نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه سی بهمن به نقد و بررسی کتاب «فلسفهی قارهای و فلسفهی دین» اختصاص داشت و با حضور دکتر بابک عباسی، دکتر میثم سفیدخوش و محمدابراهیم باسط در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: در دو دههی اخیر در ایران بحثهای مختلفی دربارهی فلسفههای مضافی چون فلسفهی علم، فلسفهی ذهن، فلسفهی هنر، فلسفهی دین شکل گرفته است. از این میان، فلسفهی دین از مباحث متأخر است که در قرن هجدهم در غرب مطرح شده و بهشدت تحت تأثیر هگل است. فلسفهی دین به مسائلی چون دلایل وجود خدا، مسالهی شر، طبیعت، زبان دین، معجزه، دعا، پلورالیسم دینی، معرفتشناسی دینی، رابطهی دین با نظامهای ارزشی دیگری چون اخلاق میپردازد و مسائلی چون تفاوت میان فلسفهی دین با کلام و الهیات، نسبت فلسفهی دین با دین، نسبت فلسفهی دین با فلسفهی تحلیلی و قارهای در آن اهمیت ویژهای دارند.
او ادامه داد: کتاب «فلسفهی قارهای و فلسفهی دین» مجموعهای شامل هشت مقاله، مقدمه و نتیجهگیری است. کتاب در هشت فصل بر آرای پل ریکور، ژاک دریدا، امانوئل لویناس، فیلسوفان فمینیستی چون لویس ایریگاری و ژولیا کریستوا، آرای پساساختگرایانهی میشل فوکو، آرای ژیل دولوز، پروژهی پدیدارشناختی بازاندیشیشدهی ژان لوک ماریون و در نهایت، آرای بنیامین، هورکهایمر، آدورنو، هابرماس، از متفکران مکتب فرانکفورت، متمرکز شده است.
در مسیر کوچ پارادایمی
محمدابراهیم باسط، مترجم اثر، اظهار داشت: این کتاب مجموعه ای شامل تلاشی انتزاعی و فعالیتی پژوهشی است. فعالیت پژوهشی واقعی در هشت فصل اصلی واقع میشود. اما موری جوی، سرویراستار، نیز بدون وارد شدن به آرای تکتک فیلسوفان قارهای، در تلاشی انتزاعی خط یا رشتهی مشترکی را میان آرای فیلسوفان قارهای دربارهی دین میجوید. این تلاش در مقدمه به برخی شباهتهای خانوادگی میان فلسفههای قارهای دین ختم میشود. در حالیکه تأکید بخش نتیجهگیری بر توجه فیلسوفان قارهای به دین از دریچهی رابطه با دیگری است. جوی در مقدمه مشخصات مشترکی چون موافقت با ایدهی مرگ خدای نیچه، داشتن نگاه پدیدارشناسانه به دین، نگریستن به دین از زاویهی نقد قدرت و ایدئولوژی را در فلسفهی قارهای مییابد. از آنجا که مسالهی دیگری مسالهای اخلاقی است، برجسته شدن رابطه با دیگری باعث میشود که فلسفهی قارهای خود فلسفهی دین اخلاقیاتی باشد. از اینرو، فلسفهی قارهای در نقطهی مقابل سنت رایج؛ یعنی فلسفهی تحلیلی، قرار میگیرد. با وجود این تلاشهای انتزاعی، به نظر میرسد جوی در اینکه به گوهر مشترک دیدگاههای فیلسوفان قارهای راجع به دین دست یافته یا نه مردد است.
او افزود: فلسفهی قارهای دین موضوع جدیدی است. در دههی اول قرن بیستویکم؛ یعنی در فاصلهی سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۱ تعدادی از مدرسان و پژوهشگران گروههای فلسفه به این نتیجه رسیدند که بهزودی فلسفهی دین زایایی خود را از دست خواهد داد و گرفتار بنبستهای پژوهشی خواهد شد. یکی از راههای پیشنهادی برای گشودن افقهای فلسفهی دین در این مسیر، وارد کردن رهیافت و دیدگاههای فیلسوفان قارهای به فلسفهی دین بود. گفتنی است فلسفهی دین رشتهای انگلیسی بوده و ذیل سنت فلسفهی تحلیلی به آن پرداخته میشد، پس آرای فیلسوفان قارهای در آن مطرح نبود. این کتاب و مجموعهای از کتابها و مقالاتی که همزمان با آن نوشته شدهاند، تلاشهایی برای عملیاتی کردن همین رویکرد راهگشا در فلسفهی دین بودند. این کتاب در سال ۲۰۱۱ به انگلیسی چاپ شده و از اولین کارها دربارهی فلسفهی قارهای دین است. سردرگمی نویسندگان و سرویراستار از تازگی موضوع ناشی شده است.
باسط در ادامه توضیح داد: سرویراستار توضیح میدهد که برای نوشتن کتابی دربارهی فلسفهی قارهای، پیشنهادهای اولیهای ترتیب دادهاند. یکی از این پیشنهادها فهرست کردن پرسشهای اساسی فلسفهی دین و جستوجو برای یافتن پاسخهایی برای آنها در میان آثار و آرای فیلسوفان قارهای است. امروز برای ما روشن است که این ایدهای ناپخته و بینتیجه است و نویسندگان در اینجا در حال گذر از فلسفهی تحلیلی به فلسفهی قارهای، بایستی به کوچ پارادایمی توجه میکردند.
او تصریح کرد: در کوچ از پارادایمی به پارادایم دیگر مسالهها تغییر میکنند. مسائل فلسفهی تحلیلی همان مسائل فلسفهی قارهای نیستند، چه رسد به اینکه به آنها پاسخ دهند. نادیدهگیری این امر نشان میدهد که نویسندگان هنوز وجه تمایز سرشت فلسفهی قارهای و تحلیلی در دین را درنیافتهاند. با وجود این نقطهی ضعف، این اثر سرشار از موضوعهای جدید، مسائل جدید، ایدههای پژوهشی جدید برای قشر دانشجو و پژوهشگر است. به تعبیری، «فلسفهی قارهای و فلسفهی دین» کتابی نیست که در پی پاسخ گفتن باشد، بلکه کتابی است که بیشتر میپرسد و به پرسش میکشد.
معرفت دینی: دانش یا اعتراف؟
بابک عباسی، پژوهشگر فلسفه، اظهار داشت: تعبیر فلسفهی دین قارهای یا اروپایی برای ما جدید است. گرچه فلسفهی دین تحلیلی دچار مشکلاتی بوده، با توجه به سابقهی بحث نمیتوان گفت که این امر فلسفهی قارهای دین را موجب شده است. فیلسوفان قارهای دین، فیلسوفانی قارهای هستند که بنا به سنت فلسفیشان دربارهی دغدغههای دینی خود تأمل کردهاند.
او افزود: فلسفهی دین تحلیلی از جهاتی به کلام شباهت دارد. این فلسفه توانست در دفاع از هویت دین و تعریف مرزهای آن در مقابل فیلسوفان منتقد دین در قرن بیستم موفق شود. در این زمان، پوزیتیویستهای منطقی باور داشتند که دین حتی به آن سطحی از معناداری نمیرسد که بتوان دربارهی صادق یا کاذب بودنش بحث کرد. این فیلسوفان در چنین فضایی به دفاع از معناداری دین و استدلالهای وجود خدا برخاستند و کار را به جایی رساندند که پلانتینگا بحران آتی احتمالی فلسفهی تحلیلی دین را غرور پیروزی دانست. این مزیت فلسفهی دین تحلیلی است، اما عیب آن نیز در همین حالت رد و اثبات است. پیش از این در کتاب «تجربهی دینی و چرخش هرمنوتیکی» کوشیدم میان فلسفهی تحلیلی و قارهای گفتوگویی برقرار کنم و به زعم خودم نشان دادم بحث در جایی که دینداران و ملحدان به یک اندازه محق دانسته میشوند متوقف میشود.
او دربارهی تمایز فلسفهی دین قارهای و تحلیلی گفت: تمایز این دو معمولاً براساس سلسله نسب یا مضامین این دو سنت بیان میشود. براساس سلسله نسب، فلسفهی تحلیلی به فرگه، مور، راسل میرسد و امروز بیشتر در دپارتمانهای فلسفهی کشورهای انگلیسیزبان رایج است. این در حالی است که فلسفهی قارهای به هگل، هوسرل، هایدگر و سه استاد بدگمانی، مارکس، نیچه، فروید، میرسد. از حیث مضمونی، فلسفهی تحلیلی بیشتر دغدغهی صدق، کذب و توجیه این مقولات را دارد. در حالیکه دغدغهی فلسفهی قارهای در کنار نقد فرهنگ، پراکسیس و ایدهی رهایی بیشتر فهم و تفسیر است.
عباسی ادامه داد: ابژکتیو نبودن و عبور از خدای متافیزیکی دو ویژگی اساسی فلسفهی قارهایاند، گرچه باید توجه داشت که فلسفهی قارهای و به تبع آن فلسفهی قارهای دین چنان تکثر و تنوعی دارند که شاید این دو ویژگی در همهشان صادق نباشد. به قول پاسکال انگر فلسفهی تحلیلی میکوشد الگوی علم را بر فلسفه پیاده کند؛ یعنی فرضیهای طرح کند و آن را در پرتوی دادههایی بیازماید. این در حالی است که الگوی فلسفهی قارهای بیشتر ادبیات، هنر و نقد ادبی است. در فلسفهی تحلیلی فرضیهها از طریق ابزارهایی چون آزمایش فکری و یافتن مثال نقض به آزمون گذاشته میشوند و قدرت تبیین، سادگی و انسجام از معیارهای آن برای سنجش کیفیات مفهومیاند.
او افزود: این الگو، در فلسفهی تحلیلی دین نیز کمابیش اجرا میشود؛ یعنی دین به مثابه فرضیه سنجیده میشود. در این سبک فلسفهورزی هدف رسیدن به عینیتی فارغ از علایق، تعهدات، عواطف شخص است. در این راستا، نویسنده حتی استدلالهایش را به شکل صوری در میآورد. اما در فلسفهی دین قارهای به تبع فضای این فلسفه، بهجای استدلالهایی چون آنچه در فلسفهی تحلیلی هست، با افقگشایی، بصیرت و بینشهایی مواجهیم که بهدنبال عرضهی افقی تازهاند. نمونهی پربار این شیوه، نیچه است که آثارش بیش از آنکه استدلالی باشند، پر از استعاره و بصیرتهای تفکر برانگیزند. این الگوی رایج در فلسفهی قارهای، در فلسفهی قارهای دین هم دیده میشود. در اینجا، خبری از آن عینیت جداشده از عواطف نیست. این فیلسوفان که نسبتشان به کییرکگور میرسد، باور دارند چنین سوبژکتیویتی یا منظر عاری از عواطفی مناسب دینورزی نیست. کاپوتو با لحنی بسیار شخصی و صمیمی مینویسد و عواطف را حذف یا پنهان نمیکند. به نظرم اگر بنا بود کییرکگور امروز در قرن بیستویکم بنویسد، چنین مینوشت. نوشتههای او پر از آرای خطابی، بلاغی، تمثیل، استعاره، مطایبه، طنز است. این فیلسوفان در همین حال و هوا، معتقدند معرفت دینی آن سنج معرفتی نیست که در علم با آن سروکار داریم، بلکه معرفتی شخصبنیاد است. بازی با کلماتی هست که میگوید معرفت دینی «knowledge» نیست، بلکه «acknowledge» است؛ یعنی معرفت دینی معرفت نیست، بلکه اذعان و اعتراف است.
او گفت: به اعتقاد برخی فیلسوفان دین قارهای، امروزه دین نه بیانیهای تمامیتخواه یا جزمی در مقام اعلام و اعلان حقایق مطلق، بلکه باید الهیاتی ضعیف باشد. اینجا عبارت ضعیف به هدف متواضعانهتر این فلسفه اشاره دارد که باور دارد دین باید مانند سوسوی نور یا نجوای صدا به گوش برسد. هدف فلسفهی قارهای دین ترسیم چشماندازی متکثر و اهل مدارا دربارهی مسائل دینی است. از این منظر، مواجههی فیلسوفان تحلیلی دین در سطح اثبات و انکار باقی میماند، به تأمل نمیرسد و از اینرو، دچار جدل میشوند. در این شرایط یا فلسفهی دین تحلیلی راه خودش را میرود یا برخی ایدههای فلسفهی دین قارهای را در خود جذب میکند. چنانکه در دو دههی اخیر با گرایشی با عنوان خداباوری گشوده در فلسفه روبهروییم که از جهاتی شبیه به الهیات ضعیفی است که کاپوتو از آن اسم میبرد.
این پژوهشگر الهیات و فلسفه در ادامه گفت: ویژگی دوم فلسفهی دین قارهای عبور از خدای متافیزیکی است. این در واقع تکرار حرف پاسکال است که گفت نه خدای فیلسوفان که خدای اسحاق و ابراهیم. این نقد به نقد هایدگر بازمیگردد از آنچه نامش را انتوتئولوژی گذاشت و معتقد بود الهیات مسیحی مرتکب چنین خطایی شده است که خدا را به عنوان یک اصل دیده است. فلسفهی قارهای بهشدت تحت تاثیر این نقد هایدگر است. این ایده در فلسفهی دین قارهای خود را به این شکل نشان میدهد که آیا اعتقاد به خدا باوری است که بتوانیم با کمک ادله و شواهد موجه و ابطالش کنیم؟ پاسخ فیلسوفان تحلیلی مثبت است اما فیلسوفان دین قارهای در کنار فیلسوفان دین ویتگنشتاینی مخالف این تلقی هستند و چنین اثباتهایی را با زبان دینی بیگانه میدانند.
او دربارهی تلقی خدا در فلسفهی تحلیلی و قارهای گفت: تلقی خدا در این دو فلسفه متفاوت است. با نظری به کتاب ریچارد مسر میتوان گفت: در فلسفهی تحلیلی خدا قابل تعریف و توصیفشدنی است. خدا ابژه است و مانند دیگر چیزهای آشنا برای ما بر اساس ویژگیهایش میتواند با دیگر چیزها وارد تعامل علمی شود. گزارهی «خدا وجود دارد»، مدعایی است که میتوان آن را با شواهد سنجید. وجود خدا فرضیهای تبیینی است و به کمک ایده خدا میتوان پدیدههایی دیگر را تبیین کرد. وجود خدا را میشود استنتاج کرد. خدا ادراکشدنی است و به کمک عقل میتوان بودن و نبودن، کیستی یا چیستی او را دریافت.
او تصریح کرد: این در حالی است که در فلسفهی قارهای خدا بهکلی دیگری است. خدا دیگری مقدس و تماماً مقدس است و این دیگری بودن بنیادین خدا جایی برای ادراکپذیری او باقی نمیگذارد. ازاینجهت، فیلسوفان قارهای به الهیات تنزیه نزدیک میشوند که در آن خدا نه یک موجود یا چیز، بلکه نزد افرادی چون ژانلوک ماریون، فیلسوف قارهای دین، ورای وجود و بدون وجود است. دیگر آنکه خداوند در فلسفهی قارهای نام یک رخداد است و نه یک موجود؛ نام دعوت است و نه علت؛ خدا نام بعثت، قول یا قرار است و نه حضور. باید توجه داشت که این تعابیر به معنای واقعی نبودن یا واقعیت نداشتن خدا نیست، بلکه فهم واقعیت الهی را در چارچوب مفاهیم جدیدی مثل حضور، قدرت، علیت رد میکند. سخن گفتن از خدا نزد فیلسوفان تحلیلی بیان مجموعهای از فکتها نیست. کاپوتو میگوید این به معنای انکار حقیقت دینی نیست. در عوض یعنی بیان مجدد حقیقت دینی با زبانی پراکتیکال و اگزیستانسی است، بهجای آنکه بیانی با زبان نظری محض باشد. همچنین، نزد ایشان باور به خدا یک باور علمی، فرضیه یا استنتاج نیست. کاپوتو این گونه نگریستن به دین را دچار نوعی علمزدگی میداند و اعتقاد دینی را شور و اشتیاق و تعهدی بیحدوحصر معرفی میکند.
او در پایان گفت: اگر از منظر فرافلسفی بنگریم، این تفاوتها در فلسفهورزی بر دین پیامدها و استلزامات تعیینکنندهای دارند. کریچلی در فلسفهی قارهای میگوید خطری که فلسفهی تحلیلی را تهدید میکند، علمزدگی و خطری که فلسفهی قارهای را تهدید میکند، وهمزدگی است. این سخن را میتوان دربارهی فلسفهی دین قارهای و تحلیلی تکرار کرد. به نظر من این دو فلسفه میتوانند چیزهای زیادی از هم یاد بگیرند. فلسفهی تحلیلی دین میتواند از فلسفهی قارهای دین، اشتیاق، بیان با عاطفه، راه دادن بیان، منظر شخصی را یاد بگیرد و از این بنبستهای جدلی فاصله بگیرد. فلسفهی قارهای دین نیز بیان واضح و روشنتر را بیاموزد. واقعاً ارتباط گرفتن با نوشتههای برخی از این فیلسوفان بسیار دشوار است، چرا که بسیار شخصی مینویسند.
عنوان فراگیر برای محتوای محدود
میثم سفیدخوش اظهار داشت: تفکیک میان فلسفهی قارهای و تحلیلی از نظر من پذیرفتنی نیست. پیشازاین، در مقالهای تحت عنوان «فلسفهی تحلیلی و قارهای: مساله این نیست» دلایل ناروایی این تفکیک را بیان کردهام. تفکیک این دو فلسفه بهطورکلی و به تبع آن فلسفهی تحلیلی و قارهای دین نوعی تلاش نهادی و سازمانی برای تنظیم برنامهی آموزشی در دانشگاههای آمریکا بود. ولی در جامعهی ستیزهجوی امریکایی خیلی زود به کمپینی شبهنظامی تبدیل شد. جامعهی ایرانی نیز این جدایی را خیلی جدی گرفت. در مقالهام، ضمن برشمردن مقولات اساس جدایی این دو سنت، توضیح دادم که این مقولات توجیهکنندهی این تفکیک نیستند. گفته میشود در سنت قارهای استدلال دیده نمیشود. این در حالی است که این امر شامل همهی متفکران معروف به فیلسوف قارهای نیست. همچنین، استدلال لزوماً برابر با استدلال ریاضی نیست. استدلال نشان دادن است و اگر ساختار ریاضیاتی نداشته باشد، از استدلال بودن نمیافتد. افزون بر این، گفته میشود زبان فیلسوفان قارهای خصوصی است. این در حالی است که خود من در خواندن آثار برخی فیلسوفان تحلیلی چون سوئینبرن متحمل دشواری شدهام. این مساله به تجربههای فهم ما بر میگردد. به این معنا که تجربههای زبانی ما را محدود میکنند. ازاینرو، در یافتن فلان زبان به اصطلاح خصوصی در میمانیم. به هر روی، متفکران بزرگ معروف به قارهای یا تحلیلی با توجهات عمیق و جدی فهمیده میشوند و نمیتوان بهسادگی از زبان خیلی خصوصی یا خاص خودشان سخن بگوییم.
او دربارهی نسبت فلسفهی دین یا کلام و الهیات، گفت: من گمان میکنم تفاوت جدیای میان فلسفهی دین و الهیات وجود دارد. اگر این تفاوت را جدی بگیریم، دیگر تفکیکهای قاطعی مثل فلسفهی دین قارهای و تحلیلی کماهمیت میشوند. تفکر الهیاتی در قالب کلام سنتی تنشپوش است؛ یعنی میکوشد تنشهایی که دیگران در حوزهی امر دینی مییابند بپوشاند. اما هر کسی تنشپوشی کرد یا تنشی را رفع کرد متکلم نیست. فرد متکلم پوشاندن هر تنش مقدری را در برنامهی خود دارد. اما فیلسوف تنشحساس است؛ یعنی اول خودش میکوشد تنشهایی را بیابد و این تنشها را توصیف کند و عمق ببخشد. البته ممکن است در این عمق بخشیدن راهی برای رفع تنش بیابد و بیان کند. پس، خصلت فیلسوف دین آزادی تنشیابی و تنشحساسی است. از این حیث، تفاوت بزرگ و مهمی میان فیلسوفان تحلیلی و قارهای نمییابم. هر چند ممکن است کسانی عمدتاً تنشپوش یا صرفاً تنشحساس باشند.
او افزود: آنچه به فلسفهورزی فیلسوفان قارهای در حوزهی دین معروف شده است، در ارتباط با سه تنش بنیادین شکل گرفته است. با در نظر گرفتن این سه تنش بنیادین، در مییابیم که عنوان این کتاب تا چه اندازه نارسا و نامناسب است. این سه تنش اصلی، بهویژه با بیان تاریخی و نسبی، اول تنش در باب نسبت میان امر دینی و امر طبیعی است. این تنش متفکران اروپایی سدهی هفدهم را سخت به خودش مشغول کرد. ملاحظاتی در این دوره فیلسوفان قارهای بعدی را با گرایش و حساسیتهای متفاوت به تنشهای دیگر تحت تأثیر قرار داد. گرچه نمیتوان از نقش اسپینوزا چشم پوشید، لایبنیتس ممتاز و استثنائی است، از آنرو که هم بر سنت عقلگرای هگلی و هم بر کانت، شوپنهاور و فروید تأثیر گذاشته است. او در رسالهی چهارده-پانزده صفحهای خود در باب طبیعت و لطف، بهخوبی تنش میان امر دینی و امر طبیعی را توصیف میکند. این تنش در همان سالها در نامهنگاریهای او با کلارک دربارهی یافتههای جدید فیزیکی و نسبت آنها با اندیشهی الهیاتی، دوباره بازتولید شد و خودش را بهخوبی نشان داد. آیا جهان عرصهی امر کاملاً طبیعی فیزیکی و مقدر است یا لطف الهی هم بر این ساختار طبیعی تأثیرگذار است؟ ناتوانی هر دو دیدگاه، نیوتونی کلارک و لایبنیتس، در این نامهها روشن است. اشکالاتی که این طرفین به هم میگیرند، بهراستی مرتفع نمیشود. لایبنیتس که تنشی را برملا کرده که پیش از این در کیهانشناسی پوشیده میشد، حالا در نقش متأله راهی برای برونرفت میجوید و میکوشد با تشکل دو قلمرو آن را حل کند: قلمرو لطف و مهر و دیگری قلمرو طبیعت.
سفیدخوش گفت: جدا کردن این دو قلمرو، سرآغازی برای جلب توجه متفکران دینحساس و دیناندیش دوران مدرن به این تنش بزرگ شد. کانت در «سنجش خرد ناب» به این رساله توجه دارد و از این تفکیک تنشآمیز متأثر است. توجه به این تنش در فلسفهی هگل دوباره جدی گرفته میشود. هگل برای ارتقای این سنت و رفع این تنش میکوشد. همچنان که هوسرل از شخصیتهای مهم درگیر شده با این تنش است. اما کل این تنش و مواجههی این فیلسوفان با آن در کتاب «فلسفهی قارهای و فلسفهی دین» نادیده گرفته شده است.
او در ادامه تصریح کرد: تنش دیگری که با کانت به رسمیت شناخته میشود، تنش امر دینی از حیث نسبت آن با خرد و احساس است. کانت این تنش را در «سنجش خرد ناب» به جد در دستور کار خودش قرار میدهد و آن را تحلیل میکند. او در یکی از آخرین بخشهای این کتاب ذیل عنوان «عقیده داشتن و باور داشتن و دانستن» میکوشد این تنش را بهخوبی توضیح دهد. این بخش توضیحی است بر اینکه چرا کانت در ابتدای کتاب گفته میخواهد دانستن را محدود کند و جایی برای گرویدن و ایمان آوردن بگشاید. او در اینجا از تنشی میان وضعیت سابجکتیو و ابجکتیو پرده بر میدارد. افزون بر این، با برجسته کردن مفهوم انتقالپذیری، حساسیت به مفهوم دیگری را بر میسازد. اینکه آیا امر دینی یا ایمان در درون من اتفاق میافتد و به دیگری ربطی ندارد؟ من نیازی ندارم آن را به دیگری منتقل کنم یا امر دینی در ارتباط با دیگری شکل میگیرد؟ کانت در این بخش، بدون اینکه لزوماً مساله را حل کند، تنشی دیگر را در حوزهی دین آشکار میکند؛ یعنی مسالهی انتقالپذیری یا ارتباط با دیگری.
او ادامه داد: این حساسیت به تنش خرد و احساس فوراً از طریق شلایرماخر پی گرفته میشود. شوپنهاور و کییرکگور به انحای مختلف این تنش را از حیث میزان عاطفی و خردی بودن موضوع کارشان قرار میدهند و با توجه به رابطهی من و دیگری ما را به تنش دیگری رهنمون میکند. اینکه رابطهی برقرار شده میان من و دیگری، صرفاً رابطهای در حیطهی امر عاطفی و خردی نیست، بلکه از حیث رابطهی فرهنگی هم هست. پس سومین تنش، تنش فرهنگی است. در این بخش، با متفکرانی روبهرو میشویم که به مسالهی رهایی میاندیشند و با رویکرد خداباورانه یا خداناباورانه میکوشند به رابطهی دینی میان من و دیگری بپردازند، اعم از اینکه این دیگری خداوند، فرد مؤمن دیگر یا فرد نامؤمن دیگر باشد. افرادی چون مارکس، نیچه، تیلیش که تبارشان به هگل برمیگردد، به این وجه از تنش توجه میکنند.
او در پایان گفت: در این کتاب تنش فرهنگی بیش از ابعاد دیگر خودش را نشان میدهد. اما نادیده گرفتن تنوع تنشحساسانه در «فلسفهی قارهای و فلسفهی دین» باعث شده که تصویر بسیار ناقص و ابتری از سنت دیناندیشی فیلسوفانه یا به تعبیر عام، فلسفهی دین در سنت به اصطلاح قارهای شکل بگیرد. برداشت خوشبینانه این است که سرویراستار صرفاً به یک بعد توجه کرده است. اما برداشت بدبینانهاش این است که میخواهد هیزمی فراهم کند برای دعوایی که در آمریکا بر سر فلسفهی قارهای وجود دارد. در این کتاب روی متفکرانی دست گذاشته شده که از آغاز جدالهایی جدی با علم، عقلانیت و حتی اصل خداباوری مطرح کردهاند. این به درد جنگ می خورد. این به درد کسانی میخورد که بخواهد بگوید اینها حرفهای عجیب و غریبی میزنند که نمیتوان فهمید. فیلسوفانی چون هوسرل، هگل، کانت، تیلیش، لایبنیتس با این استدلال ساده که باید کتاب دیگری دربارهی این افراد نوشته شود، نادیده گرفته شدهاند. این استدلال روا نیست، مگر اینکه عنوان کتاب عوض شود. گرچه این انتقاد به سرویراستار است اما مترجم با توجه به شناخت خیلی خوبی که از موضوع دارد جا داشت جدیتر در مقدمه به این مساله میپرداخت. اگر قرار است به وجهی از این سنت توجه کنیم چرا اسم بزرگ فلسفهی قارهای و فلسفهی دین روی کتاب گذاشته میشود؟ این کتاب محدودیت نگاه دارد اما با همین اسم هم حساسیتی برای نقد و توجه ایجاد کرده است.