به تازگی کتاب «دیدار دانش و دین» ایان باربور با ترجمهی یوسف نوظهور و حسن اکبریبیرق در انتشارات فروزش منتشر شد. باربور در این کتاب به تلاقی علم و دین در عرصههای گوناگون پرداخته است. او که از آغاز دههی شصت میلادی تحقیق و نگارش در حوزهی علم و دین را آغاز کرده، آثاری چون «مسیحیت و علم»، «علم و دین»، «انسان غربی و اخلاق محیط زیست»، «اسطورهها الگوها و پارادایمها» را به رشتهی تحریر در آورده است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۱۰ اردیبهشت به نقد و بررسی کتاب «دیدار دانش و دین» اختصاص داشت و با حضور دکتر عبدالله نصری و مترجمان این کتاب در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
سیر دگرگونی یک پرسش
در ابتدای جلسه غلامرضا خاکی اظهار کرد: پرسش از رابطهی میان دین و فلسفه از دیرباز در تاریخ اندیشه مطرح بوده و رفتهرفته جدی و جدیتر شده است. این پرسش در جهان سنتی برای کسانی مطرح میشد که هم ایمان داشتند و هم از منظر تعقل فلسفی به جهان مینگریستند. در عصر مدرن، علوم از فلسفه جدا شدند و پرسش ابتدایی به چیستی رابطهی میان دین و علم/دانش دگرگون شد. وقتی چیستی رابطهی میان دین و فلسفه مطرح بود، در جهان باستان، فیلسوف جامع تمام دانش زمانهی خودش بود. همچنین، منظور از دین مجموعهای از باورهای اسطورهای بود؛ اما با ظهور مسیحیت و تعالیم حضرت موسی، پرسشهای جدیدتر و تعاریف نوی از دین مطرح شد. بدین ترتیب مصادیق دو اصطلاح دین و فلسفه در طول زمان دگرگون شده است.
او ادامه داد: امروز دین از فلسفه جدا شده است. از سوی دیگر، هر یک از گرایشها و پارادایمهای فلسفی نسبتی با علم دارند. پس تعریف ما از علم مهم میشود. پارهای دو واژهی Knowledge و Science در زبان انگلیسی را مترادف میگیرند و پارهای به تفکیک این دو قائلاند و میگویند مجموعهآموزههای تکرارپذیر در آزمایش علم (Science) است و هر نوع آگاهی عمومی دیگر دانش (Knowledge). پس اگر بخواهیم دربارهی رابطهی میان دین و دانش موضع بگیریم، باید تکلیفمان را با این واژگان مشخص کنیم. پارهای از متفکران بر این باورند که تبیین رابطهی میان دین و دانش تا حدودی به انگیزههای روانشناختی افراد وابسته است. مثلاً تجارب تلخ از دین یا دینداران میتواند روی موضع فرد متخصص در مورد رابطهی دین و دانش تأثیر بگذارد. پس پاسخ ما به پرسش چیستی رابطهی میان دین و دانش، به تعاریف ما از دین و دانش و انگیزهی روانشناختیمان از پاسخگویی به این پرسش وابسته است. اگر مرادمان از علم علوم تجربی باشد، بهسوی بیان چرایی و علیت میرویم؛ اگر مرادمان از آن، علوم انسانی باشد، بهدنبال دریافتن رابطهی دین با فهم بشری خواهیم بود و اگر از منظر عارفان بنگریم، بر رابطهی دین با شهود تجربی عرفا تمرکز میکنیم.
خاکی گفت: کتاب حاضر تلاشی منسجم دربارهی همین موضوع است. باربور در چین متولد شده و ابتدا به سمت خواندن فیزیک رفته است که شاید نزدیکترین علم تجربی به موضوعات دینی علم فیزیک باشد. چون فیزیک دغدغهی آفرینش دارد. باربور در انگلیس و شیکاگو درس میخواند و در نهایت، بعد از گرفتن دکتری، به سمت فعالیت آکادمیک در حوزهی الهیات کشیده میشود. او در این کتاب، پیش از هر چیزی توضیح میدهد که موضع دانشمندان در مقابل دین در طول تاریخ دگرگون شده است و کتاب خود را با این منطق پیش میبرد که بین دین و دانش چهار حالت ممکن است. یکی اینکه دین و دانش متضادند. دیگری اینکه اینها در معرفت بشری دو موضوع مستقلاند و زبان و کارکرد و روش خودشان را دارند. دیدگاه سوم، این است که دین و دانش بهمنزلهی دو جریان میتوانند با هم گفتوگو کنند. گفتوگو در معنای فلسفی شامل پرسشافکنی و به پرسش گرفتن پیشفرض و مواضع هم است. دیدگاه چهارم، تلفیق یا یکپارچه شدن است. براساس این نسبتهای چهارگانه، نویسنده شش موضوع مهم در حوزهی مشترک میان دین و دانش را در شش فصل میگنجاند.
گفتوگوی علم و دین: از سحابی و بازرگان تا امروز
حسن اکبریبیرق اظهار داشت: کتاب حاضر با عنوان دقیق «وقتیکه علم به دیدار دین میرود» آخرین اثر باربور است. او کتابهایی در حوزهی آشتیدادن دین و علم نوشته است که تعدادی از آنها به فارسی برگردان شدهاند. در این میان، کتاب «علم و دین» با ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی در ایران بیشتر شناخته شده است. باربور در اواخر عمر به دریافت جایزهی تمپلتون نائل شد که معمولاً به دانشمندان حوزهی الهیات جدید داده میشود. همچنین، یکی از بزرگترین الهیدانان قرن بیستم، جان کاب، در وصف ایان باربور میگوید: هیچ یک از فلاسفهی معاصر بهاندازهی باربور نتوانسته میان معرفت دینی، معرفت علمی و ارزشهای خلاقی پیوستگی و وحدت ایجاد کند.
او دربارهی چرایی انتخاب کتاب حاضر برای ترجمه گفت: کتاب «علم و دین» جزو اولین یا حتی اولین اثر باربور است. به نظرمان رسید، فاصلهی زمانی زیادی میان نگارش این دو کتاب برای بروز تغییراتی در آرا و اندیشههای باربور کافی است. بهخصوص اینکه در این بازهی زمانی اتفاقات زیادی در عالم علم، بهویژه فیزیک و فیزیک اختر، افتاده است. پس کتاب اخیر را میتوان بیانیهی نهایی باربور دربارهی مقولهی ربط و نسبت میان علم و دین دانست. مورد دیگری که ترجمهی این اثر را بایسته میکرد، ظهور متکلمین و فیلسوفان دین جدید در ایران پس از انقلاب بود.
او توضیح داد: در ایران پس از انقلاب تلاشهای فراوانی در حوزهی ربط و نسبت علم و دین صورت گرفته است. گرچه، پیش از انقلاب نیز کسانی چون یدالله سحابی یا مهدی بازرگان در حوزهی ترمودینامیک و زمینشناسی بهدنبال آشتی دادن علم با دین بودند؛ اما نکته اینجاست که بحث اینها بیشتر از دیدگاه علم بود؛ اما نگاه فیلسوفانه و متکلمانه، در فرهنگ ما بیشتر پس از انقلاب شکل گرفت. پس زمینهی کلام جدید باید تکاپوهایی در حوزهی فلسفهی دین باشد و تکلیف یک نسل با مقولهی نسبت علم و دین باید تا حدی روشن شود. این به نظر ما آخرین کتاب بزرگترین فیلسوف علم و دین بود. پس ترجمهی آن برای ایجاد ادبیات زمینهای بهروز دربارهی کلام جدید و فلسفهی دین در زبان فارسی لازم بود. بههرحال، جامعهی ما در حال گذار است و بحث سنت و مدرنیته هنوز در آن پویا است. پس اگر دین نمایندهی سنت و دانش نمایندهی مدرنیزم و مدرنیته باشد، هر بحث معناداری در فضای فکری ایران باید بر روشن شدن مسالهی دین و علم متکی باشد. برای نمونه اختلاف نظر میان مراجع بر سر روششناسی استهلال در ربط و نسبت علم و دین ریشه دارد و باید در این حوزه بررسی شود.
او ضمن اشاره به اینکه گذر نویسنده به تخصصهای گوناگون، همکاری در ترجمه را ایجاب میکرده، اظهار داشت: در سراسر این کتاب دربارهی نظریهی داروین بحث شده است. اصطلاح «evolution» در فارسی اغلب «تکامل» ترجمه شده است، اما به نظر ما کلمهی تکامل معادل صحیح و دقیقی برای این اصطلاح نیست. تکامل بار ارزشی دارد و به روبهکمال رفتن اشاره میکند. این در حالی است که در نظریهی داروین بحث تطور مطرح است و نه کمال. پس «فرگشت» را بهمنزلهی معادلی دقیقتر برگزیده و بهکار گرفتیم.
چهار مدل اساسی باربور
یوسف نوظهور، مترجم، مؤلف و دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی در حوزهی فلسفهی غرب و اسلامی، اظهار داشت: این کتاب، مطابق آنچه از عنوان آن برمیآید، دربارهی نقاط تلاقی علم و دین است. باربور که در فیزیک تحصیل کرده و مرجعیت علمی را پذیرفته است، میخواهد در جایگاه دانشمندی که دغدغهی دینی هم دارد، دربارهی نقاط تلاقی علم و دین سخن بگوید. این نوع کتابها بسیار جدیدند و در فضای فکری مدرن شکلگرفتهاند. پیشازاین، در فضای فکری سنتی، رابطهی میان دین و عقل، دین و اسطوره و حتی در سنت فلسفی ما رابطهی میان عقل و وحی مطرح بود؛ اما از قرن هفدهم به این سو، علم بهطورکلی در جهان مرجعیت پیدا کرد. آلکساندر پوپ، شاعر انگلیسی قرن هفدهم، همزمان با رشد فزایندهی علوم، میگوید: «جهان و هر آنچه در آن بود، در تاریکی محض بود. خداوند نیوتن را آفرید؛ و همه چیز روشن شد.» و این خود بازتابی از پذیرش مرجعیت علم در جامعه است. در چنین شرایطی، بشر با پرسش از چیستی نقش دین و عالمان، مراجع و متولیان آموزههای دینی رویاروی میشود. پس برخوردی میان آموزههای علمی و دینی شکل میگیرد. باربور در این کتاب، براساس یک مدل/الگو رابطه و نسبت میان علم و دین را به بحث گذاشته است. این مدل چهارتایی، در یک وجه به تعارض و کشمکش میان علم و دین و ضرورت عقبنشینی یکی به نفع دیگری تأکید دارد. معمولاً متولیان علم و دین در این مدل میاندیشند. مثلاً نصگرایان چون در سفر تکوین کتاب مقدس گفته شده خداوند آسمانها و زمین را در شش روز آفریده است، از پذیرش نظریهی بیگبنگ کیهانشناسی امتناع میورزند.
او ادامه داد: مدل دیگر بر آن است که علم و دین تعارض بنیادین ندارند، بلکه جدا و مستقل از هماند. طبق این الگو، علم متولی تبیین پدیدهها است، از جمله پدیدهی آفرینش و تبیین عالم. دین هم معنای زندگی و ارزشهای اخلاقی را بیان میکند. این الگو کتاب مقدس را کتابی در حوزهی نجوم و کیهانشناسی نمیداند. باور دارد، هر یک از این دو در حوزهی خودشان کار انجام میدهند و از نظر روش و مفاهیم و آموزهها موازیاند. مدل سوم، تلفیق و آشتیدادن است. باربور در اینجا تصریح میکند که من بیشتر در مورد مسیحیت صحبت میکنم، گرچه در مفاهیم بنیادین تفاوت چندانی میان ادیان ابراهیمی چون اسلام نیست. در اینجا آموزههای دینی بهگونهای تفسیر میشوند که با علم تعارضی نداشته باشند.
او افزود: در نهایت مدل چهارم، گفتوگو است. گفتوگو خود یکی از اقسام استقلال است. به این معنا که ابتدا دین و علم را بهمثابه دو شخصیت با دو زبان و نظام جداگانه در نظر میگیرم و سپس گفتوگو ایجاد میکنیم. خود باربور به این مدل متمایل است. او باور دارد که این گفتوگو سازنده است و در دنیای معاصر میتوانیم در کنار پذیرفتن مرجعیت علوم دیندار هم باقی بمانیم.
علمزدگی در جستوجوی نسبت علم و دین
عبدالله نصری گفت: کسی که میخواهد وارد حوزهی رابطهی میان دین و دانش شود، باید تکلیف خودش را با چند نکتهی اساسی روشن کند. نخست، ماهیت، قلمرو و روش علم؛ دوم مسائل اساسیای از قبیل منطق خودش در روش فهم دین. او برای این کار ابتدا باید دربارهی وثاقت متن دینی سخن بگوید و وحیانیت آن را از منظر تاریخی، مبانی فلسفی و کلامی مشخص کند. بهعلاوه، برای ورود به حوزهی فهم متن، باید دربارهی زبان متن سخن بگوید. اگر کسی به این حوزهها نپردازد، توفیق چندانی حاصل نمیکند. باربور در این کتاب در بیان تلقی خود از علم، وثاقت و روش فهم متنِ دین غفلت ورزیده است. به همین علت، نمیتواند بگوید که بر چه مبنایی از گفتوگو و تلفیق حمایت میکند.
او ادامه داد: رابطهی دین و علم حساسیتهایی را در غرب برانگیخت. چراکه یکی از ابعاد آن انتزاعینبودن دین بود. درواقع، نمیتوان جنبههای انضمامی دین را نادیده گرفت. مهمترینِ این مسائل، بحث تطور انواع بود که کلیسا به علت ناتوانی از مواجههی فکری با آن، دینداری مردم را در خطر دید و این بحث را مطرح کرد که داروین ادعا کرده انسان زادهی میمون است. در حالیکه داروین هرگز چنین چیزی را بیان نکرده است. داروین میگوید بین آخرین حلقهی میمونها و اولین حلقهی آدمیان شباهتهایی وجود دارد، اما در این میان حلقهی مفقودهای وجود دارد. این امر در جهان اسلام نیز بازتاب داشت. در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، جهان عرب به این مسائل ورود میکند. طَنطاوی در «الجواهر فی تفسیرالقرآنالکریم» میکوشد علوم اولین و آخرین را از آیات قرآن بیرون بکشد. اینجا نوعی علمزدگی شدید دیده میشود. چنانکه بعد از او کسانی متعرض نسبت میان آیات قرآن و مسالهی تطور انواع میشوند. علامه طباطبایی در جلد دوم «تفسیر المیزان» متعرض این مساله میشود؛ اما بعد از مطرح شدن «خلقت انسان» سحابی، در جلد شانزدهم «تفسیر المیزان» برخی دیدگاههای سحابی را مطرح میکند و پاسخ میدهد. پیش از سحابی نیز مهدی بازرگان در کتابهای گوناگونی بهدنبال تبیین این مساله است، اما او نیز در آثارش بهشدت علمزده است. این بحث ادامه مییابد تا جایی که آیتالله مشکینی هم وارد آن میشود.
او افزود: عدمقطعیت بحث دیگری است که در این حوزه در ایران شکل میگیرد. استاد مطهری در جلد سوم کتاب «فلسفه و روش رئالیسم» در مقالهای در باب امکان وجود، نسبت مسالهی عدمقطعیت با علیت و اختیار انسان را طرح میکند. یکی از مهمترین شخصیتهایی که با جدیت وارد این بحث میشود، علامه جعفری است. او در دههی سی کتابی تحت عنوان «تعاونالدین و العلم»/«همگرایی دین و دانش» مینویسد که در تاریخ اندیشه، مهمترین کتاب در این حوزه است. علامه جعفری در این کتاب ضمن طرح کردن دیدگاههای مختلف، بحث مبنایی میکند. متأسفانه این کتاب چندانکه شایسته است، در اندیشهی معاصر مورد توجه قرار نگرفته است. این در حالی است که او با ورود به مبانی آغازگر محسوب میشود. او در این کتاب روی این مساله تأکید میکند که دین به ماهو با علم به ماهو تعارضی ندارد، بلکه فهم عالمان دینی با فهم عالمان علوم تجربی اختلاف دارد.
نصری گفت: کتاب باربور از جهات مختلفی اهمیت دارد. در این کتاب واقعاً به آرا، دیدگاهها و تفسیرهای گوناگون اشاره میشود. باربور نمیخواهد از کل متن کتاب مقدس دفاع کند. حتی جاهایی اظهار میکند که با متن کتاب مقدس مشکل دارد. در اینجا، چون باربور مبانی را مشخص نکرده، معلوم نیست چرا گاهی با کتاب مقدس مشکل دارد و گاهی آن را میپذیرد یا از جنبهی معرفت دینی به موضوع مینگرد یا با گزارههای علمی. همچنین باربور علیرغم دانش گسترده در حوزههای گوناگون، الهیات پویشی را بهمثابه دستگاه فکری خودش انتخاب میکند. این در حالی است که الهیات پویشی در برخی مبانی خودش به شدت نقدشدنی است.
او در پایان ضمن تقدیر از ترجمهی روان کتاب، بر ضرورت توجه عالمان دینی به مسائل علمی و ایجاد فضایی فکری برای بیان آرای مختلف و پاسخگویی به آنها با زبان علم و نه احساسات، تأکید کرد.