و گوته انجام داده است. بخشی از آثار مولوی، سه مثنوی از «خمسه» ی نظامی، 64 شعر از غزلیات و رباعیات حافظ را به آلمانی ترجمه کرده است. افزون بر این، او مقالات، شرحها و تفسیرهای خوبی بر شعرهای حافظ، نظامی و مولوی نوشته است و در آنها کوشیده مفاهیم ناآشنا را برای خوانندهی غربی توضیح دهد.
در ادامه توماس ویدمر، رایزن فرهنگی سوئیس در ایران، به مناسبت سالها تدریس بورگل در سوئیس دربارهی زندگی و فعالیتهای بورگل مطالبی را بیان کرد.
انتقال بازی زبانی
اصغر دادبه اظهار داشت: کار بار گوته آغاز شد و از میان کسانی که از کار او متأثر شدهاند، بورگل نشان داد که تالی او است. این درآمد شایستهی توجه است که گوته برخلاف آنچه عموماً گفته میشود، یکضرب بهسوی حافظ نرفته است. او آثار مختلفی را از میان متون ادب فارسی خوانده و ابتدا به سعدی جذب میشود و آثاری چون «گلستان» و «قابوسنامه» را با جدیت میخواند. و با این متون درجهیک است که به سمت حافظ کشیده میشود.
او ادامه داد: در دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، که بخشی از آن را عهدهدار بودم، دریافتم که گوته دویست سال پیش به چیزهایی توجه کرده که ما تازه به آنها رسیدهایم. طنز حافظ یکی از این موارد است. در مقدمهی کتابی به این مساله اشاره کردم که داغ ننگ دانستن مدح شاعران درست نیست. چرا که این مداحان توجهشان به واقعیت نیست، بلکه به آرمان مورد نظرشان است. بورگل با توجه به همین نکته است که کشیده شدن سنایی مدحگوی به عرصهی عرفان را توضیح میدهد.
او بیان کرد: نخستین نکتهی جالب در کارهای بورگل برای من، توجه او به شمول معنایی شعر بهطور عام و شعر حافظ بهطور خاص است. جدال بر سر عرفانی یا ظاهری بودن صرف اشعار حافظ، ازآنرو است که ما شعر را بهدرستی نمیشناسیم یا بهدرستی به آن توجه نمیکنیم. گزارههای علمی و فلسفی برای یک معنایی بودن میکوشند، چنانکه عکس یک معنا را به ذهن میرساند. اما گزارههای هنری، نقاشیگون و موسیقیگوناند و در یک معنا متوقف نمیشوند. شعر هم چنین وضعی دارد. بیش و پیش از همه، جامی این نکته را دریافته و میگوید «اگرچه حافظ دست ارادت به هیچ مرشد و مرادی نداده است، سخنانش با اصطلاحات قوم هم سازگار است». در این قطعه، اصطلاحات قوم؛ یعنی اصطلاحات عرفان.
دادبه ضمن اشاره به اینکه بورگل مانند گوته به صنایع بیانی و بهویژه ایهام توجه داشته است، گفت: معمولاً در ترجمهی شعر، این معنا است که مورد توجه است و انتقال بازیهای هنری زبان مبدأ به زبان مقصد کار آسانی نیست. این تا جایی است که منتقدی ژاپنی کار مترجم شعر را کشتن بلبل برای استفاده از گوشت آن دانسته است. بورگل به بازیهای هنری توجه کرده است.
او افزود: بورگل بهخوبی دریافته که شعر حافظ هم عارفانه و هم عاشقانه است. چنانکه میگوید: «غزل حافظ نشانگر هر دو دیدگاه است. چه برای حافظ این دو از هم جدا نیستند.» ما معمولاً تصور میکنیم که وقتی حافظ میگوید «قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق/ چو شبنمی است که بر برگ میزند رقمی» خط بطلان بر عقل میکشد. اما بورگل در مقدمهی «سه رساله» میگوید «حافظ در جای خود عقل را ارج مینهد. در اشعار او واژهها، عبارات دارای چند معنی نشانگر عقل و ظرافت عقل است که حافظشناسان آن را درمییابند». باید بگویم که وقتی بزرگان ما سخن از عشق میگفتند، در نظرشان نوعی عقل متحول شده بود. یونانیان باور داشتند که عقل باید بتواند برهان بسازد. اما در منطق آریایی، عشق افزون بر برهانسازی باید بتواند شهود کند. طبیعتاً این امر آموزش و پرورش را توأمان میکرد تا جایی که خردگراترین اندیشمندان ما، چون ابنسینا و فارابی، نیز همراه آموزش، از نوعی تزکیه و تصفیه سخن میگفتند.
او در ادامه دو نامهی بورگل به جمالزاده را خواند که موضوع اصلیشان حافظ و نظامی بود. در توضیح نظر بورگل دربارهی رند بهمثابه فردی بیریا و شبیه انسان کامل، اظهار داشت: نظر بورگل دربارهی رند، نظری رایج در عرفان است که دریافت آن بسیار مهم است. البته من فکر میکنم که رند نزد حافظ متفاوت است. در عرفان، رند شخصیتی در حدود انسان کامل است. اما نزد حافظ عنوان یک مکتب و نقطهی مرکزی دیدگاه او است. او رند را در هیچیک از غزلهای صرفاً عرفانی خود بهکار نبرده است. این در حالی است که اگر این اصطلاح عرفانی بود، باید در آن غزلها هم حضور میداشت.
او دربارهی مذهب عشق نزد بورگل، گفت: تمام تلاش بزرگان ما یافتن وجه اشتراکی برای پایان بخشیدن به جدالهای لفظی اهل مذهب از قرن پنجم بوده است. چنانکه در گفتوگوی میان مولانایِ حنفی و حسامالدینِ شافعی یکی به دیگری میگوید به مذهب تو در آیم؟ دیگری پاسخ میدهد که در مذهب خودت باش، اما به مذهب عشق باور داشته باش. گوته نیز، یکسال پیش از مرگ خودش را «خوشدین» معرفی میکند. خوشدین به تعبیر او کسی است که در برخورد با مذاهب مختلف، آرا و اندیشههای معقول و نیک را بپذیرد و به آنها احترام بگذارد. این بیان دیگری از تعبیر مذهب عشق است. پروفسور بورگل کاملاً به این نکته توجه کرده و به جان مطلب پرداخته است.
او دربارهی توجه بورگل به ترجمهی آثار نظامی اظهار داشت: انتخاب نظامی برای برگردان بسیار مهم است. او شاعری است که بسیار بر حافظ اثر گذاشته و بسیار کم به این اثر توجه شده است. زبان استعاری نظامی بینظیر است. اما این فقط یک وجه کار است. این زبان در حافظ به کمال رسیده و سمبلیک و نمادین میشود. ازاینرو، شاید وجهی از این انتخاب نیز توجه غیرمستقیم بورگل به حافظ باشد.
بالهای تخیل
در ادامه، مریم مشّرف سخنرانی خود با عنوان «از واقعیت تا خیال، همسفر کریستوف بورگل» را برای حضار خواند. در بخشی از این سخنرانی آمده است: مسالهی ارتباط واقعیت و تخیل دلمشغولی همیشگی بورگل از جذب شدن به راه فلسفه تا دریافت درجهی دکترای فلسفه بوده است. او پاسخ بسیاری از پرسشهای خود را در ادبیات جستوجو کرد. موضوع صدق و کذب نیز از راه فلسفه وارد ادبیات شده است. افلاطون شاعران را تخطئه میکند که چرا سخنانشان برابر حقیقت نیست. درحالیکه ارسطو از ادبیات دفاع میکند و میان مورخ و هنرمند تفاوت قائل میشود. به باور او اگر هنرمند بتواند آنچه را در تخیل دارد بهخوبی بیان کند، سخنش صدق است، هرچند بازتاب واقعیت در ذهن او با بازتاب واقعیت در ذهن دیگری متفاوت باشد.
او میافزاید: بورگل که در مکتب آلمانی پرورش یافته، متأثر از هگل ارزش و بهای زیادی برای پرواز آزادانهی روح قائل است. حرکت آزادانهی روح در جهان ایدهآل نیز فقط از راه قوهی خیال ممکن است. ازاینرو، توجه به فاصلهی میان واقعیت و خیال در پژوهشهای بورگل جایگاه ویژهای دارد. او در بررسی شعر فارسی و عربی دریافت که واقعگرایی در شعر عربی بیشتر است. شاعر کلاسیک عرب به مسائل روزمره و مناسبات قبیلهای و محیطی با جزئیات میپردازد و شاعری رئالیست است. منتقدان عرب چون قدامهبنجعفر و ابنرشیق نیز از شاعران میخواستند واقعگرایانه بنویسند؛ یعنی اوضاع جهان عینی را چنان توصیف کنند که در ذهن شنونده مجسم شود. از دیگر سو، شاعران عرب به مفاخر قبیلهای توجه داشتند و مجاز بودند برای بالابردن قبیلهی خود و پست نشان دادن دشمن، دروغ را وارد شعر کنند، به شرط آنکه باورپذیر و واقعنما باشد. این امور را غلو امکانی مینامیدند. این در حالی است که در شعر فارسی غلو جنبهی تخیلیتری دارد. چنانکه امر ناممکن نیز در شعر فارسی غلو میشود. این غلو، غلو غیرممکن یا امتناعی است. برای نمونه در شعر فارسی معشوق میتواند عدهی زیادی را در جعد موهایش به اسیری گرفته باشد یا به تیر مژگانش بسیاری را بکشد. در نهایت، بورگل نتیجه میگیرد که انحطاط شعر عرب ازآنرو است که منتقدان عرب اجازهی اوجگیری تخیل را به شاعر نداده و بالوپر شعر را میچیدند. درحالیکه دیرتر پاگرفتن نقد ادبی کلاسیک در فارسی چنین محدودیتهایی را به تعویق انداخته است.
مشرف تصریح میکند: اتفاقاً جرجانی، منتقد ایرانیالاصل، به این امور در نقد توجه کرده است. او در کتاب «اسرار البلاغه» در توجیه غلو میگوید شاعر ممکن است برای پدیدههای طبیعی علتهای خیالی پیدا کند. او صنعت «تعلیل تخییلی» را عالیترین ابداع سبک نو میداند. جرجانی در اینجا اموری را در نظر دارد که طبیعیاند، ولی شاعر دلیل دیگری برایشان میتراشد. مثلاً حافظ آنگاه که میگوید «شفق را که خنجر به حنجر کشید/ جهان غرق خون شد که خنجر کشید» سرخ شدن آسمان را به بریده شدن گلوی شفق مربوط دانسته است. این نگاهی ویژه است که در کتابهای معانی و بیان فارسی به آن کمتوجهی شده است، اما از نظر بورگل دور نمانده است.
او در بخشی دیگر میگوید: بورگل با نکتهسنجی به این امور توجه کرده است. او با رویکردی فلسفی نشان میدهد که ابنسینا در «شفاءالنفس»-که بهطور خاص بر فلسفهی ارسطو استوار است- استدلال میکند که حکایاتی چون «کلیله و دمنه» نمیتوانند در زمرهی موضوعات شعر عربی باشند، چرا که رفتار انسانی حیوانات از خلاقیتهای غیرممکن عرب و از جنس تخیل امتناعی است.
قوام شرقشناسی
علی عبداللهی اظهار داشت: پانصد سال از شکلگیری جریان شرقشناسی گذشته است و شاید بتوان گفت که ایرانشناسی در آلمان یکی از قویترین شاخههای این جریان است. آلمانیها پس از ترجمهی آدام اولئاریوس از سعدی، ترجمهی آثار فارسی را دنبال کردند. در آغاز اطلاعات و آگاهی خوانندگان از شرق بسیار کم بود و ادبیات فارسی حتی گاهی از زبان دیگری ترجمه میشد. این امر باعث ایجاد سوءتفاهمهایی از خلال ترجمهها میشد. به هر روی، نسل اول شرقشناسان میراثی بسیار برجسته از خود برجای گذاشتند که زمینهی آشنایی گوته با ادبیات فارسی شد. گرچه این ترجمهها از نظر ترجمهشناسی بسیار کلاسیک و آکادمیکاند و اشکالاتی در آنها یافت میشود، گوته با هوشیاری خود از خلال همینها حافظ را کشف کرد. او به نکتههایی بسیار ظریف در حافظ دست یافت. پس از او، هاینریش هاینه و آگوست پلاتن از این ترجمهها تأثیر گرفتند و دربارهی تأثیر ادبیات فارسی شعر گفتند و آفرینش گری کردند.
او ادامه داد: مهمترین این کارها «دیوان غربی-شرقی» گوته، معدود کارهای هاینریش هاینه و بخشی از کارهای روکرت است که کوشیده در قالب غزل فارسی شعر بگوید و این قالب را در آلمانی با نام غزل جا انداخته است. این میراث ادامه پیدا کرد. مدتی دچار وقفه شد و به شرقشناسان بعد از گوته رسید. در این دوران نسل نو شرقشناسان، کسانی مثل رودولف گلپکه و بورگل، در نتیجهی پیشرفت شرقشناسی، با دقت بسیار بیشتری به قضایا نگاه کردند و از سوءتفاهمهای اولیهای که از راه ترجمهها به خوانندهها و آثار ادبی راه پیدا کرده بود، پرهیز شد.
عبداللهی تصریح کرد: بورگل با دقت در ادبیات فارسی، بهویژه در «سه رساله دربارهی حافظ» به نکات ارزندهای دست یافته است. او در این اثر نشان میدهد که بهخوبی حافظ و شباهتهای میان حافظ و گوته را دریافته است. بدین ترتیب، موفق شده بخشهای شرقی و غربی دیوان گوته را بهخوبی مشخص کند و به تأثیر گرفتن گوته از حافظ و منابعی دیگر برسد. او در مقایسهی حافظ و گوته، بهروشنی گفته که اهمیت گوته بهاندازهی حافظ نیست. چرا که بسیاری از اشعار گوته اکنون صرفاً اهمیت تاریخی دارند و مردم کوچه و بازار آنها را نمیخوانند و بازگو نمیکنند. درحالیکه شعر حافظ همچنان خوانده میشود.
او دربارهی برتری ترجمهی بورگل از «نور و سماع» اظهار داشت: در برگردان این کتاب سنت قدیم ترجمه ادامه یافت، اما با زبانی بسیار دقیق و روشنتر. مثلاً قبلاً نمیدانستند که با ضمیرها یا واژههای چندمعناییای چون «رند» باید چه کنند و این بهویژه در دیوان حافظ مشکلآفرین بود. افزون براین، برای نمونه ترجمهی روکرت تحت تأثیر دوران رمانتیک بود و به این متون لحن رمانتیک میداد، اما بورگل در اصطلاحاتی که بهکار میبرد بسیار دقیقتر است. هر بیتی از زبان فارسی برای برگردان به آلمانی باید به چهار سطر تبدیل شود. در بعضی جاها مثل ترجمهی کتاب «نور و سماع» حتی قافیههای میانی هم تا حد زیادی رعایت شده است. بورگل در مقدمهی این کتاب به سرچشمههای افلاطونی و نوافلاطونی و تأثیراتی که مولوی از ابنعربی گرفته است بهطور دقیق اشاره کرده است. او در همین مقدمهی کوتاه که برای خوانندهی آلمانی نوشته نکاتی بسیار دقیق ارائه کرده است.