بهتازگی، کتاب «کار همچون زندگی» نوشتهی تامس مور با ترجمهی محمدرضا سلامت به همت نشر نو منتشر شده است. تامس مور سالها در زمینهی دینشناسی و روانشناسی در دانشگاههای آمریکا تدریس کرده است. او بر آن است که شخصیت آدمی در طول زندگی بر اثرِ کار یا کارهای او شکل میگیرد. اما بیشتر اوقات افراد با غفلت از این واقعیت، کار را به «شغل» یا «حرفه» فرومیکاهند و بین کار و زندگی جدایی میافکنند. از نظر مور، کار و زندگی دو روی یک سکهاند و به همین علت، کار باید همچون زندگی تلقی شود. به بیان دیگر، باید کار را زندگی کرد که این خود هنری ممتاز است.
نشست هفتگی شهرکتاب در روز سهشنبه ۱۶ شهریور به نقد و بررسی «کار همچون زندگی» اختصاص داشت و با مشارکت ایرج شهبازی و محمدرضا سلامت به صورت مجازی برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: تامس مور در رشتههای آهنگسازی موسیقی، دیرینهشناسی، الهیات، مطالعات دینی و رواندرمانگری تحصیل کرده است. همچنین، سالها در زمینهی دینشناسی و روانشناسی در دانشگاههای آمریکا تدریس کرده و در مقام رواندرمانگر به مراجعان خود مشاوره داده است. «کار همچون زندگی» اولین کتاب ترجمه شده از تامس مور به زبان فارسی است. او از سال ۱۹۹۰ تاکنون در زمینهی سخنرانی، نویسندگی دربارهی مسائل روح و معنویت، مشاوره در امور رواندرمانگری متمرکز بوده و تاکنون بیش از سی جلد کتاب و دهها مقاله منتشر کرده است. او اذعان دارد در تمامی آثار و سخنرانیهای خود در پی همراه کردن روح، زندگی شخصی و فرهنگ جامعه بوده است و برای این منظور معنویت، روانشناسی ژرفا و اسطورهشناسی را بهکار میبندد. به همین دلیل، نیز میتوان تامس مور را رواندرمانگر روح شمرد.
او ادامه داد: پیشگفتار نویسنده بر ترجمهی فارسی کتاب نشاندهندهی تسلط او به فرهنگ اسلامی و ادبیات کلاسیک فارسی است که میتواند برای خوانندهی فارسیزبان بسیار جالب باشد. کتاب «کار همچون زندگی» در دوازده بخش با یک درآمد سامان پیدا کرده است. با خواندن این کتاب متوجه میشویم که مور تحت تأثیر دو روانشناس یا رواندرمانگر برجسته، کارل گوستاو یونگ و جیمز هیلمن، بوده است. کانونیترین مفهوم این کتاب «ندای درون» است. این کتاب جستوجو دربارهی کار همچون زندگی است. اینجا مفهوم کار از شغل متمایز است. مور به کار متفاوت از شغل مینگرد و میگوید، این کتاب در جستوجوی کار برای زندگی است و به شما حس معناداری و هدفمندی میبخشد و این به معنی کار است، زیرا ممکن است کسی شغلی داشته باشد ولی به آن حس معناداری نداشته باشد. اما کار برای ما باید هدفمندی و معناداری ایجاد کند و این کتاب دربارهی نفس و روح کار است و این دو مفهوم و تفاوتهایشان را تشریح و تبیین میکند و اندیشههایی برای ندای درون مخاطب ارائه میکند تا برای یافتن کاری که انسان برای آن ساخته شده استفاده کند و بهکار بگیرد. نویسنده معتقد است که در جستوجو برای شغل شاید انسان سعی کند حرفهای را آزمایش کند، برای مصاحبه آماده شود و از شغلها تجربه کسب کند، ولی برای حرکت از کار به جایی برای زندگی باید مجموعهای از عوامل را، از جمله خاطرات گذشته، عواطف خام و پختهی انسان و روابط انسانی را واکاوی کند.
محمدخانی تصریح کرد: اگر بخواهیم کار را همچون زندگی در نظر بگیریم، ریشهی مشکلات مربوط به کار و زندگی عمیق است و در نتیجه، او به راهکاری عمیق اعتقاد دارد که میتواند در درازمدت سازگار باشد. او میگوید که بیماری بزرگ روزگار ما انجام دادن کارهایی است که روح ندارند. انسانها بسیار خوب کار میکنند و شغلهایی دارند، اما احساس روح در آن شغل و کارها ندارند. این را ما در ایران و هم در کشورهای دیگر میبینیم. او میگوید، جا دارد که ما هم در سطح فردی هم در سطح اجتماعی خوشنودی از کار را بررسی کنیم و ببینیم که چرا انسانها از کار خود لذت نمیبرند و بالاجبار به آن کار مشغولاند. باید مشکلات و نارضایتی از کار خود را تفسیر کنید تا ضمن تلقی آن بهمثابه نشانهها، معنای آن را پیدا کنید. یکی از هدفهای این کتاب این است که به مخاطب نشان بدهد که چگونه میتواند به این نشانهها توجه کند و آنها را تفسیر کند.
او در ادامه دربارهی مفهوم ندای درون، آفریشنگری در زندگی، قصهگویی، اهمیت رویا، عشق ورزیدن به کار و دوستی در کار، خواندن زندگینامهی دیگران در مقام الگوهایی برای کار و زندگی نزد مور توضیح داد. در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: مور نویسندگان و متون کلاسیک را سودمندتر از همتایان امروزین آنها میداند، دستکم بهمثابه پایهای برای خواندن متون دیگر. نکتهی دیگر این است که اهمیت رویاها در فرآیند کار همچون زندگی است و مسالهی رویاها را بهطور مبسوط توضیح میدهد. او راجع به شیوهی زندگی با روح میگوید، زندگی با روح اندیشمندانه همراه با مراقبت و فعال بودن است. در هر کاری که میکنید حضور دارید، نه اینکه یک رشته حرکات مکانیکی انجام دهید. به چیزهایی توجه میکنید، از بدن و سلامتی خود مراقبت میکنید، خانهتان را مکانی برای آسایش، صمیمیت و زیبایی میسازید. در سراسر زندگی خود ارزشها و افکار عمیق میآموزید. اوقات فراغت مایهی آرامش شما میشود، زندگی اجتماعی پرباری به شما میبخشد و مایهی تفریح و بازی شما میشود. معنویت شما عمیق و دوراندیشانه است و ژرفاندیشی دعا و مناسک را در زندگی روزانهی خود بهگونهای انجام میدهید که درخور یک فرد است.
محمدخانی ترجمهی سلامت را خوب و روان توصیف کرد و اظهار امیدواری کرد دیگر آثار این نویسنده نیز به فارسی ترجمه شود.
دربارهی اوپوس روح
محمدرضا سلامت اظهار داشت: برای ترجمهی این کتاب یک انگیزهی ملی و یک انگیزهی شخصی داشتم. در وجه ملی، تا آنجا که به یاد میآورم از دوران نوجوانی تا الان با اکثر قریب به اتفاق هموطنان ایرانیام نوعاً از کار و حرفهشان ناراضی بودند، حتی آنهایی که به ظاهر کارهای با پرستیژ و به لحاظ اجتماعی خوشموقعیتی داشتند. همیشه برایم سؤال بود که چرا ایرانیان از کارشان ناراضی هستند و میخواستم برای یافتن پاسخی به این پرسش کمکی بکنم. در وجه شخصی، ظرف تقریباً پانزده سال اخیر ذهنم درگیر این سؤال بود که برای چه کاری آفریده شدم و آن «ندای درون» من چه بوده است؟ آیا من آن را کشف کردهام و به آن عمل کردهام یا نه؟ این شد که وقتی حسین کمالی این کتاب را برای ترجمه به من معرفی کرد بعد از خواندن آن بلافاصله دست به ترجمه بردم.
او دربارهی انگیزهی تامس مور در نوشتن این کتاب گفت: مور یک پروژهی بزرگ فکری با عنوان «مراقبت روح» یا به تعبیر مصطفی ملکیان «تیمار جان» دارد که این کتاب هم ذیل آن قابلفهم است. همچنین، شاهکار مور کتابی تحت این عنوان است که ۲۸ سال پیش نگاشته شده و به زبانهای گوناگون دنیا ترجمه شده است. پیام اصلی این کتاب و پروژهی بزرگ فکری تامس مور این است که آدمی در عصر امروز و جهان مدرن، امری ارزشمند را از دست داده است: مسالهی روح. البته روح نه به معنای امری متافیزیکی یا کاملاً مذهبی، بلکه بهمعنای عمیقترین و مقدسترین وجوه آدمی.
او توضیح داد: مور به دنبال این است که چطور میتوان به نوعی روح را دوباره در ساحتهای مختلف زندگی به میان آورد و به مراقبت از آن پرداخت. یکی از ساحتهای بسیار مهم زندگی از نظر تامس مور مسالهی کار است. بدین معنا که کار آدمی پیوند نزدیکی با روح و مراقبت از روح دارد و نقشی بسیار کلیدی در این زمینه ایفا میکند. چراکه کار در واقع بازتابی از شخصیت و تمامیت زندگی ما میتواند باشد و باید باشد. و اگر این طور نباشد به تناقض و تضاد میافتیم و دچار افسردگی ملال و بیحوصلگی و نارضایتی از کار میشویم. کاری با مراقبت از روح ما پیوند دارد و به تیمار جان ما کمک میکند که در زندگی برای ما معنابخش و هویتبخش باشد. تنها این کار است که زندگی را شایستهی زیستن میکند. در غیر این صورت زندگی دچار ملال و افسردگی میشود. مور برای پروراندن پیام خود در کتاب «کار همچون زندگی» هم از روانشناسی یونگ تأثیر پذیرفته و استفاده میکند هم از روانشناسی کهن الگویی جیمز هیلمن، روانشناس امریکایی، هم از اسطورهها حکایتهای باستانی و سنتهای معنوی جهان بهرهی زیاد میبرد.
سلامت بیان داشت: کار زیبایی تامس مور در این کتاب این است که در چارچوب روانشناسی کهن الگویی از تمثیل کیمیاگری بهره برده است. مور کاری را که به مراقبت از روح ما کمک میکند کارهمچونزندگی میخواند؛ یعنی کار زندگی یا به تعبیر کیمیاگران اوپوس (کار) روح است. مور به این دلیل «کار همچون زندگی» را بر هنر کیمیاگری تمثیل کرده و بنا نهاده است که مانند کیمیاگری که فرایندی طولانی است. کیمیاگران تمامیت زندگیشان را به مشاهده، ملاحظه و واکاوی در مشاهدهی تغییرات در رنگ و حالات مواد خام مختلف بر اثر حرارات دادن در زمانهای مختلف میپردازند و به کل این فرایند اوپوس میگویند. اوپوس روح یا کار روح هم مهمترین کار انسان و مانند کیمیاگری به بلندای زندگی او است. پس، «کار همچون زندگی» هم همچون کیمیاگری هم هنر است هم کار، هم طولانی است هم تمامیت زندگی را در بر میگیرد. افزون بر این، باید بین اجزای زندگی ما وحدتی ارگانیک برقرار باشد تا زندگی معنادار و واجد هویت باشد. اگر این «کار همچون زندگی» را کشف کنیم و به آن عمل کنیم به شادمانی و رضایت باطن میرسیم. چراکه پیوند وثیقی با روح ما خواهد داشت و به مراقبت روح ما کمک خواهد کرد و به نیازهای عمیق روح ما پاسخ خواهد داد.
او دربارهی نحوهی کشف «کار همچون زندگی» گفت: وقتی به این گونه کار میپردازیم، زمان و مکان را از یاد میبریم و در کار غوطهور میشویم. همینطور، در آن کار عشق و روح داریم و آن را با تمام وجود انجام میدهیم و در آن کار حاضریم. در حالیکه خیلیها وقتی کاری انجام میدهند چه بسا در آن کار با تمام وجود حضور ندارند و ذهن و فکرشان جای دیگری است و لذا از آن کار ملول و ناراضی میشوند و به آرامش و رضایت باطن نمیرسند. بنابراین، یکی از نشانههای اینکه کاری که ما انجام میدهیم «کار همچون زندگی» باشد، این است که ما را به آرامش و رضایت باطن برساند و عاشق آن کار بشویم یا بتوانیم عشق را وارد آن کار بکنیم تا بتوانیم کیستی خودمان را با کارمان بازتاب بدهیم. چون از نظر مور ما فقط با کارمان میتوانیم به مراقبت روح بپردازیم. باید یک کاری کنیم و البته این کار به شغل و حرفه فروکاسته نمیشود. بلکه از نظر مور کارهمچونزندگی شامل مجموعه فعالیتهایی است که آدمی در طول زندگی انجام میدهد و کوچک و بزرگی و پرستیژ و درآمد آن مطرح نیست، چه بسا کاری درآمد پایین با روح و ارزشهای بنیادی ما سازگار باشد و ما را به رضایت خاطر برساند.
او بیان داشت: پیدا کردن «کار همچون زندگی» مثل کیمیاگری فرایندی طولانی است و در این رابطه خود فرایند خیلی بیشتر از فراورده اهمیت دارد. بنابراین، نفس این جستوجو و این دغدغه مهم است. برای پیدا کردن چنین کار یا کارهایی باید همهی اجزا و تجارب خودمان را از گذشته و حال به یادآوریم و مانند مواد اولیه در کیمیاگری آنها را غربال کنیم و ببینیم که با کدامها ارتباط برقرار میکنیم. در واقع، باید نوعی جداسازی انجام دهیم تا باورها و ارزشهای قابلدفاع و موجه را نگه داریم، باورهای خرافی یا شکستها و موفقیتها را به میان آوریم. همچنین، گذشته را، بدون اینکه بخواهیم آن را انکار کنیم و در آن گرفتار شویم، به میان بیاوریم بلکه بتوانیم گذشته را بازبینی کنیم و کارهمچونزندگی را بر گذشتهمان، سنتها و خاطراتمان بنا کنیم و هر جا لازم است دست به تغییر بزنیم. بنابراین، یکی از ویژگیهای کارهمچونزندگی گشودگی برای تغییر است. اگر این گشودگی نباشد چه بسا ما در شغل یا حرفهای گیر کنیم و گرفتار شویم تا جایی که کلیت شخصیتمان را با آن شغل و حرفه یکسان کنیم و حتی اگر از آن شغل یا حرفه در عذاب باشیم حاضر نباشیم بیرون بیابیم چراکه حتی نمیتوانیم شغل و حرفه و کار دیگری را تصور بکنیم. بنابراین، تغییر شاید موتور حرکت ما به سمت یافتن «کار همچون زندگی» است. به همین دلیل، ما باید در مقابل آنچه تقدیر به رویمان باز میکند شکیبا و صبور و گشوده باشیم.
سلامت افزود: «کار همچون زندگی» چندوجهی است. لزوماً یک کار نیست که یکبار و برای همیشه کشف کنیم. چه بسا کارهای مختلفی همزمان «کار همچون زندگی» ما باشد. همینطور کارهمچونزندگی سیال است و ممکن است تغییر بکند و ما باید گشوده باشیم. همینطور «کار همچون زندگی» از آدمی شخصیتی یگانه و بیهمتا میسازد. ما را بهتدریج پختهتر و پیچیدهتر میکند و هر کسی به کمال الهی خودش میرسد. بنابراین، تفرد و تشخص یکی از ویژگیهای مهم «کار همچون زندگی» است.
این مترجم تصریح کرد: مفهوم کلیدی بسیار مهمی که در کشف «کار همچون زندگی» به آدم کمک میکند، «ندای درون» است. ندای درون میتواند امری ابهامآلود باشد و نتوان یکبار برای همیشه تعریفی برای آن داد. ندای درون بنا به تعریف تامس مور آن حس درونی است که به آدم میگوید بودن من روی کرهی زمین دلیلی دارد؛ یعنی سرنوشتی دارم و از درون احساس میکنم که انگار هستی چیزی از من میطلبد یا زندگی از من میخواهد کاری انجام بدهم. البته این ندای درون هم در طول زندگی ممکن است تغییر کند و همزمان شاید چندین ندای درونی داشته باشیم. برای کشف ندای درون نشانههایی در درون و بیرون آدمی در زندگی رخ میدهد که خواندن و تعبیر و تفسیر درست آنها میتواند به ما کمک کند تا «کار همچون زندگی» خود را کشف کنیم. از آن طرف هم ما چون در جهان زندگی میکنیم، جهان هم از ما انتظارهایی دارد، معیارهایی را به ما تحمیل میکند. این هم از نظر مور مهم است که ما از عادت همرنگ شدن با جماعت فاصله بگیریم و سعی کنیم آنچه را کشف کنیم که خود میخواهیم انجام دهیم و به ما رضایت باطن میدهد و دلمان را آرام میکند. حتی اگر آن کار پسند جامعه و اطرافیان ما نباشد، اما ارزشهای بنیادین ما و ندای ما سازگار باشد و به مراقبت روح ما کمک میکند بعد برویم سراغ آن کار.
او ادامه داد: نکتهی مهم دیگری که تامس مور اشاره میکند این است که ندای درون نهایتاً امری رازآلود است، همینطور خود «کار همچون زندگی». لذا نباید به مسالهی ندای درون یا «کار همچون زندگی» به شکل مسالهای نگاه کرد که باید آن را حل کرد. بلکه باید مثل خود روح یا زندگی یا مرگ جنبهی رازآلودگی آن را مدنظر قرار داد و به فکر این نبود که کنه و ذات آن را کشف کرد. نفس تلاش و جستوجو برای یافتن کارهمچونزندگی و کشف ندای درون ما، فعالیت و تلاش در مسیر و ساختن شخصیت یگانه و بی همتای خودمان بر اساس آن و تحقق بخشیدن به تفرد و تشخص خودمان مد نظر است.
سلامت در پایان گفت: مایهی خوشبختی من است که توفیق داشتم این کتاب را ترجمه کنم. گمان میکنم این اولین کتاب ترجمه شده به فارسی دربارهی فلسفهی کار است. امیدوارم سایر آثار ارزشمند تامس مور، بهخصوص کتاب ارزشمند «مراقبت روح» یا «تیمار جان»ريال نیز به فارسی برگردد.
کار ما جعل یا ایجاد استعداد در خود نیست
ایرج شهبازی در بخشهایی از سخنان خود گفت: از ترجمهی فارسی کتاب برمیآید که نویسنده شخصی خوشذوق است و به نویسندگی علاقهی فراوانی دارد؛ یعنی او علاوه بر اینکه به «چه گفتن» علاقه دارد به «چگونه گفتن» هم حساسیت زیادی دارد و سبک و سیاق نوشتن هم برای او به اندازهی خود موضوع سخن مهم است و توجه زیادی به زیبا کردن و آراستن سخن خودش دارد. به همین خاطر میشود کتاب او را مثل اثری هنری و ادبی خواند و از آن لذت برد. جملات او روان و رسا و شیوا و خیالانگیزند و نثرش تا حدی شاعرانه است. به همین خاطر به نظرم این کتاب همزمان که عقل خواننده را به سبب مطالب دقیق و عمیق آن خوشنود میکند حس زیباییشناسی او را هم ارضا میکند.
او ادامه داد: تامس مور اطلاعات زیادی در مورد زمینههای مختلفی چون دین و فرهنگ و تاریخ و اسطوره و افسانهها و روانکاوی دارد و برای ژرفا بخشیدن به نوشتهی خود از آنها استفاده میکند. این نگاه هنری نویسنده مخصوصاً در داستانگویی او دیده میشود. او گذشته از اینکه در جایجای کتاب داستانهای گوناگونی را با عشق و علاقهی زیاد تعریف میکند، بعضی از مطالب را در یک فصل یا سراسر کتاب مدنظر قرار میدهد و هر وقت لازم باشد به آنها بر میگردد و از آنها نکات لطیفی را استنباط میکند. بهترینِ این بازیهای نویسنده با هنر کیمیاگری است. او در همهی فصلها مرتب به کارهای کیمیاگران اشاره میکند و بحث خود را براساس بن مایههای آن پیش میبرد. هنر کیمیاگری فرایندی بسیار جالب و پیچیده است و به شکیبایی و دانایی خاصی احتیاج داشته است. تامس مور بنمایههایی را از این دنیای شگفتانگیز برداشته و برای بیان منظور خودش از آن استفاده کرده است. کیمیاگری مثل یک رشتهی نازک مطالب متنوع کتاب را به هم پیوند میزند. این کار بدون مطالعات دقیق و تأملات ژرف در مورد این موضوع ممکن نبوده است. داستان دیگری که در سراسر کتاب بهخوبی آمده است، داستان اسکاتی، دوست نویسنده، است که برای یافتن استعداد خود راههای زیادی رفته و خطاهای زیادی مرتکب شده است. نویسنده از آغاز برای تبیین سخنان خود از اسکاتی بهره میبرد و به نظر میرسد قصد دارد از اسکاتی قدردانی کند، به او جرئت ببخشد و او را در مسیر یافتن خود راهنمایی کند. به هر حال، این مساله هم مثل کیمیاگری همچون رشتهای درخشان مطالب کتاب را به هم پیوند میزند.
او تأکید کرد: گذشته از اینها نویسنده فراوان از زندگی اطرافیان خودش حرف میزند و داستانهای آنها را بازگو و مطالبی را از آنها استنباط میکند. این کار در ایران رایج نیست. در آثار علمی ایرانی به ندرت دربارهی اطرافیان و خانوادههایمان مینویسیم، اما تامس مور مانند بسیاری از استادان غربی هرجا لازم باشد برای کشف و استخراج ایدههای علمی از زندگی اطرافیانش استفاده میکند. به نظر من هم این کار درست است. دادههایی که از زندگی واقعی افراد در اختیار ما میگذارند، ارزشمندند و ما میتوانیم با تحلیل آنها به مباحث مهم علمی برسیم. نویسندگان ایرانی به نظرم آگاهانه یا ناآگاهانه خودشان را از این منبع مهم و ارزشمند محروم میکنند. ماجراهای اطرافیان ما وجهی واقعگرایانه به تحقیقات علمی ما میبخشند و دانش ما را از انتزاعیِ بریده از واقعیت دور میکند و لحنی صمیمی به کتاب علمی میبخشد و خواننده میتواند بهتر با آن ارتباط برقرار کند.
شهبازی دربارهی ترجمهی کتاب گفت: این کتاب بهخوبی به فارسی ترجمه شده است. سلامت که سالهاست در سازمان ملل مشغول کار است و بهسبب اقامت طولانیمدت در آمریکا بهخوبی زبان انگلیسی را میداند. همینطور، او عاشقانه ادبیات عرفانی و ادبی و فلسفی فارسی را میخواند و سرمایه ی خوبی در این حوزه بهدست آورده است. از طرف دیگر، او در رشتهی فلسفه تحصیل کرده است و بهخوبی با مطالب کتاب آشنا است؛ یعنی سلامت زبان مقصد و موضوع ترجمه را بهخوبی میداند و اسباب کار را بهخوبی فراهم آورده است. ترجمه روان و شیواست و خوانندهی فارسی میتواند بدون دستاندازی متن را بخواند.
او بیان داشت: مور فردی بسیار معنوی است. با اطمینان میتوانیم او را یکی از آموزگاران معنوی زمانه و اثرش را اثری معنوی در نظر آوریم. مور زمانی عملاً راهب بوده و به کارهای دینی و معنوی اشتغال داشته است. اگرچه الان پابیند به مذهب خاصی نیست، به نظر میرسد که همهی وجود خود را در امور معنوی مستغرق کرده است. مهمترین نقد او به دنیای جدید از دست رفتن معنویت است و همهی فعالیتهایش در راستای بازگرداندن معنویت به زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعی است. او ریشهی مشکلات انسان جدید را فقدان معنویت میداند.
او افزود: کمتر صفحهای از این کتاب از اشاره به مسائل معنوی خالی است. فصل یازدهم، کار عبادت است، بهخوبی از این ویژگی پرده بر میدارد. یک راز اصلی این نگاه معنوی به انسان این است که تامس مور انسان را موجودی تکساحتی نمیداند. از نظر او انسان هم بدن دارد، هم روح دارد و هم نفس. به بیانی او انسان را موجودی دارای ابعاد مادی و معنوی میداند و باور دارد غفلت از هر یک از اینها به اندازهی غفلت از دیگری خطرناک و زیانبار است و بههمینخاطر، به ارضای نیازهای روحی و معنوی انسان توجه زیادی دارد. از طرف دیگر، نویسنده به دنیا هم نگاهی معنوی دارد و باور دارد همانطورکه انسان روح دارد و از مادهی صرف درست نشده است جهانی که در آن زندگی میکنیم هم روحمند و رازآلود است و در ورای این صورت ظاهر پدیدهها روحی الهی در سراسر هستی گسترده است. انسان جدید کوشیده از جهان راززدایی کند، اما درست این است که ما همچون گذشتگان به این رازآلودگی احترام بگذاریم، آن را بپذیریم و براساس آن زندگی کنیم. طبق این نگاه همهی موجودات زنده و باشعورند و سراسر هستی از آگاهی آکنده است. نتیجهی این نگاه به انسان و جهان جز این نیست که شخص از منظری معنوی به هستی و جهان نگاه بکند.
شهبازی دربارهی مقدمههای کتاب گفت: نویسندهی دانشمند کتاب مقدمهای سودمند برای ترجمهی فارسی کتاب نوشته است که بر اعتبار و ارزش آن افزوده است. این مقدمه مهمترین ایدههای نویسنده را دربر دارد و مطالعهی آن باعث درک و فهم بهتر کتاب میشود. مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق زمانهی ما، هم پیشگفتار ارزشمندی بر این کتاب نوشته است. او در این پیشگفتار در نهایت دقت و شیوایی و انصاف سخن گفته است و نکات مهمی را در مورد تامس مور و موضوع اصلی کتاب با خواننده در میان میگذارد. عنوان این مقدمه «کار جانآشنا: کار جانپالا» بسیار دقیق است و به هدف میزند. مساله این است که کار بسیار فراتر از راهی برای کسب درآمد است. کار هر کسی باید با جان او آشنا باشد و جان او را بپالاید و تطهیر بکند. این موضوع اصلی کتاب تامس مور است.
او اظهار داشت: ملکیان همهی مدعیات کتاب را در هشت گزاره خلاصه کرده است. این هشت نکته مهم و درست است، اما به نظرم سخنان تامس مور در این کتاب خیلی بیشتر از این هشت گزارهاند. در «کارهمچونزندگی» موضوعات و مسائل بسیار مهم دیگری هم مطرح شده است که بین این گزارهها نیست. دیگر اینکه، ملکیان در پایان پیشگفتار به این نکته اشاره کرده است که برای یافتن کار مناسب با استعداد خود و برای پرورش آن باید تمرین فراوانی برای تحمل تنهایی داشته باشیم. برای اینکه محقق کردن فردیت و یافتن رسالت ویژهی خود مستلزم جداکردن راه خود از راه عموم مردم است و اینخواهناخواه تنهایی عظیمی را برای آدمی آدم ایجاد میکند. سخن استاد تا حدی درست است و راه یکتای خود را پیش گرفتن تا حدی راه انسان را از دیگران جدا میکند. اما به نظرم این در همهی موارد، در همهی زمانها و در مورد همهی انسانها صدق نمیکند. کودکی که در خانوادهای آگاه رشد میکند که مانعی برای استعداد او ایجاد نمیکنند و حتی زمینه را برای او فراهم میکنند، قطعاً چندان احساس تنهایی نمیکند. از طرف دیگر، حتی اگر کسی در خانوادهای متولد شده است که موانع زیادی در تحقق فردیت او ایجاد میکنند ممکن است در آغاز نیاز به شهامت زیادی برای پیشگرفتن راه خود داشته باشد و ناگزیر باشد راه خود را از دیگران جدا بکند، اما بهتدریج که پیش میرود و در کار خودش به مهارت و توانایی و موفقیتهای چشمگیر میرسد هم همراهان و همانندهایی برای خودش پیدا میکند هم در جامعه بهعنوان کسی که نیازی منحصربهفرد را برمیآورد مورداحترام قرار میگیرد. زندگی هنرمندان و دانشمندان و صنعتگران گواه صادقی برای این موضوع است. مثلاً کسی که استعداد نجاری دارد و میکوشد آن را شکوفا بکند، لزومی ندارد که حتماً پیه تنهایی را به تن خود بمالد. او در کار خودش پیشرفت میکند و همکاران و همفکرانی برای خودش پیدا میکند و از مصاحبت آنها لذت میبرد و خدماتی را به جامعه ارائه میکند که جامعه به آن نیاز دارد. چرا باید چنین کسی از تنهایی خودش بترسد و ظرفیت خودش را برای تحمل تنهایی بالا ببرد؟ من در اینجا کاری با آن تنهایی وجودی ندارم که انسانهای عمیق از آن آگاهاند، بلکه راجع به تنهایی ناشی از تحقق فردیت خویش در زمینهی کار صحبت میکنم. به نظر میرسد این تنهایی آنقدری که ملکیان میگوید شدید و عمیق و آزارنده نیست و شخص حتی با نهایت لذت به سمت آن میرود. شاید این سخن در مورد افراد نادری که استعدادی خاص دارند و شکوفاکردن آن استعداد مستلزم جدایی از تودهی مردم در تمام زندگی است، صادق باشد. ولی به نظر میرسد که آرامش خاطر و رضایت و معنایی که غالب انسانها از پرداختن کار ویژهی خودشان بهدست میآورند رنج تنهایی و دیگر رنجهای ناشی از خودبودن را برای آنها تحملپذیر میکند. بههرحال، افرادی که میخواهند در پی یافتن راه یگانهی خودشان بروند نباید نگران تنهاییشان باشند، این تنهایی یا موقتی است یا آزارنده نیست.
شهبازی در ادامه مباحث کتاب را فصل به فصل مرور کرد و کتابهای مشابهی چون «عادت هشتم»، «شغل مناسب شما»، و «چتر نجات شما چه رنگی است» را در کنار این کتاب برای یافتن خویشکاری خود مفید دانست. همچنین، در پایان گفت: در جای خود نبودن یکی از عوامل مهم افسردگی و اضطراب است و متأسفانه غالب روانشناسان و رواندرمانگران و روانکاوان به این نکته توجه ندارند؛ یعنی ممکن است شخص گذشتهی سالمی داشته باشد، اما از زندگی خودش رضایت ندارد و احساس پژمردگی و افسردگی میکند و این ناراحتی از انجام کاری که دوست ندارد باعث میشود که زندگی خانوادگی و معنوی و درونی و حتی روابط دوستانه خراب شوند. بنابراین، برای درمان افسردگی و اضطراب انسانها میتوانیم از کار معنادار هم در زندگی آنها استفاده کنیم. غالباً اگر افراد به کاری بپردازند که عاشقانه دوست دارند بخش مهمی از اضطراب و افسردگیشان درمان میشود. نکتهی دوم اینکه ما انسانها سرشتی داریم که به ما داده شده است. کار ما ایجاد استعداد در خودمان نیست، بلکه یافتن آن است. جعل استعداد به معنای واقعی کلمه نادرست است. کار ما کشف استعداد است. بنابراین، باید تلاش کنیم استعداد خودمان را بیابیم. لازمهی این کار شنیدن ندای درون خود است و اینکه اجازه ندهیم این صدا در لابهلای جنجالهای زندگی و هیاهوها گم شود. یکی از زیباترین تعابیر تامس مور وفادار بودن به سرشت خود است. انسان سالم و اصیل کسی است که به سرشت و طبیعت خودش وفادار است و اجازه نمیدهد آنچه از درون او میجوشد در پای منافع، پسند و رد و قبول دیگران قربانی شود. بنابراین، شخص باید شجاعت خودبودن داشته باشد و همرنگ جماعت نشود. نکتهی سوم اینکه، برای بسیاری از انسانها معنای زندگی مطرح است. براساس بحث کارهمچونزندگی یک معنای جامع برای همهی انسانها وجود ندارد. معنای زندگی تا حد زیادی اختصاصی و خصوصی است. هر کسی باید معنای زندگی خودش را پیدا بکند. یکی از اینها این است که کاری را پیدا کنیم که برایمان همچون زندگی است. آنکه شور زندگی را دارد سؤال معنای زندگی برایش بهخودیخود منتفی خواهد شد. اگر ما عاشقانه گرم آن کاری شویم که دوست میداریم پرسش از معنای زندگی تا حد زیادی برایمان رفع میشود. چهارم اینکه بزرگترها بدون هرگونه استبداد آموزشی استعدادهای کودکان را کشف کنند و بدون تحمیل بار اضافی بگذارند آنها استعدادهایشان را شکوفا کنند. و بزرگترهایی که به میانسالی رسیدند و استعدادشان را یافتند، ولی کارشان با استعدادشان تفاوت دارد باید کاری کنند که در برنامهریزی چندساله بهتدریج کار و منبع درآمدشان یکی باشد. چراکه یکی از مهمترین خوشبختیهای انسان این است که کار و منبع درآمد و زندگی او یکی باشد.