کد مطلب: ۴۴۴۹
تاریخ انتشار: شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

خالق آناکارنینا، الهام‌بخش بزرگ ادبیات نمایشی

سمانه محمدی: بی‌شک تأثیر نویسندگان بزرگ تاریخ در پیدایش و بازنمود هنر و ادبیات نمایشی غیرقابل انکار است. هنر در تمامی اشکال خود به‌ویژه تئا‌تر و سینما، هستیِ خود را مرهون نویسندگان و نمایش‌نامه‌نویسان بزرگی است که زندگی و جهان را آن‌گونه که هست به رشته‌ی تحریر آورده‌اند. تالستوی از جمله‌ی داستان‌نویسانی است که تألیفاتش به‌ویژه «آناکارنینا» و «جنگ و صلح» همواره موجد و مُلهمِ آثار هنری و نمایشی بسیاری، هم در عرصه‌ی تئا‌تر و هم در عرصه‌ی سینما و تلویزیون بوده است. در همین راستا و در ادامه‌ی همایش یک هفته با تالستوی، مرکز فرهنگی شهر کتاب، در روز پنج‌شنبه یازدهم اردیبهشت‌ماه، میزبان دکتر محمدجواد فریدزاده، محمد چرمشیر، سروش صحت و بلقیس سلیمانی بود. در این جلسه تاثیر این نویسنده‌ی بزرگ بر هنر و ادبیات نمایشی مورد بحث و بررسی واقع گردید.
«شر در دنیا از چیست؟» عنوان نمایش کوتاهی از تالستوی بود که در ابتدای این جلسه توسط دانشجویان رشته‌ی زبان و ادبیات روسی دانشگاه الزهرا اجرا شد. این نمایش‌نامه، گفتگوی چند شخصیت همچون کلاغ، کبوتر، مار و گوزن بود که در مورد ریشه و منشاء شر به بحث می‌نشینند و هر یک زندگی، عشق، خشم و یا ترس را سرچشمه‌ی ظهور شر در دنیا می‌داند، اما در انتها بیابان‌گرد، بدن و جسم خودِ آدمی را به عنوان منشاء آن در جهان معرفی می‌کند.
همچنین بلقیس سلیمانی ضمن تجلیل از حضور مهمانان این نشست، نکاتی چند در مورد تالستوی برشمرد و گفت: از مواردی که در مورد این نویسنده قابل توجه است، به حیاتِ وی در زمانه‌ای ویژه از جهات گوناگون می‌توان اشاره کرد. چراکه وی در طول حیات خود شاهد روی کار آمدن دو تزار، جنگ ناپئلون در روسیه، آزادی صرب‌ها و بسیاری تحولات مشابه است و همین امر است که لنین را بر آن می‌دارد تا آثار تالستوی را به عنوان آیینه‌ی تمام‌نمای انقلابات دهقانی معرفی کند. از دیگر وقایع هم‌زمان با حیات وی، می‌توان به وقوع جنگ کریمه، جنگ روسیه و ژاپن، ظهور مارکس و تحریر مانیفست، پیدایش نظریه‌ی منشاء انواع داروین، و در کنار این همه، هم‌زمانیِ نویسندگان بزرگی همچون داستایوفسکی، چخوف و تورگنیف، و نیز لنین و استالین و همچنین وقوع شورش دهقانی در ۱۹۰۵ که منتهی به انقلاب اکتبر شد نام برد. نکته‌ی جالب توجه، بی‌علاقگی تالستوی به شکسپیر، چخوف و نمایش‌نامه‌نویسی است؛ و این درحالی‌ است که از چخوف نقل شده است: چه افتخاری است که آدمی زمانی بنویسد که تالستوی، نویسنده است.
تالستوی علیه تالستوی
محمدجواد فریدزاده، در ابتدای بحث خود به رابطه‌ی بین فلسفه و رمان در ادبیات غربی و به طور خاص در تالستوی پرداخت و سؤال اصلی را این‌گونه مطرح نمود که با نگاه فلسفی به جهان چه عالمی گشوده می‌شود و از سوی دیگر با رمان، چه جهانی اقامه می‌‌گردد؟ وی در پاسخ به این سؤال، سروانتس را یکی از مؤسسین دوره‌ی جدید دانست و افزود: تولد رمان، هم‌زمان است با تولد انسانِ جدید، جهان بینی و علم جدید و همچنین تکنولوژی جدید. این عناصر به‌نوعی با یکدیگر مُسامخ‌اند، به این معنا که علم نیوتونی، مسامخ است با فلسفه‌ی دکارتی، فلسفه‌ی دکارتی مسامخ است با فلسفه‌ی اخلاق اسپینوزا و فلسفه‌ی اخلاق اسپینوزا، مسامخ است با نوع ادبی که آن‌ را رمان یا نوول می‌گویند. تولستوی یکی از نویسندگان بزرگی است که درهای جهانی جدید را بر ما گشوده است. فریدزاده، به تعریف هگل از رمان اشاره کرد و گفت: هگل که نقطه‌ی اوج ایدئالیسم آلمانی است، معتقد است که شعر دوران مدرن، رمان است. اما رابطه‌ی شعر با رمان چیست؟ مشهور‌ترین رساله‌ی شعری که در در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، رساله‌ی شعر ارسطو است. اگرچه که این رساله برخلاف سایر کتب ارسطو با تلخیص به زبان عربی ترجمه شده و علت این تلخیص، عدم انطباق ایقاعات و عروض ارسطویی با آنچه گوش یک عرب‌زبان یا فارسی‌زبان می‌شنیده، از حیث مضمون و موسیقایی بوده است. ارسطو در این رساله جوهر شعر را به دو چیز قابل تقلیل می‌داند. یکی از این جواهر، تخنه یا‌‌ همان تکنیک است که البته با معنای امروزی آن متفاوت، اما هر دو از ریشه‌ی ساختن است. چنانکه قدما هم از عبارت شعر ساختن که متضمن عقل عملی است، به‌جای شعر سرودن استفاده می‌کردند. دومین جوهر شعر، جنون است. جنونی که با آن‌چه روان‌شناسی جدید مترادف با زوال عقل می‌داند متفاوت است. کاهنان معابد یونان با این جنون بود که صدای خدایان را می‌شنیدند. جنونی که بعد‌ها به دست ظریف و ادیبانه‌ی پدران ما به مقامی ورای مقام عقل نائل شد. این، جنون الهی یونانیان است و با آنچه در قرآن از پیغمبر اسلام با عبارت «و ماصاحبکم بمجنون» نفی شده یکی نیست. فریدزاده در شرح این جنون به دیوان شاعران از جمله حافظ اشاره کرد و آن را به ساحت شب متعلق دانست. دوران کنونیِ ما دوره‌ی سلطنت عقل و تحقیرِ جنون و بستن درهای وجود آدمی به خلاقیت و آفرینشی است که از وجه مجنون و شبِ وجود آدمی نشأت می‌گیرد. باز در قرآن می‌بینیم که نشئه‌ی شب، گام‌های استواری دارد. لذا تخنه و جنون، در واقع چکیده‌ی رساله‌ی ارسطو است. در رتوریک بعد از ارسطو چه در غرب مسیحی و چه در شرق اسلامی، عنصر سومی نیز به شعر اضافه شد و آن ایجاز است. با توجه به تعریف مذکورِ هگل از شعر مبنی بر اینکه رمان، شعر دوران مدرن است، چه عنصری است که در رمان حاضر نیست؟ اگرچه رمان جدید تکنیک جدیدی را پیش روی مخاطب می‌نهد اما همچنان سلطنت و حکومت در دست داستایوفسکی و تالستوی و پوشکین است؛ همچنان از آنِ رمان کلاسیک است، از آنِ «آناکارنینا» و «جنگ و صلح» است. جنون هم هست و نیست. بودنِ جنون در رمان، بودنِ پنهانی و دزدیده است. داستایفسکی به این جنون تشخص می‌دهد و بهترینِ آن را می‌توان در «برادران کارامازوف» دید. تالستوی در «آناکارنینا» و «جنگ و صلح» همین کار را می‌کند. اما ایجاز نیست. ایجازِ شعر در رمان تبدیل به تفصیل می‌شود و البته که رمان با داستان کوتاه متفاوت است. مینیمالیسم هم در تئا‌تر وجود دارد، اما در رمان به‌طور کلی معنایی ندارد و در داستان کوتاه، با تقلیلِ حادثه به زبان معنا دارد. فریدزاده علت عنوان منتخب خود در مورد تالستوی علیه تالستوی را این امر دانست که تالستوی در اواخر عمر خود، با تالستویی که «آناکارنینا» و «جنگ و صلح» را نوشت متفاوت است. از نظر وی تالستویی که در مورد هنر قلم می‌زند به‌کلی کس دیگری است. وی مانند گاندی فردی است متدین و دگماتیست مسیحی. هر دو در صلح‌طلبی علی‌رغم تفاوت‌های شرایط خود، از آبشخورِ نهادِ آدمی سیراب می‌شوند. اما علل رجوع تالستوی به عمق تفکر مسیحی را نباید در حوادث اجتماعی جستجو کرد. تقلیل تالستوی به زمانه او، تقلیل نبوغ است به پسیکولوژی و تقلیل آدمی است به آبژه‌های روان‌شناسی. لذا ضمن احترام به روان‌شناسی باید از تحلیل تالستوی بر تخت تشریح‌های روان‌شناسانه و روان‌کاوانه اِبا ورزید. اگر برای خلاقیت هنرمند احترام قائلیم، و این خلاقیت را به متابعت از ایدئالیسم آلمانی ریشه‌کرده در جانِ آدمی و عقل مطلق او می‌دانیم باید از تقلیل وی به تحلیل‌های روان‌شناسانه پرهیز کنیم، اگرچه که به تمایز و تعارض بین آنچه تالستوی گفت و آنچه بود قائل باشیم.
خالق آناکارنینا درباره‌ی او چه می‌اندیشد؟
محمد چرمشیر از نمایشنامه‌نویسان معاصر، که «آناکارنینا» را به نمایش‌نامه تبدیل کرده است، یافتنِ مکانیزم‌های کاری تالستوی را از طریق ملبس شدن به کسوتِ یک نمایش‌نامه نویس بهترین راهِ ممکن دانست و خاطرنشان کرد که برای فهم تالستوی بزرگ نیز همین کار را انجام داده است. وی مکانیزم هر نوشته یا داستان را به مثابه‌ی ماشینی دانست که برای فهم کارکرد آن، باید جایگاه هر قطعه، وظایف آن‌ها، و نحوه‌ی ادغام آن‌ها با یکدیگر را دریافت. وی افزود: تالستوی علاوه بر رمان نمایش‌نامه‌هایی نیز نوشته و از طرفی به‌لحاظ زمانی بین دو نمایش‌نامه‌نویس مطرح، چخوف و ماکسیم گورکی واقع شده است که هر یک نسبت به دیگری مکانیزمی متفاوت داشته است. با این وجود شباهت‌ها و افتراقاتی مابین تالستوی و این دو نمایش‌نامه‌نویس مشاهده می‌شود که البته افتراقات مذکور، از جهاتی بیشتر قابل تأمل است. در یک سو ماکسیم گورکی ایستاده که نمایش‌هایی براساس نوعی ایدئولوژی می‌‌نویسد و در سوی دیگر چخوف، که به کاراکتر‌ها و روابط بین آن‌ها توجه می‌کند. تالستوی نیز، در میانِ این دو نویسنده از سویی ایده‌هایی را در زمینه‌های مختلف مطرح می‌کند و از سوی دیگر در تلاش است که آدمی را به‌عنوان محور و مرکز این روابط، و در ارتباط با یکدیگر بررسی کند. چرمشیر تلاشهای خود را در راه آنچه درام جدید انجام داده به معنای سعی در برقراری ارتباط با ادبیات زمانه‌ی خود و پیش از خود دانست و بازخوانی آثار را نوعی یورش به سمت ادبیات و تبدیل فرم آن به نمایش برشمرد. وی افزود: با توجه به همه‌ی این مباحث «آناکارنینا» را برای بازنویسی انتخاب کردم و در میانه‌ی راه، دریافتم که بدون حضور تالستوی قادر به بازنویسی آن نیستم. به همین دلیل به واقعه‌ای تاریخی مراجعه کردم که سه روز آخر زندگی تالستوی را دربر می‌‌گرفت. آن‌جا که تالستوی پس از درگیر شدیدی با همسر خود، محل سکونت خویش را ترک می‌کند، سوار بر قطار سیبری می‌شود و سعی می‌کند که به دور‌ترین جای ممکن سفر کند. اما به‌دلیل شدت بیماری، ناچار به توقف در روستایی کوچک شده و سه روزی را درمیان برف‌ها سپری می‌کند. چرمشیر یک روز از این سه روز را برای نوشته‌ی خود انتخاب کرده و گمان می‌کند که تالستوی در این سه روز بی‌شک به آناکارنینا می‌اندیشد. وی سپس به بازخوانی صفحاتی چند از نمایش‌نامه‌ی خود، که ترکیبی از محاورات تالستوی و آناکارنینا است پرداخت.
تالستوی، پیرمردی زشت و زیبا
در آخرین بخش این نشست، سروش صحت، بازیگر سینما و تلویزیون صحبت‌های خود را بر شمایل و هیأت و هیبت ظاهری تالستوی متمرکز نمود و به نقل نمونه‌هایی از نوشته‌های خود وی و نیز دیگران درباره‌ی چهره‌ی او پرداخت. از جمله نقل‌قول‌هایی  از تالستوی که درمورد چهره‌ی خویش گفته می‌توان به این مورد اشاره کرد که خود را به عنوان یک نویسنده و دارای زن و بچه معرفی می‌کند، با موهایی بلند و چهره‌ای زشت، ریش و مشخصاتی در شناسنامه. وی خود را این‌گونه توصیف می‌کند که سخت مشتاق است تا به خدا نزدیک شود و خدا را جزئی از روح خود می‌داند. در مورد دست‌هایش نوشته‌اند: دست‌های تالستوی شگفت‌آور است. زشت است و ازکارافتاده. رگ‌های وی دست‌هایش را از شکل انداخته؛ اما آن‌ها بسیار گویا هستند: از شکل افتاده، اما گویا. همچون جنگ و صلح. تالستوی دست‌هایی شبیه داوینچی داشت. او را همسان یکی از خدایان المپ نیز توصیف کرده‌اند. تالستوی خود می‌گوید خوب می‌دانستم که خوش‌قیافه نیستم. ناامیدی مرا مغلوب می‌کرد و فکر می‌کردم در دنیا کسی مثل من نیست که چنین بینی پهن، ابروهای کلفت و چنین چشم‌های ریز خاکستری داشته باشد. از خداوند می‌خواستم که معجزه‌ای کند و مرا زیبا کند. حاضر بودم هرآنچه داشتم بدهم تا صورتم زیبا شود.

سروش صحت به شباهت بین چهره‌ی نویسندگان و نوشته‌هایشان اشاره کرد و با نشان دادن تصاویری از نویسندگان برجسته‌ی تاریخ همچون همینگوی، مایاکوفسکی، ماکسیم گورکی، چخوف، شکسپیر، بوکوفسکی، پوشکین، ویرجینیا ولف و از جمله تالستوی به این وجه جالبِ توجه تأکید کرد. صحت، ضمن جالب دانستن این وجه تشابهِ ظاهر و آثار نویسندگان در مورد چراییِ این وجه شباهت تأمل کرده و در مورد تالستوی به تحلیل این امر پرداخت: تالستوی در دوره‌ای از زندگی خود، در فکر ساختنِ دینی جدید بود که متناسب با مراحل پیشرفت آن‌زمانیِ بشریت باشد. از نظر وی باورهای دینی و عرفان از دین مسیحی زدوده شده بود و اکنون دینی لازم را می‌دانست که نه تنها وعده‌ی سعادت در آینده را دهد، بلکه رفاه و خوشبختی را برای آدمیان به‌همراه آورد. چنین فردی که به این حد به سعادت و نجات بشر و جهان فکر می‌کند در جایی می‌گوید که دوهفته بی‌وقفه قمار کرده و املاک خود را در قمار از دست داده است. از سویی حدود پنجاه سال با همسرش زندگی می‌کند و از طرفی از او متنفر است و می‌خواهد از او بگریزد. از سویی در فکر نجات جهان است و از سویی آن‌قدر در شراب‌خواری افراط می‌کند که او را مست از گوشه‌ی خیابان جمع می‌کنند. واین، جنگ است و صلح. این داستان همه‌ی ما آدمیان است که در درون سرشار از جنگ و صلحیم. انسانی‌ که بار‌ها می‌خواهد و نمی‌تواند و باز تلاش می‌کند برای آن‌چه که می‌خواهد. شاید هریک از ما اگر حکایت این حالات درون را بنویسیم، آناکارنینای دیگری خلق کنیم و آن‌گاه است که این دست‌های پف‌آلود، دست‌هایی سخن‌گو می‌شوند و آن زشتی چهره، به صورت و روحی زیبا بدل می‌شود.

صحت در مورد آن‌چه که از تالستوی آموخته گفت: رشته‌ی تحصیلی من شیمی است و می‌دانم که در جهان همه چیز از اتم ساخته شده است. حتی درون اتم‌ها نیز بارهای مثبت و منفی در جریان است. اساس حیات از الکترون و پروتون با بارهای منفی و مثبت تشکیل شده و گویی در همه جا این جنگ و صلح در جریان است. در خود رمان هم در اوج جنگ و ویرانی، شادی‌ها و مهمانی‌ها پابرجاست و هرکجا شادی هست اندوه و غمی نیز دیده می‌شود. اگر این جنگ و صلح را بیاموزیم، زندگی را نیز آموخته‌ایم. او در انتها گفت: با خواندن تالستوی به قصه علاقه‌مند شدم، چندان‌که از تکنیک نیز اهمیت بیشتری برای آن قائلم. و زندگی را از او آموختم. نویسندگان معمولا در تلاش‌اند که خواننده را به خود شبیه کنند. شاید با خواندن تالستوی بتوانیم اندکی شبیه او شویم، و این دست کم برای من، اتفاق خوشایندی است.

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST