پل موران، نویسنده، شاعر، ناقد و سیاستمدار فرانسوی قرن نوزدهم و بیستم بود که سبک و توصیفات داستانهای کوتاه و رمانهایاش مورد توجه بودهاند. چندی پیش به همت نشر مرکز و ترجمهی اصغر نوری، کتابی از او با عنوان «هنر مردن» به فارسی ترجمه شده است. این اثر در حقیقت دو سخنرانی او با عنوان «هنر مردن» و «خودکشی در ادبیات» را در برمیگیرد که مولف در سال ۱۹۳۲ به مناسبت صد سالگی رمانتیسم ایراد کرده است. موران چندان در دنیای امروز جایگاه ویژهای ندارد چنانچه بابک احمدی در مقدمهای که بر ترجمهی فارسی «هنر مردن» نوشته، آورده است: «موران امروز بیش و کم از یادها رفته است و شاید اگر از صد نفر فرانسوی کتابخوان دوستدار ادبیات بپرسید: «پل موران کیست؟» بیش از نیمی بگویند: «موران؟ نمیشناسم!» او که زمانی اسم و رسم داشت و جاذبهی کلامش بسیار ستایش میشد امروز فراموش شده، مثل سنگ گوری که باد و باران و گذر ایام نام حک شده بر آن را پاک کرده باشد.»
نشست هفتگی شهر کتاب در روز یکشنبه ۱۳ مهر ماه با حضور مترجم اثر و کاوه بهبهانی به نقد و بررسی «هنر مردن» اختصاص داشت.
علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب در ابتدای این نشست دربارهی پل موران گفت: پل موران در ایران چندان شناخته شده نیست و آثار بسیاری از او به فارسی ترجمه نشده. در زندگینامهی او اشاره شده است که فردی نژادپرست و ضدیهود و طرفدار هیتلر و موسولینی بوده است. او با نویسندگانی مانند پروست و سلین ارتباط داشته است و این دو نویسنده از او یاد کردهاند. مارسل پروست دربارهی او میگوید: «نویسندهای نو به تمام معنا» و سلین دربارهاش میگوید: «یقینا موران نام ماندگار ادبیات فرانسه خواهد بود و در سدهی آینده من و او دو بیانگر ادبیات شناخته خواهیم شد.» کتاب هنر مردن شامل دو سخنرانی پل موران به نام «هنر مردن» و «خودکشی در ادبیات» است. دربارهی درد و رنج و مرگ در سدههای بزرگ متفکران بسیاری آثاری خلق کردهاند و نوشتهاند. اینکه در دورانهای مختلف انسانها به مرگ چگونه میاندیشیدهاند مسالهی جالبی است. موران در مقالهی هنر مردن میگوید: «موقع غرق شدن همهی زندگی آدم از جلوی چشمش میگذرد. دلم میخواهد این ویژگی را به همهی مرگها نسبت دهم و این طور فرض کنم که آخرین لحظهی هوشیاری ما کل زندگیمان را در خود دارد و به طور فشرده و خلاصه در یک کلمه به زبان میآید.»
وی با اشاره به نظریهی معنادرمانی ویکتور فرانکل افزود: مسالهی هنر مردن ارتباط زیادی به هنر زندگی کردن دارد. مسالهی معنابخشی بسیار مهم است و مرگ و زندگی پس از مرگ را آسانتر میکند. فرانکل خودکشی را تقبیح میکند. مردم امروز بیشتر از گذشته زندگیشان را تهی، بیهدف و بر باد رفته میدانند به همین سبب است که نگاهشان به مرگ متفاوت شده است. شاید این نگاه به زندگی این نگاه را به مرگ پدید آورده است. ویکتور فرانکل با اشاره به خودکشی در دوران نازیها استدلال میکند که خودکشی نمایانگر اوج بیمعنایی است و خودکشی هرگز نمیتواند مسالهای را حل کند یا به پرسشی که زندگی مقابل ما میگذارد پاسخ دهد. ما باید به دنبال معنایی برای زندگی باشیم و وقتی زندگی معنادار شد مسالهی مرگ برای ما راحتتر تصویر میشود و زندگی پس از مرگ را راحتتر میتوانیم تصویر کنیم.
خودکشی، تایید زندگی است
اصغر نوری سخنانش را با تشکر از بابک احمدی برای مقدمهی جامعش دربارهی موران آغاز کرد و پس از شرح ماجرای انتخاب این اثر دربارهی دیدگاه و نثر موران گفت: موران در این اثر از خودکشی به معنای عام حرف نمیزند و از آن میگذرد. میگوید خودکشی تایید زندگی است. کسی که خودش را میکشد زندگی را جشن بزرگی میداند که او به آن دعوت نشده است. موران بیشتر دربارهی خودکشی در ادبیات حرف میزند و اینکه چرا ادبیات باعث خودکشی میشود. او نام این خودکشی را خودکشی روشنفکرانه میگذارد. موران نویسندهای جریانگریز است. هم با جریان ادبی زمانهی خودش همراه نیست مانند سلین و هم با جریان روشنفکرانهی عصر خودش (جریان چپ) همراهی نمیکند. سلین نیز با چپها مشکل دارد و با آنها همراه نیست. همین باعث شده است که این دو نویسنده در زمان خودشان که جریان ادبیات در دست روشنفکران چپ است، در حاشیه بمانند. پل موران دیوانگی و شور سلین در فرم را ندارد و فرم او متعارف است ولی روش نزدیک شدن به ایدههایاش خیلی خاص است. چند مجموعه داستان و رمان دارد که هنوز هم در فرانسه خوانده میشوند. نثر او یکی از بهترین نمونههای نثر در فرانسه است. نثری روشن همراه با ایجاز و کوبندگی. کمتر نویسندهای با این نثر که مثل چاقو عمل میکند، میتواند بنویسد. نزدیکترین نویسنده به لحاظ این نثر به او سلین است که البته او رادیکالتر است و زبانی میسازد آمیخته و ترکیبی از زبان محاوره و ادبیات کهن و به نوعی قدرت ادبی خود را به مخاطب دیکته میکند. زبان موران به زبان متعارف نزدیکتر است اما فرمی که با این زبان میسازد منحصر به فرد است.
وی دربارهی بخش نخست کتاب موران تصریح کرد: بخش نخست این کتاب، «هنر مردن» است. او برای روشن شدن این بحث سخنان هنگام مرگ افراد سرشناس دوران باستان و مدرن را نقل میکند. سخنانی که او انتخاب کرده مخصوص افرادی است که از مرگشان مطلع هستند و میدانند زمان کمی به پایان زندگیشان باقی مانده است. پل موران تفاوت مواجههی انسان باستان با مرگ و انسان مدرن با مرگ را بیان میکند و دلیل این تفاوت را در یک سخنرانی کوتاه میگوید و مقدمهای برای بحث خودکشی در ادبیات فراهم میکند. این دو سخنرانی در صد سالگی رمانتیسم ایراد شدهاند که مکتبی مرگاندیش است. «هنر مردن» بستری را آماده میکند که به بحث اصلیاش بپردازد و چنین نتیجه میگیرد که انسان مدرن نمیخواهد مرگ را به عنوان بخشی از زندگی بپذیرد و همیشه از مرگ شکوه و شکایت میکند. اما در دوران باستان قبول مرگ به عنوان امری طبیعی و مسلم رواج داشته است. انسانهایی که با طبیعت سر و کار دارند حتا در دورهی مدرن هم با مرگ برخورد راحتتری میکنند چون هر سال مرگِ طبیعت و نوزایی آن را میبینند. موران میگوید آدمی که در جامعهی مدرن هنوز به وجود خدا اعتقاد دارد با مرگ راحتتر برخورد میکند. اعتقاد به روح و جهان بعد مرهمی برای انسان مدرنی است که فکر میکند مرگ پایانش نیست. انسانی که به هیچ کدام از اینها اعتقاد ندارد فکر میکند مرگ پایان همه چیز است.
نوری در ادامهی دربارهی نقد موران بر مکتب مرگاندیش رمانتیسم افزود: موران با اینکه قرار است مکتب رمانتیسم را از نظر تاثیر اجتماعی رد کند و بگوید این مکتب آثار مخربی روی ذهن جوانان میگذارد اما بسیار منصفانه مکتب رمانتیسم را به عنوان یکی از عالیترین مکاتب ادبی معرفی میکند. از نظر موران نویسندههای رمانتیک به رغم همهی ارزشهای ادبیشان خواسته یا ناخواسته یک نوع خودکشی روشنفکرانه را در اروپا باب میکنند. موران با مراجعه به آثار بزرگ رمانتیک از موج عظیم خودکشی حرف میزند که این آثار به ارمغان میآورند. از جوانانی میگوید که با خودکشی میخواهند شبیه ورتر جوان شوند یا شبیه شخصیتهای آثار رمانتیک. موران از داستایفسکی به عنوان «پدر ادبیات معاصر» نام میبرد و ارزشهای آثارش را برمیشمارد و خودکشیهای به تصویر کشیده شده در آثارش را خودکشیهای نابی میداند اما با اشاره به خودکشی کیریلوف در رمان تسخیرشدگان نگاه نویسنده را رد میکند. او از مخرب بودن این نگاه برای نسل جوان حرف میزند. از یاس بعد از جنگ جهانی اول میگوید که بعضی جوانها را از ادامهی زندگی دلسرد کرده است. چون در بخش نخست در تعریف از خودکشی آن را تایید زندگی میداند در اینجا از آن تعریف استفاده میکند و میگوید مولفههای مکتب رمانتیسم خودکشی را زیبا جلوه میدهد. موران با آوردن مثالهایی از رمانتیسم به عنوان شمشیری دو لبه حرف میزند. مکتب ادبی بسیار خوبی که چیزی را در میان جوانان علاقهمند به این مکتب خراب میکند. او در صد سالگی رمانیتسم میگوید که رمانیتسم به درد امروز نمیخورد و برای انسانی که رئالیسم و ناتورالیسم را تجربه کرده، نگاه رمانتیستی یک نگاه موضعی است و نباید مثل آن را برای زندگی معاصر ساخت. این را خیلی با احتیاط میگوید و بیشتر از این حرف میزند که چه طور این نگاه میتواند امید به زندگی را کم کند.
وی دربارهی دلیل ترجمهی این اثر تصریح کرد: دو سال پیش یکی از بهترین مترجمان ادبیات فرانسه در ایران با خودکشی به زندگیاش پایان داد. نویسندگان، مترجمان و اهل قلم از آن به عنوان اتفاقی شاعرانه و باشکوه نام بردند. این متنها را کسانی مینوشتند که اغلب مدرس بودند. من با این رویکرد مخالفت بسیار کردم و میگفتم که این وصف خودکشی، نه برای شما بلکه برای کسانی که از شما تاثیر میپذیرند بسیار مخرب است. موران میگوید هیچ یک از نویسندگان رمانتیک خود را نکشتند و همه عمری طولانی کردند اما باعث خودکشی جوانها شدند. این برداشت نادرست از خودکشی شخصی هدایت هم صورت گرفته است و تعمیمی در جامعه در این باره اتفاق افتاده که هدایت با خودکشیاش قصد داشته است به ما درس بدهد. این همان اتفاقی است که موران میگوید ادبیات با همهی خوبیهایاش باعث خودکشی میشود.
ویرایش زندگی
کاوه بهبهانی ضمن تحسین ترجمهی پاکیزه و خوب کتاب «هنر مردن» به فارسی، دربارهی مفهوم مرگ با نگاهی به جستار «هنر مردن» تصریح کرد: دو تلقی از مرگ ارائه میشود: گاهی مرگ را به مثابه نوعی شکوفا شدن و به اتمام رساندن میدانیم که میتوان از استعارهی «رسیدن» برای آن استفاده کرد. تا پیش از مرگ آدمی مانند میوهای است کال که گویا پس از مرگ و با مرگ میرسد. مولانا از این تلقی از مرگ استفاده کرده و میگوید: «این جهان همچون درخت است ای کرام/ ما بر او چون میوههای نیم خام/ سخت گیرد خامها مر شاخ را/ زانک در خامی نشاید کاخ را». در این تلقی، مرگ معادل است با گذار از کال بودن به رسیدن. در مقابل، تلقی هایدگر در هستی و زمان از مرگ وجود دارد که مرگ را امری محتوم و نامعلوم میداند که به معنای تمام شدن و رسیدن نیست. مرگ برای هایدگر هدف و دستاورد نیست. این طور نیست که انسانِ کال با مرگ رسیده شود. اساس انسان در نگاه هایدگر دلمشغولی و دغدغه است. با مرگ تمام این دغدغهها امحا میشود و ناتمام میماند.
وی دربارهی مطلوب یا نامطلوب خواندن مرگ تصریح کرد: یکی از اولین اندیشمندان مغربزمین که به این مفهوم پرداخته اپیکور است. اپیکور عبارت معروفی دارد و میگوید مرگ هیچ آسیبی به من نمیتواند بزند چون جایی که مرگ هست، من نیستم جایی هم که من هستم مرگ نیست. بنابراین وقتی مرگ میآید دیگر منی وجود ندارد که بخواهد رنجی را حس کند. برای اینکه من درد و رنجی بکشم باید یک سوژهی حسکنندهای وجود داشته باشد که آن رنج را دریابد. وقتی که میمیریم دیگر منی وجود ندارد و به طریق اولی حواس من وجود ندارد که چیزی را حس کنیم. مرگ در دیدگاه اپیکور طوری نیست که من و مرگ با هم یک جا جمع شویم. با این نگاه مرگ اصلا چیز بدی نیست و نمیتواند به ما آسیبی بزند. توماس نیگل، فیلسوف امریکایی، با استدلال اپیکور مخالف است و معتقد است که مرگ میتواند به ما آسیب بزند چون زندگی فینفسه و تجربهی زیستن علیرغم دشواریهایاش، امر مطلوبی است. او معتقد است لازمهی اینکه به کسی آسیب برسد این نیست که حتما آن شخص آسیب را حس کند. در این باره مثالِ فرد هوشمند و خلاقی را میزند که با حادثهای دچار آسیب مغزی میشود و زندگی نباتیاش را آغاز میکند در چنین حالتی شاید او آسیب را درک نکند و تجربهای هم از آن آسیب نداشته باشد اما آن شخص آسیبدیده به شمار میآید. از نظر نیگل حرف اپیکور نادرست است چون میشود آسیب را تجربه نکرد و آسیب دید. نیگل میخواهد بگوید که مرگ امر نامطلوبی است بر خلاف کسانی مانند مولانا که معتقدند «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی».
بهبهانی نامیرایی را نیز چون میرایی امری نامطلوب دانست و تصریح کرد: فیلسوف بریتانیایی معاصر، برنارد ویلیامز، مقالهی کلاسیکی با نام «مورد ماکروپولوس» با عنوان فرعی تاملاتی دربارهی ملالآور بودن نامیرایی دارد که در آن با اشاره به داستانی دربارهی نامیرایی، نشان میدهد که حتا جاودانگی هم چندان مطلوب نیست چون انسان را دچار ملال و دلمردگی میکند. مشکل اساسی جاودانگی این است که همیشه برای هر کاری وقت هست. به نظر میرسد که ارزش بعضی از امور در گذرا بودن آن است. تلقی ارتدوکس از نامیرایی و بهشت انگار به همین مورد ویلیامز آدمی را دچار میکند یعنی جایی که انواع لذات و تنعمات وجود دارد و لاجرم این تنعمات آدمی را دچار ملال میکند. آدمی ناگزیر از آنها دلزده میشود. حتا اگر تلقی عمیقتری از مفهوم مخلد شدن در بهشت داشته باشیم مانند تلقیای که عرفا دارند، باید نکتهای را دربارهی جاودانگی دانست. جاودانگی هزینهی فرصت (opportunity cost) چیزها را زایل میکند. به عبارت دیگر وقتی مشغول انجام کاری هستیم، فرصت انجام دادن کارهای دیگر را از دست میدهیم بنابراین باید در گزینش کارها دقت کنیم. اما وقتی نامیرا باشیم لازم نیست چنین حساب و کتابی کنیم و برای هر کاری تا همیشه فرصت داریم. میرایی باعث میشود چیزها برایمان ارزشمند شوند چون وقت تنگ است و مجبور به انتخابیم. بنابراین اگرچه به نظر مرگ مطلوب نیست چون دلمشغولی و دغدغههای ما را ناتمام میگذارد اما نامیرایی هم مطلوب نیست چون باعث میشود مفهوم دلمشغولی و شورمندی بیمعنا شود. با این وضع به Dilemma یا دو راههی نامطلوب مرگ و نامیرایی میرسیم.
بهبهانی دربارهی باورمندی به معنای زندگی با اعتقاد به جهان دیگر، اذعان داشت: ممکن است کسی بگوید که معنای این زندگی در گرو جهان دیگر است. ویتگنشتاین در رسالهی منطقی ـ فلسفی بند جالبی دربارهی این ادعا دارد و میگوید: «نه تنها تضمینی برای جاودانگی زمان روح انسان وجود ندارد یعنی برای زندگی ابدی بعد از مرگ، بلکه این فرض بیش از هر چیز از تحقق هدفی که همیشه برای آن به کار رفته است ناتوان است. آیا با جاودانگی ابدی معمایی حل خواهد شد؟ آیا زندگی ابدی به اندازهی زندگی کنونی بیمعنا نخواهد بود؟» حرف ویتگنشتاین این است که حتا اگر بپذیریم زندگی بعدی قرار است به این زندگی معنا بدهد، باید پرسید چه چیزی به زندگی بعدی ما معنا میدهد؟ صرف اینکه زندگی بعدی زندگی مخلد و جاودانه است برایاش معنا به ارمغان نمیآورد. چون چه بسا چیزی جاودان باشد اما بیمعنا باشد. تصویر خوبی از این بیمعنایی نامیرایی را در داستان «نامیرا»ی بورخس میتوان یافت که به نحو درخشانی این وضعیت را به تصویر کشیده است.
وی دربارهی جستار هنر مردن موران گفت: موران ادعا میکند که جملات آخر بعضی از حکما، چکیده و عصارهی نگاه آنها به زندگی است و مثالهای بسیاری در این مورد ذکر میکند. از جمله، گفتهی مشهور سقراط در رسالهی کریتون زمانی که میخواهد جام شوکران را بالا ببرد: «آه کریتون من یک خروس به اسکولاپ بدهکارم.» نیچه تاملات و تعبیرات زیبایی راجع به این جمله دارد و آن را چکیدهی نگاه سقراطی میداند به این معنا که سقراط اساسا از زندگی بیزار بود. اسکولاپ خدای طب در یونان باستان است و انگار سقراط با درخواست اینکه برای مرگش خروسی را قربانی کنند دارد شکرانهی این را به جا میآورد که از یک بیماری به تعبیر نیچه (زندگی) رهایی مییابد. جملات اندیشمندان بزرگ و کتابهایی نظیر هنر مردن میتواند برای ما محملی فراهم کند برای اندیشیدن به مفهوم مرگ. فایده این جملات نوعی خصلت تاملی ـ بازتابی دربارهی زندگی و بازاندیشی آنهاست. که در نهایت به نظر من باعث ویرایش زندگی است. وقتی به این بیندیشیم که زندگی یک بازهیگذراست که هر کاری میتواند آخرین کار باشد، یعنی مدام در شرایط عدم قطعیت قرار میگیریم و آن وقت میتوانیم زندگی را ویرایش کنیم. به کمک تامل کردن بر پایهی کتابهایی از این دست یا گزینگویههای حکما و فلاسفه میشود مقراضی را یافت و زندگی خود را پالودهتر کرد. به گفتهی میشل دو مونتنی «ما آدمها نمیدانیم مرگ کجا انتظارمان را میکشد بنابراین باید همه جا منتظر آن باشیم.» تمرین مرگ یعنی تمرین آزادی. کسی که یاد گرفته است چه طور بمیرد یاد گرفته است چه طور برده نباشد.