آیدین فرنگی: «خلاف هایدگر که در «هستی و زمان» اعلام کرد دیالکتیک افلاطون مایه شرمساری و سرافکندگی است، و خلاف ارسطو که دیالکتیک افلاطون را بیدرنگ مردود دانست، گادامر میگوید دیالوگ نه تنها صورت ضروری تامل فلسفی است، که بخش اساسی زندگی آدمی را هم تشکیل میدهد.» محمد ضیمران، مولف و مترجم در حوزه فلسفه با بیان نکته فوق در نشست هفتگی مرکز فرهنگی شهر کتاب افزود: «هایدگر بدان جهت که آثار افلاطون را با تاکید بر انتقادات ارسطو مطالعه کرده بود، از اهمیت «ایده خیر» افلاطون غافل ماند. ارسطو در اخلاق «نیکوماخس» ایده خیر افلاطون را بدان سبب که راهنمای عملی در اتحاذ تصمیم ارائه نکرده، مورد نقد قرار داده است. به زعم وی دیدگاه افلاطون نظر را از عمل جدا میکند. ارسطو در متافیزیک هم نظریه «مُثل» افلاطون را به دلیل ایجاد نوعی ثنویت یا دوگانگی بین ایده و واقعیت به چالش گرفت. گادامر میگوید هر دو انتقاد یاد شده را هایدگر از ارسطو اتخاذ کرده است و شاید به همین دلیل بوده که هایدگر شاگردانش را به سوی فیلسوفان پیشاسقراطی هدایت میکرد؛ زیرا آنها تاکیدی بر اینگونه از ثنویت نداشتند. به نظر او این افلاطون بود که به ثنویت بین نظر و عمل صورتی فلسفی بخشید. بنا به گفته گادامر به باور هایدگر فلسفه در نظر افلاطون چیزی جز دیالکتیک نیست و دیالکتیک هم عبارت بوده از تلاش برای فهم واژه هستی یا منطق وجود.»
ضیمران با اشاره به دیدگاه سقراط درباره هستی یادآور شد: «سقراط در «فایدون» به مخاطبانش اظهار کرد هستی و وجود، مستقیم و بدون واسطه قابل شناخت نیستند، بلکه شناختپذیری عالم فقط به صورت معالواسطه و از طریق لوگوس یا زبان قابل فهم و دریافت میشود؛ پس از این رو میتوان گفت که سقراط سرآغاز فلسفه را بررسی لوگوس دانسته است. ارسطو هم در ابتدای متافیزیک خود تصریح کرد که آدمیزادگان همواره در پی کسب معرفت و شناخت در تلاشند. گادامر تاکید میکند ما به دنبال شناخت امور و پدیدهها در جستجو هستیم و نه به خاطر بهرهبرداری و تصرف آنها. ما میکوشیم با پدیدهها انس بگیریم تا در این عالم احساس غربت و بیگانگی، ما را دچار عسرت نسازد. توانایی گفتار خود نشانهای است از اینکه ما تا حدودی به این عالم پی بردهایم و درصددیم تا رفتهرفته شناخت خود را در این زمینه گسترش دهیم.»
«به تعبیر ارسطو شناخت ما در اغلب موارد به علت غایی یا به توجیه کارکرد آن مربوط است. ما نیاز داریم بدانیم که ایدهها چگونه با هم مرتبط میشوند.» پدیدآورنده کتاب «فلسفه هنر ارسطو» پس از بیان نکته فوق افزود: «همانگونه که سقراط در حسب حال خویش در «فایدون» به اشاره و در «جمهوری» به طور صریح اعلام کرده، دانستن ماهیت هر چیز به این معناست که آن چیز به چه کار میآید. سقراط در جمهوری یادآور شده ایدهای که دربرگیرنده تمام ایدههاست یا ایدهای که همه چیزهای دیگر را توجیه میکند و نیازمند چیز دیگری نیست، ایده خیر نامیده میشود و از این رو میتوان گفت پویه دیالکتیکی مستلزم فرایازی و صعود به کلیترین و جهانرواترین علل و سپس هبوط به اشیاء و پدیدههای جزئی و فردی است. افلاطون در گفتگوی «سوفیست» متذکر میشود که ما نمیتوانیم ایده را به صورت فردی و مستقل بشناسیم، بلکه باید دریابیم که ایدهها چگونه با هم ارتباط برقرار میکنند. دیالکتیک به ما میآموزد چگونه پدیدهها را بر پایه اشتراکات میان آنها جمعبندی کنیم و در عین حال شیوه درک تفاوتها و تمایزها را هم به ما یاد میدهد. همانگونه که در «فیلبوس» هم آمده، حتی ایده خیر هم متضمن ترکیبی از معرفت و لذت است. هرچند افلاطون مقوله خیر را اساسا مقولهای هستیشناختی تلقی میکند، گادامر میگوید خیر تنها از طریق پژوهش در عرصه امکانات واقعی فراچنگ میآید. گادامر در رساله معروفش به نام «دولت تربیتی افلاطون» کوشید تا گفتگوی افلاطون را در چارچوبی تاریخی قرار دهد و بنابراین به صراحت اظهار میکند که هدف از محوری تلقی کردن ریاضیات در آموزش، عبارت است از عبور از عالم محسوس و استقرار در ساحت معقول. این خود هنری است والا برای شهریاران و فروانروایان. این بدان جهت است که ذهن فرمانروایان از تملق و سیاست قدرت برگشته به سوی امور معقول معطوف شود.»
مفهوم فرونسیس
«یکی دیگر از بحثهای اساسی گادامر که ریشه در فلسفه ارسطو دارد، مفهوم فرونسیس یونانی است که برخی آن را حکمت عملی، بعضی درایت و عدهای دیگر فرزانگی ترجمه کردهاند. به عقیده هایدگر مفهوم فرونسیس نهتنها راه را بر «هستی در جهان» هموار میسازد و آدمی را از افتادن در ورطه تکساحتی میرهاند، بلکه این امکان را هم فراهم میآورد تا در مورد وضعیت انضمامی و عینی زیست روزمره خود بصیرت پیدا کند.» ضیمران با بیان نکته بالا در تشریح مفهوم و ابعاد فرونسیس تصریح کرد: «گادامر فرونسیس را سنگبنای هرمنوتیک فلسفی خود قرار داد و در حقیقت اذعان کرد فهم و تفسیر، ریشه در سه محور اساسی دارد: نخست آنکه ما آدمیان از تاثیر تاریخ برکنار نیستیم و گونهای شعور تاریخی در وجود ما و در فرهنگ ما مکتوم است. چون ما نسبت به گذشته دارای وجهی از آگاهی هستیم، در خصوص پیامدهای تاریخ دارای سعه صدر میشویم. دومین محوری را که بر روی فهم و تفسیر انسانها تاثیر میگذارد به زعم گادامر میتوان چنین توضیح داد: فهم و دریافت ما همواره امری است با واسطه. بدین معنا که ذهن ما در فهم هر پدیده نخست تحت تاثیر پیشداوریها و تصورات پیشینبنیاد قرار دارد و بنابراین هیچ کس از نقطه صفر به معرفت نمیرسد.» این پژوهشگر و مولف در حوزه آثار فلسفی در ادامه گفت: «سومین نکتهای که در شکلگیری هرمنوتیک مورد توجه گادامر بوده، عامل زبان است که در گفتگو به کار میرود و ما را در برابر دیگری قرار میدهد. یعنی در هر وضعیت، وقتی با وجود، اندیشه، درک و واکنش دیگران دچار تعامل میشویم، خویشتن را ناگزیر از قبول افق اندیشه دیگری میبینیم. در اینجاست که به عنوان تفسیرگر درمییابیم اندیشههای دیگری هم، غیر از مدار فکری ما در این عالم وجود دارد و فقط ما نیستیم که میاندیشیم و بنابراین در جریان گفتگو و همپرسه، رفتهرفته درک میکنیم افق فکر و حقیقت و مطروحه از ناحیه دیگری، باید با افق و اندیشه ما درهمبیامیزد و از این روست که گادامر فهم و تفسیر را جزء امور انضمامی و تجربی میداند و مدعی است نمیتوان در فهم و تفسیر، خود را اسیر قواعد و هنجارهای خاص کرد. آنچه ارسطو فرونسیس مینامید متضمن همین فرایندهای سهگانهای است که گادامر به صورتی دقیق در کتاب «حقیقت و روش» بسط و توسعه داده است.»
ضیمران سپس با اشاره به این نکته که حکمت و درایت و فرزانگی را نمیتوان مستقیم به کسی آموخت، بلکه باید آن را پویهای تجربی شمرد؛ افزود: «گادامر میگوید دیالوگ و فرونسیس دو فرآینده مهمی است که شالوده فهم و تفسیر ما را سامان میدهد. به هر تقدیر بحث فرونسیس را باید اساس فلسفه زندگی تلقی کرد. در جریان فرونسیس آدمی گذشته را با زمان حال و دادههای آن مرتبط میسازد و بر همین مبنا میتوان گفت هرمنوتیک هم چیزی فراسوی فرونسیس نیست.»
چگونه میتوان در فراسوی افقهای کنونی سیر کرد؟
«برای سیر کردن در فراسوی افقهای کنونی چه باید کرد؟» ضیمران با طرح پرسش بالا چنین پاسخ داد: «گادامر با تبیین آنچه هایدگر «فروافتادگی» انسان نامیده، یادآور میشود همه ما در خانوادهای خاص، مکانی معین و زمانی مشخص که در انتخاب آن دخیل نبودهایم به دنیا آمدهایم و شرایطی که ما خود را در آن مییابیم قبل از تولد ما شکل گرفته است. بنابراین خصلتهای مردم و شرایطی که ما در آن قرار گرفتهایم، در پرتو رویدادهای گذشته و تفسیرهای انباشته شده و معناهای جاری در فرهنگ، بخصوص آنچه فراداده سنت نام گذاشته شده، متبلور است. پس برای فهم و و دریافت وضعیت خود و جهان پیرامون، بایستی از این سنتها مدد گرفت. اما اگر به عوامل و قلمرو این سنت از منظر شرایط کنونی بنگریم، قادر نخواهیم بود در فراسوی افقهای موجود سیر کنیم و از همین رو، محدویتهای افق کنونی خود را هم نخواهیم شناخت.»
«فهم و درک این حقیقت که انسانهای دیگری در زمانهای متفاوت، اشیاء و امور را به صورتهای متفاوتی درک میکردند، ما را در وضعیتی قرار خواهد داد که بخواهیم چرایی این وضعیت را درک کنیم و بدانیم آیا آنها برحق بودهاند یا نه.» سخنران نشست «فلسفه یونان از نگاه گادامر» بعد از بیان نکته بالا، چنین ادامه داد: «در چنان وضعیتی است که ما به محدودیتهای ناشی از گرایشها و تمایلات خود پی خواهیم برد و احتمالا خواهیم توانست در فراسوی کرانمندی و محدودیتهای موجود سیر کنیم. فرایند مذکور چیزی است که فرونسیس برای ما فراهم می آورد. گادامر سعی میکوشد ثابت کند که بصیرت ناشی از فرونسیس را افلاطون و بخصوص ارسطو به ما آموختهاند. وی همچنین به محدودیتهای تاریخانگاری و شعور تاریخی اشاره کرده، میگوید وضعیت یادشده یکی از آفتهای بزرگ زمانه ماست. چنین برداشتی از گذشته، فهمی از گذشته را مطرح کرده و آن را مجموعهای از شرایط متعلق به گذشته میشناسد که تکرار آن در زمان حال امکانپذیر نیست. در مقابل این نگاه، فرونسیس ما را به سمت قرائت تاریخی دیگری حرکت میدهد. در حقیقت نگاه تاریخانگارانه به گذشته نگاهی است نادرست و بنابراین گادامر میگوید این فرونسیس است که ارتباط تجربه پیشین را با تجربه کنونی امکانپذیر میسازد. آمیزش افقهای گذشته با زمان حال را باید تفسیری بر فرونسیس یونانی قلمداد کرد. ما هنگام مواجهه با وضعیت جدید باید تلاش کنیم آنچه را از گذشته آموختهایم به کار بگیریم و آن را حسب تجارب جدید توسعه بدهیم. وقتی به گونهای متداوم تجارب فعلی خود را با یادها و تجربههای گذشته درآمیختیم، درک و دریافت ما از عالم و آدم نیز دستخوش تحول میشود و اینجاست که تاثیر شعور تاریخی بر ما مشخص خواهد شد.»
گادامر، زبان و ترجمه
ضیمران سپس سخنان خود را به بحث زبان کشید و گفت: «گادامر در مبحث فرونسیس به عامل زبان اشاره کرده و یادآور شده در فرآیند فهم پدیدههای تاریخی، حسب شرایط کنونی، به وقوع تحول در زبان هم پی خواهیم برد. در جریان مفاهمه، از طریق انباشتن تجربهها و نیز حذف گزینشی بعضی تجارب نادرست، شاهد وقوع تحول در زبان نیز هستیم. در اینجاست که گاهی واژههای تازهای ابداع و واژههای دیگری به دست فراموشی سپرده میشوند. علاوه بر مقوله زبان، گادامر به اهمیت ترجمه و مفاهیم ناشی از برخورد افقها از طریق ترجمه نیز اشاره میکند. پیشفرض او این است که هیچ زبانی جامع و کامل نیست؛ همانگونه که هیچ ایده و برداشت فراگیر و جامعی هم وجود ندارد. بهزعم او داد و ستد فرهنگی و زبانی، همواره بر غنای تجربهها افزوده است. وی در بحث زبان از واژه Sparche به معنای گفتار بهره گرفته و مرادش ابزار و وسیلهای است برای کسب تجربههای هرمنوتیکی. به نظر گادامر گفتار واسطی است میان دو یا چند نفر که در پرتو «لوگوس» بینشان فهم و تفاهم حاصل میآید. او امکان تحقق گفتار را در وقوع دیالوگ دانسته و معتقد است هستیشناسی یونانی هم بر پایه واقعیت زبان شکل گرفته و در مکالمه و محاوره است که زبان تحقق عینی پیدا میکند.»
فلسفه کلاسیک
«در نظرگاه گادامر فلسفه کلاسیک بیش از هر چیز عبارت است از نوشتههای افلاطون و ارسطو.» ضیمران با بیان دیدگاه فوق افزود: «گادامر ضمن انجام سخنرانیهایی که بعد تحت عنوان «سرآغاز فلسفه» به چاپ رسید، یادآور شد آنچه راجع به پیشاسقراطیان میدانیم، از قطعاتی که از نوشتههای افلاطون و ارسطو برجامانده ناشی میشود؛ به همین دلیل برای کشف و شناسایی سرآغاز فلسفه باید با بویژه با آثار افلاطون و ارسطو آشنایی کاملی پیدا کرد. ارسطو به عنوان شاگرد افلاطون بهرغم ایرادها و انتقادهایی که بر استادش داشت، روش افلاطون در بررسی و پژوهش را از طریق لوگوس تداوم بخشیده است. هر کسی که به فلسفه علاقه دارد باید فعالیت و جستجوی خود را با افلاطون آغاز کند و این درست همان کاری است که خود گادامر انجام داده است.»
این نویسنده و مولف در حوزه فلسفه معاصر تاکید کرد: «گادامر رساله «اخلاق دیالکتیکی افلاطون» را به تاثیر از استادش هایدگر نوشت و در آن یادآور شد سقراط شخصیتی است که افلاطون در چارچوب تجربه او در پی اثبات این نکته است که فلسفه صورتی از زندگی بشری است و نه نوعی نگاه برجعاج نشین و مخصوص عدهای نخبهگرا. گادامر هم مثل هایدگر معتقد است تفاوت آشکاری بین افلاطون و سقراط وجود ندارد و افلاطون کوشیده آنچه را که سقراط انجام میداد، او بر زبان آورده و آن را مکتوب کند. اما گادامر خلاف استاد خودش، در تحلیل رساله «فیلبوس» یادآور میشود که میان زندگی تجربی و عملی و تاملات نظری، شکافی قابل فرض نیست و این دو در واقع عین یکدیگر هستند. گادامر تاکید دارد هدف اصلی دیالوگهای سقراطی اثبات این امر است که انسانها باید آنچه را که واقعا و حقیقتا خیر است دریابند تا بتوانند با دغدغههای روزمره خود، برخوردی معنیدار داشته باشند. همانگونه که سقراط در «جمهوری» اشاره کرده، آدمیان ممکن است خود را با ظاهر شرافت وعدالت خرسند احساس کنند، اما هیچ کس نمیخواهد آنچه را که ظاهرا خیر است، در مورد خود بپذیرد. گادامر خلاف هایدگر که تاکید میکرد هیچ چیز اخلاقیای در مفهوم خیر افلاطون وجود ندارد، تصریح کرد خیر به عنوان مقولهای متافیریکی مستقیما از دغدغههای عملیای که در گفتگوهای سقراطی به گونهای نمایشی تجسم یافته نشاءت میگیرد. همچنین عکس نظر استادش هایدگر، گادامر میگفت نظریه به هیچ روی متضمن گسست از عمل و کنش محسوب نمیشود؛ بلکه امتداد و تعمیم آن است. گادامر خلاف هایدگر به صراحت اعلام میکند که نظریه و عمل در فلسفه، آنگونه که افلاطون آن را طرح کرده، دارای منش و ماهیتی اخلاقی و ارزشی است و بر همین پایه باید گفت افلاطون در هر یک از رسالهها و گفتگوهای خودش ضمن پیگری حکمت و فرزانگی، به دنبال پیامدهای تربیتی آن هم تلاش کرده است.»