هادی مشهدی: کتاب فرزند ایران به همت دکتر میر جلالالدین کزازی نوشته است. این کتاب همانطور که در زیر عنوان نقل شده، داستانی است بر پایهی سرگذشت حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی. فرزند ایران در دستهی پرفروشهای تازههای نشر جای دارد.
کتاب فرزند ایران، سهشنبه بیست و دوم مردادماه با حضور مولف و دکتر طاهری در مرکز فرهنگی شهر کتاب نقد و بررسی شد.
ایرانی راستین فروتن است
دکتر کزازی، در پاسخ به سوالی، انگیزهی خود از نگارش این اثر را اینگونه تشریح کرد: من هرگز هیچ کتابی یا هیچ جستاری را ننوشتهام، مگر آنکه نیازی در من بوده است، به نوشتن آن. آنچه من نوشتهام و مینویسم، نخست به پاس دل من است. من برای خود مینویسم، اگر دیگران خواندند و بهره بردند، چه به از آن؟ اما راست و روشن، بیهیچ پرده و پروا بگویم، چندان بیم و باکم نیست که کتابهای مرا دیگران نخوانند، چون اگر برای آنان هم مینویسم، در ردهی دوم است. نیازی شکیبسوز و تابربای در من، مرا به نوشتن بر میانگیزد. از همین روست که بازنوشت نوشتههایم، در چشم من یکی از دوزخیترین کارهاست؛ من هرگز آنچه را مینویسم دوباره ننوشتهام و نخواهم نوشت. آنچه مینویسم به همان شیوه به ناشر سپرده میشود، درست است که گاهی در همان نوشته دگرگونیهایی روا میدارم، اما آنچنان نیستند که نیاز به بازنوشت باشد. خواست من سخن گفتن از خویش نیست، شما کم و بیش با خوی و خیم من آشنایید؛ من چونان ایرانی، خوی و خیم خجسته را در فروتنی میدانم؛ ایرانی راستین فروتن است.
وی افزود: اگر از خود میگویم، تنها برای این است که مگر پاسخی روشن و رسا به این پرسش بدهم که چرا آغازیدم به نوشتن داستان. چنین شد؛ مرا برانگیختند که بنویسم. که برانگیخت؟ چرا برانگیخت و چگونه؟ به راستی پرسشهایی هستند که من خود پاسخی برای آنها ندارم. میتوانم گفت، روندهای نهادی، نهانی و ناخودآگاهانه در من، سر انجام بدانجا رسید که داستان بنویسم. راست این است که من بیش با دل خود میزیم تا با سر خویش. پاسخهای سخته، دانشورانه، راهنمون و روشنگر پاسخهایی هستند که سر میدهد. هرگز شما پاسخی از اینگونه از دل نمیتوانید شنید، چون دل خیرهسر است، هوسناک است و کار خود را میکند. ما با دل خویش بر نمیآییم و هرگز نمیتوانیم بر آن لگام بزنیم. رشتههای سالیانمان را در دمی پنبه میکند یا آنچنان که در این کتاب نوشتهام آدینهمان را شنبه. از اینروی آنچه میتوانم گفت، این است که نیازی در من، انگیزه و آغازی شد برای اینکه داستانی بنویسم. این را هم بگویم که در آغاز نمیدانستم این داستان چه ریخت و پیکرهای خواهد داشت. اگر اندکی میدانستم چگونه آغاز خواهد شد، به راستی نمیدانستم چگونه به پایان خواهد رسید.
وی، دلیل توفیق این اثر در مواجهه با مخاطبان را همین ویژگی آن برشمرد و ادامه داد: داستان، خود در من، خویشتن را نوشت. شاید از همین روست که این داستان با رویکرد خوانندگان همراه شد؛ با اینکه من خود را داستاننویس نمیدانم، به این معنا که پیش از این داستانی ننوشتهام، دستهکم داستانی بلند. تا آنجایی که به یاد دارم این کتاب نخستین کتاب من است که پس از پنج هفته به چاپ دوم رسید. شگفتیهای موجود در این داستان شگفتیهای دل است. این داستان برای هرکس که دوستدار داستان است نوشته شده است. من به هنگام نوشتن آن هرگز خوانندهای ویژه را پیش چشم نمیداشتهام. از دید من داستان را به این سان میباید نوشت. شاید شما این دیدگاه را همداستان، همرای و هماندیش نباشید. شاید کسی بخواند و بگوید که زبان این داستان باستانگرایانه است، هنری است؛ اما من اینگونه از داستان را میپسندم. شاید آن نیازی که مرا به نوشتن این داستان برانگیخته است، همین پسند بوده است؛ پسندی که تا آن زمان برانگیخته نشده بود. من دوستانه از یکایک شما میخواهم که این سخنان را هرگز از سر خودستایی ندانید. من میکوشم به پرسشهای موجود پاسخ دهم.
کزازی ضمن اشاره به آنچه در دیباچهی کتاب نوشته است، بر رویکرد خود در نگارش این اثر تاکید کرد و گفت: من خود را داستاننویس نمیدانم. به درستی بر من روشن نیست که آنچه نوشتهام داستان است یا نیست. شاید داستانشناسی بر پایهی هنجارها، سنجهها و بنیادهایی ویژه در داستاننویسی، بگوید این داستان نیست. چه باک؟ برترین داوران خوانندگان هستند، شما اگر بخواهید کار دل را به یاری سر، سامان بدهید، بسنجید، بررسید و در بند بکشید، به ناچار ناکام خواهید ماند. اگر این دانشها، این دیدگاهها و این دبستانها، در شناخت آفرینشهای هنری که فرزندان دل هستند، ما را یاری میدهد، از نگاهی بسیار کلان و فراخ است. همواره نکتهای هست، ریختی، پیکرهای و نهفتهای ناب که در هیچکدام از آن سنجهها و پیمانهها نمیگنجد. راز فسون وفسانهی هنر هم در همین ویژگی نهفته است، وگرنه هنر به پایان میرسید و زمانمند میشد.
وی ادامه داد: این تازگی و شادابی تنها در آفرینش هنری است که روی میتواند داد. اگر شما سنجیدهترین داستان را از دید داستانشناسی بنویسید، اما خوانندگانی آن را نخوانند، آن داستان به چه کار میآید؟ آنچه من از داستان میخوانم و چشم میدارم این است که مرا با خود درکشد و ببرد در کامهی من. بیآنکه من بخواهم مرا برباید، تا آن را نخوانم و به فرجام نیاورم و کتاب را بر زمین ننهم، نتوانم از چنبر چیرگیاش برهم؛ این داستان است. به هر روی آزمونی است. میتوانم گفت کاری است نو آیین در داستاننویسی ایرانی. بر پایهی آنچه گفته شد، من داستان نویس هستم یا نیستم، پرسشی است بیپاسخ. شما هم باید بدان پاسخ بدهید. اگر این داستان را خواندید، در شما کارگر افتاد و با خود برد و در ربود، داستان است و شاید من هم داستاننویس باشم؛ اگر چنین نبود این هم آزمونی است دیگر، در کنار بسیار آزمونها که ناکام و نافرجام ماندهاند. بیش نمیدانم چه میباید گفت.
پندارینههای داستانفراز
طاهری ضمن تاکید بر قول کزازی در باب خاستگاه اثر هنری، گفت: حقیقت این است که اثر خلاقهی ادبی جز کار دل نیست، یعنی چیزی نیست که انسان بر اساس اندیشهی آگاهانهی خود آن را خلق کند. نویسندهی خلاق در عالم فردیت خود فرو میرود و بر اساس صمیمیت هنری و میزان دلبستگی و تعلق خاطری که به موضوع اثر دارد، آن را در فضایی اهورایی میآفریند. اما در حوزهی نقد، کار به مدد سر و معیارهای علمی صورت میگیرد. لذا برای شناخت ماهیت اثر ادبی، چارهای جز تن دادن به معیارهای علمی نیست.
وی در بررسی کتاب فرزند ایران به ذکر چند نکتهی اساسی پرداخت. طاهری تصریح کرد: ایران، شاهنامه، فردوسی و دلبستگی مولف در شکلگیری و تالیف این اثر، موثر بودهاند. به این معنا که فردی پس از چندین ده تعقلورزی در تحلیل و تشریح شاهنامه، در پی بیان دلبستگی خود به آن، این اثر را خلق کرده است. لذا آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. به زعم من، تلاش تمام کسانی که در پی بازنمایی گذشته برای تودهی مردم ایران هستند، قابل تقدیر است. چراکه به رغم تلاشهای زیادی که در شناساندن شاخصترین ادبا و شعرا صورت گرفته است، همچنان ابهامات زیادی در این حوزه، نه تنها برای تودهی مردم که برای خواص وجود دارد. تلاش مولف در شناساندن فردوسی از جمله گامهای اساسی و بنیادی است برای شناساندن ایران به ایرانیان.
وی ادامه داد: این اثر تصویری ممکن و نه الزاما دقیق، از آنچه میتوانست در زمانهی فردوسی رخ داده باشد، به ما عرضه میدارد. اما اینکه چه کسی به مدد خیال خود سالهای زیست فردوسی را بر ما مینمایاند، مهم است. اینجاست که پایگاه علمی و وسعت اطلاعات و زمینهی دانش راوی، در چگونگی برقراری ارتباط اثر با مخاطب، موثر است. نکتهی دیگر اینکه، فرزند ایران بر پایهی سه رویکرد استوار است؛ شاهنامه، مستندات تاریخی برگرفته از تذکرههای ادوار بعد و پندارینههای مولف. این بخش سوم باعث شده است مولف این اثر را داستان بنامد. با توجه به اینکه فردوسی اطلاعات اندکی از خود در شاهنامه ارائه کرده است و مستندات تذکرههای تاریخی نیز اندک هستند، پندارینههای مولف اهمیتی بهسزا مییابند و میباید بسیار پررنگ شده باشند. به زعم من، طرحمایهی کلی داستان بر مبنای همان تخیل مولف شکل گرفته است.
طاهری در این خصوص تاکید کرد: این پندارینه، یک خوانش است؛ خوانشی که میتوانست با توجه به پیشینهی اطلاعات و دانش مولف، رنگ و شکل دیگری هم داشته باشد. از همین روی، از اولین کلمهی متن تا پایان آن، شخصیت و منش نویسنده، ایراندوستی و شاهنامهدوستی او نمایان است؛ بهگونهای که تمامی شخصیتهای واقعی و خیالی داستان، گویی خود او هستند و نه افرادی دیگر؛ به عنوان مثال تمامی شخصیتها با یک شکل و صورت سخن میگویند، عیاران همانگونه که محمود غزنوی.
وی اشاره به رویکرد مولف در بازنمایی زمان را نیز حائز اهمیت و ضروری دانست و در اینباره گفت: انتظار داریم وقتی زمانه و شخصیتی تاریخی، در زمانی دیگر گزارش میشود، نهایت قرب به آن زمان حاصل شود. ما میدانیم که فاصلهای بیش از هزار سال بین زمان روایت و آنچه حادث شده است، وجود دارد، با توجه به اینکه بسیاری از اسناد و مدارک واقعی متعلق به آن عصر موجود نیست، باید این فاصلهی زمانی به مدد خوانش شخص راوی پر شود. اما چنین امکانی وجود دارد؟ ممکن است کسی بتواند با این فاصلهی زمانی گذشته را چون آنچه اتفاق افتاده است بازآفرینی کند؟ آیا آنچه بازآفرینی میشود قابل استناد است؟ در حوزهی فلسفهی تاریخ، هر تاریخ و هر مورخ به مثابه یک تفسیر است. خوانش و تفسیر شخصی مورخ در رخدادهایی که به او نزدیکترند نیز دیده میشود. از این دید، در جایجای این اثر، اندیشه، ایدئولوژی و فرهنگ معاصر ما، به ویژه دانش ادبی و ایرانشناسی، کاملا خودنمایی میکند. تمامی حرفهای شخصیتها از جانب ایرانشناسی فرهیخته گفته میشوند.
طاهری در ادامه، به ذکر مواردی پرداخت که در صورت وجود میتوانستند رنگ و بوی دیگری به این اثر بدهند. او در شرح آنها گفت: به نظر من فرزند ایران، قبل از اینکه یک داستان باشد، گزارشی خیالانگیز است از آنچه در باب فردوسی و زندگی و زمانهی او وجود داشته است. پندارینهها به واسطهی کمبود اطلاعات و اسناد این حوزه، شکل گرفتهاند، لذا این اثر گزارشی خیالانگیز است. با اندکی مسامحه میتوان آن را در ژانر داستانهای تاریخی قرار داد. در داستانهای تاریخی، زمانه و شخصیتها در بستر تاریخ موجودند، حال آنکه وظیفه و نقش آنها خیالانگیز است. در باب روایت، به نظر میرسد هرچه مولف از اسناد تاریخی فاصله گرفته و به خیال خود نزدیک شده است، اثر به داستان نزدیکتر شده است. از اینروی در بخشهایی از فرزند ایران با یک داستان رویاروییم و در بخشهایی دیگر با یک اثر تاریخی و پژوهشی. به نظر میرسد هرقدر پندارینههای مولف تقویت شود، این اثر داستانیتر خواهد بود.
وی ادامه داد: جای روح و زمانهی فردوسی در فرزند ایران خالیست. در آن مقطع تاریخی دو گسل بزرگ ایران را احاطه کرده بود؛ تهاجم فرهنگی اعراب و تهاجم سیاسی ترکها. نزدیک شدن آن دو به یکدیگر و اتحاد آنها باعث میشد فرهنگ ایرانی برای بقای خود بجنگد. روح زمانهی ناشی از این شرایط در این اثر دیده نمیشود. به نظر میرسد با تقویت برخی شخصیتهای تاریخی چون آنها که به نهضت شعوبیه وابسته بودهاند، بتواند این امر را مرتفع کند. نکتهی دیگری که میتواند در تقویت این اثر موثر باشد، یافتن و پرداختن ارتباطهایی شفافتر بین تجارب شخصی فردوسی با وقایع شاهنامه است. به عنوان مثال میتوان به تجربهی مرگ فرزند و آنچه در داستان رستم و سهراب صورت میگیرد اشاره کرد.
طاهری در انتها پرداختن به شیوههای داستان مدرن را از دیگر عوامل موثر در توفیق بیشتر این اثر برشمرد و افزود: در یک مورد شکست زمانی صورت میگیرد که از مهمترین ویژگیهای داستان مدرن است. این رویکرد میتوانست در پرورش شخصیتها مولف را یاری کند. ذهنخوانی میتوانست به شکلی مطلوبتر صورت بگیرد؛ مخاطب با رویکردهای ذهنی بسیاری از شخصیتها به خوبی آشنا نمیشود.