نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۲۳ بهمن به «تأمل در مجالهای ظهور و حضور پیامبر در رمان با تکیه بر قرآن» اختصاص داشت. این نشست که با همکاری دبیرخانهی جشنوارهی خاتم ترتیب داده شده بود، با حضور ابراهیم اکبری دیزگاه، امیر خداوردی، مجید قیصری، مهدی کفاش در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای این نشست، مجید قیصری اظهار داشت: جشنوارهی خاتم چهار سال پیش با هدف پر کردن خلائی در ادبیات منثور و بهویژه داستان فارسی آغاز شد. ادبیات ما در مقایسه با ادبیات غرب عملاً در این بخش بسیار دستخالی است. این جشنواره با محوریت داستان کوتاه پایهریزی شد و امسال چهارمین گام آن را برگزار میکنیم. در نظر داریم با گسترش این حوزه از داستان کوتاه به سمت داستان بلند و رمان حرکت کنیم. اما در این راه موانع و مشکلاتی وجود دارد. نخست باید چرایی مسکوت ماندن شخصیت رسول اکرم (ص) در رمان را در میان داستاننویسان دریابیم.
او افزود: ادبیات منظوم ما از ابتدا کار خودش را کرده است. هر چه به عقب برویم، کمتر شاعری را مییابیم که در مقابل عظمت رسول اکرم (ص) سکوت کرده باشد. دیوانهای ما با توحیدیه شروع شده و با محمدیه ادامه مییابند. اما ادبیات داستانی در صد سالی که در ایران پا گرفته، چنین نیست و مگر معدود بازنویسیهای تاریخی، اثر داستانی ویژهای در این حوزه به چشم نمیخورد. این در حالی است که ما درگیر شخصیت پیامبر اکرم (ص) هستیم و نمیتوانیم نسبتمان را با او و با تاریخمان نادیده بگیریم. محدودیتهایی از جانب علم کلام و آداب و سنت هست، اما ما باید انتخاب کنیم یا از دست از این کار بشوییم و یا شجاعتی به خرج دهیم و وارد این عرصه شویم.
در جستوجوی صورت نبی
ابراهیم اکبریدیزگاه اظهار داشت: رمان مجالی است که در آن به انسان و ساحات گوناگون او اندیشیده میشود. رمان جلوهگاه عمل، رفتار، امیال، هوسها، ایدهها، آرزوها، اهداف انسان است. بنابراین، اندیشیدن به پیامبر و جدای از او، به امر قدسی در این مجال بسیار سخت است. بسیاری حتی در بهکار بردن تعبیر رمان دینی شک دارند. تصورشان این است که در رمان نمیتوان به امر دینی و امر قدسی اندیشید، چرا که رمان آنها را عرفی و زمینی میکند. من با این نظر موافق نیستم. تصور میکنم به شرط اجتهاد لازم در حوزهی دین، میتوان در رمان به پیامبر اندیشید. اگر فقط با نگاه علم کلام، فلسفه، حدیث، سیرهنگاری، تراجمنگاری، شمایلنگاری، تاریخ به سراغ پیامبر برویم و اندیشیدن به او را از این طریق دنبال کنیم، طبیعتاً فقط به تاریخنویسی، بیوگرافینویسی یا تولید داستان و کتابهایی پیرامون پیامبر محدود میمانیم. اینها در جای خود ارزشمندند، اما رمان نبوی نیستند؛ یعنی رمانی نیستند که در آن به نبی اندیشیده شده باشد.
او ادامه داد: به نظرم مهمترین و اصیلترین متنی که میتواند برای اندیشیدن به نبی در رمان به کمک نویسنده بیاید، قرآن است. قرآن فقط پیامبر ما را پیامبر مثالی معرفی نمیکند. ۲۷ پیامبری که در قرآن حضور دارند، رسول هستند و قرآن به ما اجازه میدهد به چهرهشان خیره شویم و زندگیمان را با توجه به زندگی، زمانه، رفتار و پیغام ایشان تنظیم کنیم. همهی این پیامبران وجهی از وجوه وحی یا حقیقت را تبیین میکنند که در بسیاری از مواقع با هم متفاوت و حتی در ظاهر متضادند. حتی گزارشهایی از اختلاف میان پیامبران در قرآن ارائه شده است. این در حالی است که دانش کلام هالهای قدسی دور این شخصیتها کشیده و اجازه نمیدهد به ایشان بیندیشیم.
او گفت: اگر نبی را بهمثابه انسان در نظر آوریم، طبیعتاً امیال، آرزوها، رفتارهای انسانی او را روایت خواهیم کرد. دانش کلام سد عصمت را پیش میکشد، در حالیکه قرآن انبیا را حافظتشده نمیداند. نبی در قرآن درگیر میل، خشم، خواسته است و حتی عصیان و حتی تمرد میکند. رمان دقیقاً با همینها آغاز میشود. داستان حضرت آدم و نخستین گناه به روشنی تمرد از فرمان و اخراج او را روایت میکند. در داستان حضرت نوح، خداوند در پاسخ به پرسش نوح که آیا این فرزند از اهل بیت من هست، میگوید اگر من هشدار ندهم تو از جاهلین خواهی بود. حضرت یونس از مدینه فرار میکند و مجازات میشود تا جایی که به ظلم خودش اقرار میکند. کثیری از این مثالها را میتوان در قرآن یافت. ولی در ادبیات پس از قرآن، بهویژه در کلام و حدیث، شخصیت بزرگی چون سیدمرتضی هست که در «تنزیه الانبیا» دست به تصحیح قرآن و تنزیه پیامبران میزند. سیطرهی این نگاه در جوامع اسلامی به رماننویس مجالی نخواهد داد. اما نبی در قرآن لزوماً انسانی کامل و معصوم نیست. در قرآن با انسانی سروکار داریم که به سمت خدا میرود و میخواهد انسانهای دیگر را نیز به سمت خدا ببرد. بهعبارتدیگر، با انسان موحدی سروکار داریم که رمان میتواند جولانگاه او نیز باشد.
اکبری دیزگاه در بخش دیگری از سخنان خود تأکید کرد: عصر ما زمانهی نبیاندیش نیست. اگر چنین بود، آدمهای درجه یک فرهنگمان، از جمله رماننویسان، به نبی میاندیشیدند و راه میگشودند. در زمانهی مولانا، پیامبر و مسائل مربوط به او مهم بود. از اینرو، مولانا و ابن عربی مینوشتند و تاوان احتمالی را هم میپذیرفتند. برای ایشان پیامبر مهم بود، اما برای ما نیست. پس رماننویس ما میترسد و در این راه قدم نمیگذارد. مشکل ما، مشکل معرفتی زمانه است. تصور من این است که رماننویس میتواند همهی موانع را بردارد. مساله این است که رماننویس میخواهد چه کند. اگر رماننویس سالک نبی نباشد و در مسیر او نباشد، طبیعتاً کار خوبی هم ارائه نخواهد داد.
او در پایان ابن عربی و مولانا را از دیگر منابع خوب برای رماننویس دانست و تصریح کرد: ابن عربی در «فصوص الحکم» ۲۷ پیامبر را معرفی میکند. «فصوص الحکم» را میتوان کتاب حسرت دانست و در این منظر با رمان مرتبط یافت. نویسنده در این کتاب خودش را در گفتوگویی با این پیامبران قرار میدهد و از چرایی قطع شدن رابطهی آسمان و زمین، از چرایی نازل نشدن وحی بر خودش میپرسد و تمنای درک این تجربه را دارد. اگر رماننویس با چنین دغدغهای بنویسید، نتیجه حتماً رمان دینی خواهد بود. چرا که حاصل آن ذکری خواهد بود که من خواننده را به یاد خدا و قیامت میاندازد.
حق تشبیه و تنزیه
خداوردی اظهار داشت: به محض اینکه دربارهی چیزی تأمل کنیم، آن را به موضوع اندیشه فروکاسته و عرفی کردهایم. وقتی دربارهی نبی مینویسیم؛ یعنی او را میفهمیم و موضوع عقل ما شده است. همچنین ما قابلیت این را داریم که او را تشبیه یا تنزیه کنیم. با ورود به ساحت اندیشه، موضوع اندیشه از ساحت قدسی به ساحت اندیشه فروکاسته میشود ـ چه در علم کلام و چه در رمان. اگر رمان را بازآفرینی و خلق بدانیم، افزون بر فروکاستن نبی به موضوع اندیشه، ادعای خلق دوبارهی او را داریم. این ادعای بزرگی است. اگر از خلق و بازآفرینی دست بکشیم و به محاکات بپردازیم، باز با مشکلی روبهرو خواهیم بود. اگر محاکات مبتنی بر پیشفرضها و باورهایمان نباشد، ممکن است در سیالیت رمان به جاهایی برویم که دیگر در اختیار منِ خواننده یا نویسنده نیست. منِ خواننده ممکن است رمانی را بخوانم و با آن شخصیت به جاهایی بعید و دور از ذهن خود بروم. این امر با باورها و پیشفرضهای من به مشکل برمیخورد.
او تصریح کرد: سورهی «عبس» با فعلی شروع میشود که ضمیرش معلوم نیست. نابینایی با سر و وضع نامناسب پیش مرجع ضمیر آمده است و چیزی میپرسد. مرجع ضمیر که با یکی از بزرگان مشغول گفتوگو بوده، عبوس شده و رو برمیگرداند. پس در این آیه سرزنش شده است. مفسران ما این امر را مخالف مبانی میدانند و بالاجماع بر این باورند که این پیامبر نیست. در حالیکه مفسران اهل تسنن با این امر مشکلی ندارند و مخاطب جبرئیل را پیامبر میدانند. این رویکرد فضای کلام است. با این مقدمات، بهراستی آیا میتوان با شهامت به پیامبر خیره شد و پیشفرضها را نادیده گرفت؟ آیا منِ نویسندهی شیعه بدون باور به نبوت و عصمت پیامبر اکرم میتوانم دست به نوشتن ببرم؟ من فکر میکنم نه، هرگز نمیتوان با ذهن خالی به سراغ متن رفت.
او گفت: در قرآن داستانهایی دربارهی پیامبران وجود دارد. اما بسیاری از این داستانها گنگ و برخی حتی در حد اشارهاند. باید بپذیریم که در قرآن قصهای دربارهی پیامبر اکرم (ص) نیست و از طریق آن فقط میتوان به اطلاعاتی دربارهی پیامبر و مسائل پیرامون او رسید. اتفاقاتی در زمان پیامبر میافتد از طرف خود پیامبر، اصحاب یا دشمنان که واکنشی وحیانی در پی دارد و اینها بیان رویدادها نیستند. وحی واکنشی از بالا به پایین است و تفوق آن بر نبی و بر زمانهی نبی کاملاً در قرآن استیلا دارد. اگر بخواهیم از زوایهی قرآن به پیامبر اکبر بنگریم، بسیار خطرناک است. خداوند حتا در در بخشی را تهدید هم میکند یا در آیهی دوم سورهی فتح، نسبت ذنب و گناه به پیامبر میدهد. اما این مقامی نیست که من ِنویسنده بتوانم اتخاذ کنم.
او با بیان اینکه پیچیدگیهایی چون تغییر معنای واژهها در متن سوره، در زمینهی رویدادها، در تحول تاریخی استفاده از قرآن برای رماننویسی را دشوار میکند، گفت: مثلاً در آیهای خطاب به پیامبر آمده است که «تو خلقی عظیم داری». پس و پیش این آیه میرساند که این امر در تشفی پیامبر بیان شده است. در اینجا از مجنون نبودن پیامبر و اختصاص اجری به او سخن گفته شده است. پیامبر در اینجا نه بهمنزلهی محمدبنعبدالله، بلکه بهمنزلهی کسی که ادعای رسالت کرده به جنون متهم شده است. از اینرو، دریافت «خوشخلق بودن» از «خلق عظیم» متناسب نیست. در تفسیرها در مییابیم که «خُلق» بهمعنای قوای باطنی است. پس در اینجا قوای باطنی پیامبر یا عقل او عظیم خوانده شده است. پس، من نویسنده باید همواره این را در نظر داشته باشم که نسبتم با پیامبر و زاویهدید این روایت چیست. آیا من میتوانم خود را در جایگاه پیامبر یا در جایگاه خداوند تصور کنم و بنویسم؟ من فکر میکنم ما قصد نداریم تمام پیامبر را به ساحت قلم بیاوریم. ما درکی از ساحت قدسی پیامبر نداریم، پس نمیتوانیم ساحت قدسی او را در رمان بیاوریم. از سوی دیگر، عرف جامعهی ما توان پرداختن به ساحت زمینی او را ندارد و چنین چیزی را بر نمیتابد. منِ نویسنده در این موقعیت ناچار به گزینش و استفاده از نماد و سمبل هستم.
او افزود: روش دیگر این است که به حکمت روی آوریم. این واژه در زمان خودش به معنی سفتی و صلبی است و از مصادیق آن تعبیرهای کلی مناقشهناپذیر است. مثلاً «هر حزبی به آنچه دارد خوشحال است» از حکمتهای قرآن است. ابن عاشور در تفسیر خودش میگوید حکمت آن چیزی است که عرب در زبانش آورد، یونانی در عقلش و چینی بهدست آورد. آمدن حکمت در زبان عرب، یعنی آنچه در قرآن هست. از سویی، قرآن خودش را مجموعهای از قصهها معرفی میکند. پس، قصه همان حکمت است. اگر به حکمت برسیم، میتوانیم قصه بگوییم. قرآن میگوید این حکمت را خداوند عطا میکند. پس، حکمت همان زبان انبیا است. چیزی که به عالم قدس نمیرسد، گرچه چندان هم زمینی نیست. آنکه با ما سخن میگوید، نه جبرئیل که نبی است. حکمت به لسان نبی درآمده و نه به لسان جبرئیل. پس شاید با رسیدن به حکمت بتوان قصهی انبیا را نیز گفت.
ایستاده در تقاطع روایتهای تاریخی
مهدی کفاش اظهار داشت: در دو سال گذشته، بر نوشتن داستانی دربارهی پیامبر متمرکز بودم. برای رسیدن به این داستان، سیرهی پیامبر، تاریخ مکه و مدینه و صحابی ایشان را در حد توانم خواندم. دغدغهام این بود که در فرم و مضمون به تازگی و جذابیت برسم. در این مسیر مشکلاتی بود. از جمله تفاوت دیدگاههای مذهبی، کلامی، فقهی، تاریخی که بر نگاه و مواجههی نویسندگان مختلف در مقاطع تاریخی مختلف تأثیر داشت و سلایقی را به وجود میآورد. این سلایق گاهی راه ارائهی داستان را میبست و استنادهای من را مخدوش میکرد. برای نمونه سیرهها و تاریخهای علمای اسلام از واقدی تا ابن اسحاق یک تصویر مشخص از خانوادهی حضرت زهرا ارائه میدهند، اما ناگهان اندیشمندی از لبنان براساس آیهی تطهیر ادعا میکند که احتمالاً زینب و اُمکلثوم و رقیه از همسران دیگری هستند. گاهی اعوجاجهای تاریخی اینقدر زیاد میشد که عملاً تاریخ را بهعنوان موضوع کار از دسترس نویسنده خارج میکرد.
او ادامه داد: دومین مشکل غلو و اغراق در معجزات نسبت داده شده به پیامبر بود. این اغراقها گاهی اهمیت قرآن بهمنزلهی معجزهی جاوید پیامبر اکرم (ص) را کمرنگ میکردند. حکام حکومتهای اسلامی در دوران مختلف جنبههایی از پیامبر اسلام را الگو قرار میدادند که متناسب با نیتهایشان بود. هنگامی که میخواستند به حکومت برسند، پیامبر را جنگجو معرفی میکردند. هنگامی که مسلط میشدند و در دورهی ثبات بودند، او را پیامبر صلحطلب و اهل مدارا معرفی میکردند. و در تمام این نگاهها اغراق وجود داشت. این مشکل مرا به انتخابی میان روایت پیامبر داستانی یا داستان پیامبر واداشت. مراد من از داستان پیامبر، ماندن در سطح سیره و تاریخ با حفظ فاصله از او است. در حالیکه پیامبر داستانی را برآمده از متن قرآن، بهویژه آیاتی چون ۱۱۰ سورهی «یوسف» میدانستم که مثل ما میخورد و مینوشد و قضای حاجت دارد و به جز وحی تفاوت آنچنانی با سایران ندارد. توصیهی چنین پیامبری عمل صالح و شریک نکردن دیگری در عبادت است. از سویی، با گونهای به نام داستان و رمان روبهرو بودم که بدون دخالت تخیل اتفاق نمیافتاد. از سوی دیگر اینقدر تاریخ ناگفته از زندگی پیامبر بود که مرا به بازگویی آن از این روزن ترغیب میکرد.
کفاش در ادامه به بیان نتایج یکی از پژوهشهای خود پرداخت و گفت: جنگ تبوک در سال نهم هجری میان مسلمانان و رومیان درگرفت. مسلمانان در این جنگ پرتعداد حاضر شدند. من در جزئیات این جنگ دقیق شدم. مثلاً اینکه در چه فصلی روی داده است، چه کسانی در جنگ حاضر شدند و چه کسانی حاضر نشدند. هشتاد نفر به این جنگ نرفتند و هر یک پیش پیامبر عذری آوردند و حتی دروغی گفتند، به جز سه نفر. یکی از این سه تن کعب بن مالک است که اعتراف میکند فقط دستدست کرده و نمیتواند نزد پیامبر بهانهای بیاورد. پیامبر عذر همه را میپذیرد. ما انتظار داریم با این سه تن با مهر و عطوفت برخورد شود. اما پیامبر میگوید حکمتان باید از آسمان بیاید و دیگران را به روگرداندن از این سه توصیه میکند. در ادامه هر یک از این سه تن به کوهی میروند و جدا میشوند تا با نزول آیهی ۱۱۸ سورهی «توبه» توبهی ایشان پذیرفته میشود. در جنگی دیگر، پیامبر زیر تعدادی جنازه مانده است که کعب او را میبیند و میخواهد صحابه را خبر کند. اما پیامبر با اشاره او را خاموش میکند.
او در ادامه خردهروایتهایی را از رابطهی کعب و پیامبر برشمرد و جمعبندی کرد: روایتهای تاریخی متقاطع کنار آیات بستر تازهای برای روایت داستان در زمان حال ایجاد میکند. فکر میکنم اگر این روایتها را کنار هم بگذاریم، اسبابی به دست ما میدهد که رابطهی کعب و پیامبر را دوباره تعریف کنیم و شناخت دیگری از او به دست آوریم.