قرنهاست که ادبیات منظوم بر نثر فارسی سایه افکنده و از آن یک قربانی ساخته است. به نظر میرسد بیتوجهی به نثر حتا موجب ناباروری زبان فارسی در ساحت اندیشه و علم شده که همه این مسائل ریشه در تاریخ و فرهنگ ما دارد. دکتر مهدی محبتی در سخنرانی خود در شهر کتاب به بررسی برخورد گذشتگان ما با زبان فارسی پرداخت و دلایل چرایی سیطره ادبیات منظوم بر منثور را ارزیابی کرد. چکیدهای از مباحث این نشست در ذیل آمده است.
قربانی کردن نثر برای نظم
نزدیک به سه قرن پس از ظهور اسلام، فقط زبان عربی مقدس شمرده میشد اما پس از رنسانس کوچکی که بعد از حکومت سامانیان در ایران رخ داد دو پدیده مهم شکل گرفت: بازگشت به سنتهای ایران قبل از اسلام با زندهسازی میراث فرهنگی آن؛ و توجه به این نکته که برای پیوند با آسمان لزوما نیازی به زبان عربی نیست و با زبان فارسی هم میتوان تقدس آفرید. نقطه عطف این نگره، ترجمه قرآن به زبان فارسی بود. در زبان فارسی امروز نیز چنین وضعی حاکم شده است یعنی از یک سو دغدغه بازگشت به سنتها برای ترمیم و تامین نیازهایمان در دنیای مدرن به چشم میخورد و از سویی دیگر، دغدغه بیان معنویتهایی به چشم میخورد که امروزه وارد زبان فارس شدهاند و این زبان را در حیطه علم و معرفت ناتوان نشان میدهد. چنین وضعیتی را در تاریخ گذشتهمان از اوایل قرن سوم تا اوایل قرن پنجم تجربه کردهایم و گذشتگان به نوعی بر این مشکل فائق آمدند و با آثاری که آفریدند نشان دادند که مشکل از زبان فارسی نیست بلکه مشکل از نوع تلقی ما از این زبان است. البته این به خدمتگیری زبان فارسی و امکان استفاده از آن یک آفت بزرگ داشت و آن قربانی شدن یک چهره از زبان فارسی (نثر) برای چهره دیگرش (نظم) بود.
رشد عقلانیت در گرو رشد نثر
نثر صورت مکتوب زبان گفتار است. غالبا انسانها میکوشند تا آنچه را میاندیشند و در گفتوگو به کار میبرند، با همان شیوه مکتوب کنند البته با مقداری از انحراف که در نوشتار هست اما در گفتار رعایت نمیشود. پس هنگامی که به نثر مینویسیم، پیوند واقعیتری با واقعیت داریم تا زمانی که شعر میگوییم. در نظم بسیاری از واسطهها حذف میشود و برخلاف نثر که هدفش معطوف به خود نیست، هدفی جز خود ندارد. به تعبیر سارتر، نثر راه رفتن است و نظم، رقصیدن. درک موقعیت، برخورد مستقیم با واقعیت و ثبت تجربههای زبانی، نثر را در موقعیتی قرار میدهد که امکان ظهور فعالیت عقلانی را بیشتر کند. هرچه جامعهای به سمت فردیت و عقلانیت بیشتر گرایش یابد، گرایشش به نثر هم بیشتر میشود. چون در نثر نمیتوان با زبان بازی کرد و زبان را معطوف به خود کرد. در نثر باید هدف و چارچوبی باشد که امکان عقلانیتی را فراهم کند که در نظم نیست.
ضدیت حاکمیتها با رشد نثر
حضور عقلانیت در نثر باعث شده که غالبا در تاریخ ما حاکمیتها نثر را خیلی تایید نکنند. نخستین کسی که به این نکته اشاره کرده است، ملکالشعرای بهار در جلد دوم «سبکشناسی» است که به تحلیل این مساله میپردازد که چرا سلطان محمود چنین به نظم پر و بال میدهد و نثر را منکوب میکند؟ بر اساس آنچه بسیاری از تذکرهنویسان نوشتهاند، نزدیک به چهارصد شاعر در دربار سلطان محمود حضور داشتند، با این حال، در همین دربار دو حادثه مهم رخ میدهد: محمود دستور میدهد که تا جایی که ممکن است نثر نه رشد کند و نه وارد دربار شود و حادثه دیگر این است که دیوانهایی که به فارسی برگردانده شده بودند به دستور او دوباره به عربی ترجمه میشوند. شاید دلیل این اتفاق این باشد که نظم را میتوان خرید، میتوان با عطف به درون با آن بازی کرد، آن را جهت داد و بسیاری از امکاناتی که در نثر هست، از آن سلب کرد و همچنان ظاهر قضیه را نگه داشت. از سوی دیگر تمام نویسندگان و شعرا ابا داشتند از این که به سمت نثر فارسی بروند و از نوشتن به زبان فارسی شرمگین بودند. برای نمونه امام محمد غزالی در مقدمه کیمیای سعادت میگوید من این کتاب را به اکراه مینویسم و اصل حرفهایم را در احیا علومالدین گفتهام کسانی که عمیق فکر میکنند، به آن رجوع کنند. این کتاب برای عوام و کسانی است که فکر بلندی ندارند. همانند همین ادعا را شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم بیان کرده است. حتا ابوریحان بیرونی در کتاب الصیدنه به طور مستند میگوید اگر به زبان عربی به من فحش بدهند برای من شیرینتر است که در زبان فارسی مرا مدح کنند. حاصل چنین دیدگاهی باعث به اوج رسیدن نظم و خوار و محزون ماندن نثر شد.
سه حادثه برای سرکوب نثر
به طور کلی در تاریخ ادبیات ما سه حادثه برای منکوب کردن نثر رخ داد: تضعیف نثر در طول تاریخ از سوی حاکمیتها، تضعیف نثر در برابر زبان عربی، تضعیف نثر در برابر نظم. وقتی بسیاری از سخنپردازان زبان فارسی در مقایسه بین نظم و نثر قرار میگیرند به نثر در برابر نظم امکان ظهور نمیدهند. اولین کسی که میگوید زبان مکتوب خدا نثر است نه نظم، ناصر خسرو است. ناصر خسرو با آن خلوتها و تاملاتاش نثر را بیشتر به زبان آفرینش نزدیک میداند تا نظم و این حادثهای بوده است که در زمان او درک نشده است. عطار، مولانا، سنایی و ... همه زبان آفرینش را نظم میدانند. غافل از این که اگر در نظم توانستهایم حماسه و عرفان را به اوج برسانیم به دلیل آثار منثوری است که پشت سر آنها قرار داشتهاند. پس هر بنیاد و حرکت هنری وقتی مبانی نثری نداشته باشد، نظمش هم کامل نخواهد بود.
فقدان چهرهای جهانی در ادبیات منثور فارسی
در فرهنگ ما دو دیدگاه درباره حقیقت هنر شکل گرفتهاست: گروهی حقیقت هنر را در صورت میدانند و گروهی حقیقت هنر را در تفکر. این دو نگاه تا قرن هفتم وجود داشتهاند و در قرن هفتم به هم میرسند. در این قرن از یک سو شمس قیس نماینده کسانی است که حقیقت هنر را در صورت میدانند و در سمت دیگر خواجه نصیر قرار دارد که حقیقت هنر را تفکر و مایه درونی آن میداند. در این زمان این دو دیدگاه با هم در ستیزند.اما ادامه حاکمیت صورت و نظم باعث میشود که از قرن هفتم به بعد به کلی نثر از فرهنگ ما بیرون برود. در قرن نهم جامی بحثی را در بهارستان مطرح میکند و میگوید قدما دو تعریف برای شعر در نظر گرفتهاند: گروهی حقیقت شعر را در قافیه و وزن میدانند و گروه دیگر در وزن و قافیه و خیال. اما شعر هیچ ربطی به خیال ندارد و صرفا قافیه و وزن است. در قرن نهم آن نگاهی که میخواست تفکر نثری را در زبان ما وارد کند و به واقعیت، در زبان ما مدخلیت بدهد و از مردم برای زبان مایه بگیرد، به طور کلی کنار میرود و بعد از جامی دیگر زبان، مساله ادبیات ما نیست و رابطهاش کاملا با واقعیت از بین میرود. نه در سبک هندی، نه در بازگشت و نه در مکتب وقوع دغدغه زبان دیده نمیشود تا ادبیات مشروطه که به نوعی بازگشت دوباره به زبان مردم را شاهدیم. بنابراین تاریخ ادبیات ما نتوانست موجی را که در حقیقت برخاسته از ارتباط با واقعیت و ثبت تجربههای مردمی بود، در زبان نگه دارد و موج دیگری که پشتوانه حکومتی داشت و با تنبلی ذاتی زبانی سازگار بود، آرامآرام موج نخست را به کلی از حیطه فرهنگی ما بیرون کرد. اگر مقایسه کوچکی میان شخصیتهای جهانی ادبیات منظوم خودمان بکنیم، و مولانا، سعدی، حافظ، نظامی و فردوسی و خیام را شاهکارهای ادبیات فارسی در نظر بگیریم و بخواهیم در مقابل نثرنویسان مطرح ایران را معرفی کنیم، عمق فاجعهای که در فرهنگ ما رخ داده خود را نشان میدهد. ما چه چیزی را به عنوان شاهکار بزرگ معرفی کنیم؟ اگر منظورمان گلستان است، که گلستان هم به تعبیر مرحوم بهار شعری است که حالت نثر گرفته است و فاجعه وقتی بیشتر میشود که نثر به جای اینکه جلودار نظم باشد، سعی میکند خودش را به نظم نزدیک کند. در نثر فنی این کوشش را به راحتی میبینیم که میخواهد از حیث صورت و معنا خود را به نظم نزدیک کند، میخواهد سجع داشته باشد، تصویرپردازی و نظم و قافیه داشته باشد. در حالی که باید برعکس باشد و خلاقیت زبانی، هنر را شکل و جهت بدهد نه اینکه خلاقیت زبانی به این سمت برود که شبیه نظم شود. ظهور جمالزاده، صادق هدایت که میخواستند آن را به زبان مردم نزدیک کنند هم از بین رفت.
سه جریان مقابل ظهور نثر
سه جبهه باعث شد که نثر فارسی امکان ظهور نیابد: عدهای به زبان عربی پناه بردند و گفتند که حرفهایمان را به زبان عربی مینویسیم که خوانندگان و خواهندگان بیشتری دارد. این مساله امروز هم در زبان فارسی به چشم میخورد که افراد تراز اولی که حرفی برای گفتن دارند ترجیح میدهند متن خود را برای آنکه جهانی شود، به انگلیسی بنویسند. اما نکته نگرانکنندهتر این است که اگر قدما توانستهاند با زبان فارسی کنار بیایند و به یک صورت از زبان امکان رشد دهند، امروزه ما آن صورت تازه را هم نداریم. به نظر میرسد این خطر زبان فارسی را تهدید میکند که در طی پنجاه سال آینده زبان فارسی به جزیرهای تبدیل شود که راههای آبگیریاش از بین برود.
گروه دیگر کوشیدند پشت نظم پنهان شوند و اندیشههایشان را به زبان منظوم بیان کنند. خلق دانشنامهها، انواع صورتهای فکر در نظم فارسی، در حقیقت نوعی گریز از نثر فارسی است. چون رابطهاش با واقعیت قطع بود، امکان زبانیاش محدود بود و سخنپردازان ترجیح میدادند به جای آنکه اثر درجه دومی را در نثر که در آن کم کار شده ارائه دهند، به نظم پناه آورند که بسیار آن را آزمودهاند. برای نمونه میتوان فیهمافیه را با غزلیات شمس مقایسه کرد تا تفاوت زبانی مشخص شود.
بعضیها هم تلاش محدودی را برای رشد زبان فارسی شروع کردند. مجموعه اینها در قرن پنجم و ششم باعث شد که زبان فارسی دیگر زبان مشکلداری باشد که خیلی از مسائلش چالشبرانگیز شود.
منافات زبان شاعرانه، با زبان فلسفی
گروهی معتقدند که زبان فارسی زبان علم و فلسفه نشد به نظر میرسد این دیدگاه اشکال داشته باشد چون باید به این مساله توجه کرد که ویژگیهای زبان علم چیست و چقدر زبان فارسی از واقعیت تاریخی خودش دور شد و حقیقت درونیاش را از دست داد. دکتر حقشناس تعریفی از زبان علم ارائه میدهد که همه آن تعاریف ضد نظم است، او میگوید: «زبان علم از موقعیتها،اشخاص و سوابق آنها و از حذف و افتادگی به دور است. آرام و شکیباست. نمادین نیست بلکه ارتباطی و اطلاعاتی است. سرراست و روشن و عاری از ابهام است. فارغ از پیرایه و آرایه است. صدقبنیاد است. نقش آن اخباری و شناختشناسانه است.» هیچ یک از این معیارها با معیار زبان فارسی هماهنگ نیست. با این مشکلاتی که این زبان داشته یعنی حملهها، موقعیتها و سلطه عربی، قدمای ما در قرن پنجم باید با این زبان چه میکردند و چطور برخورد میکردند که هم رابطهاش با واقعیت قطع نشود، هم حرفهای خودشان بتوانند بزنند و هم اینکه بتوانند مخاطب را جذب کنند و اثری با یک زبان مرده خلق نکنند. با این همه مشکل و مصیبتی که زبان فارسی داشت، جمعی پشت این زبان ایستادند و خلق اثر کردند. البته به دلیل سلطه تفکر منظوم بر زبان فارسی، خیلی چیزها را هم از دست دادیم. برای نمونه ما هرگز در زبان آهنگین و شاعرانه، نمیتوانستیم زبان فلسفی ناب را به دست آوریم. اگر میخواستیم مسائل اجتماعیمان را حل کنیم باید این مسائل را در زبان آهنگین گلستان مییافتیم و فاجعه وقتی بیشتر میشد که شاعران ما متفکران ما شدند. شاعر به هر صورت درگیر با سه عنصر تخیل، وزن و قافیه است و این هر سه در ذات با تفکر منطقی و علمی مباینت دارد. این بحران از جایی ایجاد شد که ما حق نثر را به نظم دادیم. وقتی شعر ابزار تبلیغاتی باشد خیلی راحتتر است که این زبان را به صورتی جهت دهیم که کارهایی که میخواهیم انجام دهد نه کارهایی که باید. نظم هدفش در بسیاری از جاها نظم نیست و ابزاری است برای مسائل دیگر. اگر نظم سرآمد شد و در تاریخ ایران به پختگی رسید به دلیل زیباییاش نبود بلکه قدرت القایی و قدرت تبلیغی نظم میتوانست آن را در خدمت اهدافی غیر از اهداف تاریخی درآورد. این اتفاق میتواند مظلومیت نثر فارسی را در برابر نظم نشان دهد.
تاکنون رمانی در زبان فارسی خلق نشده
من هنوز هم معتقدم که تا این لحظه هنوز در زبان فارسی رمان خلق نشده، آنچه بوده همه داستان بلند است. رمان با ویژگیهای خودش که مبنا و تعریف دارد و آنچه در واقعیت وجودی خودش هست، هنوز در زبان فارسی نوشته نشده و این مساله ریشه تاریخی دارد. یعنی ریشهای که هرگز اجازه رشد نثر در تاریخ ما داده نشد تا امروزه این میوه را بدهد. گذشتگان ما با تمام محدودیتهایی که در زبان فارسی داشتند توانستند زبان فارسی را در دنیا با این درخشانی معرفی کنند. زبان فارسی علیرغم همه محدودیتهای تاریخی در چند شعبه شعر توانست به اوج توانمندیهای خودش نزدیک شود: شکل شاعری، داستانپردازی منظوم، خواستههای عاطفی و بازیهای زبانی. در فرهنگ بشری چیزی والاتر از آنچه شاعران ما در این چهار زمینه آفریدند نداریم.