فرزاد نعمتی: حسن کامشاد، مترجم و مؤلف شهیر ایرانی، به تازگی کتاب «یکی درباره دیگری» نوشته کریگ براوان، طنزپرداز و منتقد انگلیسی را به فارسی ترجمه کرده است. کتاب که نام دوم «برخوردهای تاریخی» را نیز یدک میکشد؛ درباره ۱۰۱ برخوردی است که میان مشاهیر عالم در یکونیم قرن اخیر اتفاق افتاده است و به رفاقت و مفارقت، دوستی و دشمنی و خوشی و ناخوشی انجامیده است. هر متن، دقیقاً در هزار و یک کلمه، نوشته شده است و البته آنگونه که پشت جلد کتاب آمده است؛ «سطر به سطر آن مستند است». بخش پایانی کتاب نیز، کتابشناسی است که در آن منابع هر دیدار، جداگانه، ذکر شده و لابد برای تأکید بر تأکید نویسنده بر واقعیبودن برخوردها، افزوده شده است.
ترجمه کامشاد، البته، تنها به ۳۶ مورد از این برخوردها منحصر شده است؛ زیرا به تعبیر خود مترجم: «بقیه یا شخصیتهایشان در کشور ما چندان شناسا نیستند یا نوع برخوردشان مشکلآفرین است!» (ص۷) با وجود چنین تقلیل قابل توجهی، که کمتر از دو سوم برخوردها را مستور داشته است؛ گلچین جناب کامشاد، اما، حسابشده و دقیق است و بعید است خواننده ایرانی با شخصیتهایی که در کتاب، مواجههشان با یکدیگر روایت شده است؛ آشنایی، ولو اندک، نداشته باشد. در مورد آنانی نیز که مهجورترند و کمتر از آنان شنیدهایم و دیدهایم؛ البته جذابیت روایتها و لحن طنزگونه نوشتار افزون بر غرابت و حلاوت و اعجاب رویدادها، باعث میشود خواننده به دنبال متن برود و تا آنجا که نوشته مدعی استناد به مستندات است و بر اساس آنها حکایت میشود؛ بخواند و تصویر بسازد و آنگاه نیز که اندکی کنجکاوی فزونتر گشت؛ ره جاده تخیل گیرد و خود ادامه متن را بنویسد و بخواند.
در کتاب به انتخاب شخصیتهای مشهور و تعلق آنها به صنف و حرفه و هنری خاص اشارهای نشده است؛ اما در آن از برخورد افراد شهره در ادبیات و موسیقی و مجسمهسازی و نقاشی ذکر خیر و شر شده است تا سیاستمداران و شعبدهبازان و سینماگران و روانکاوان و میشود حدس زد که احتمالاً دایره انتخاب براون، وسیعتر از زمینهای منحصربهفرد بوده است. با این همه، لااقل در کتابی که به فارسی درآمده است؛ وزن نویسندگان نسبت به دیگران سنگینتر است و بار عمده روایتها از آن آنهاست. تورق ابتدایی کتاب و توجه به نامها و تاریخها، همچنین نشان میدهد گاه، برخی از شخصیتهای تاریخی، در زمانهای متفاوت، مورد توجه قرار گرفتهاند و خواندن چندین روایت متوالی این نکته را عیان میکند کهگاه، برخی برخوردهای خاص در زمانهای متفاوت در میان شخصیتهای متفاوت، محل بحث و فحص شدهاند. با این مقدمه، و با اصل قرار دادن ترجمه کتاب، سه نکته را در ادامه مورد توجه قرار میدهم که از پی خواندن این کتاب، ذهنم را قلقلک داد:
۱ـ ستارگان عالم هنر و برگزیدگان عالم سیاست، عموماً دور از دسترس همسخنی و همنشینی با مردم عادی هستند. چنین فاصلهای، البته عموماً توسط مشاهیر با مشغلههای کاری و گرفتاریهای منتج از آن توجیه میشود و نشانهای دال بر ارجحیت شخصیتی آنها و اولویت مشاغلشان بازنمایی نمیگردد؛ اما واقعیت امر آن است که آن توجیه و این بازنمایی، نه در میان مردم چندان خریدار دارد و نه خود آدمهای نامور، چندان در عرصه عمومی به دنبال زیستی متناسب با آنند. نتیجه میشود بازی عشق و نفرت: اسطورهسازیهای آنچنانی از دستهای از آدممعروفها و بتشکنیهای آنچنانی از دستهای دیگر از آنها. غالباً گناه چنین امری نیز بر گردن مخلوق مجهولالهویه و مفهومی متکثرالمعنا به نام «مردم» انداخته میشود که افسانهپرست است و چه است و چه است. خواندن این کتاب، اما، دو نکته را در این زمینه نشان میدهد: نخست آنکه اولاً خودِ اسطورهنماها نیز گرفتار اسطورهزدگی در برخورد با دیگرانند و ثانیاً و به عنوان نیمچهای نتیجه احتمالاً معقولتر آن است که آنان را نیز جزئی از مردمی بپنداریم که همواره آن سوی دیوار شهرت پنداشته شدهاند. ناموران نیز گرفتار مسائل شخصی و پیشافرضهای خود درباره دیگران هستند؛ نزد بسیاری از آنان، دیگر ناموران هستند که به راستی نامآورند و آنان نیز از موضع آدمی معمولی به سراغ آنان میروند؛ حال آنکه ناظر سوم ماجرا، چنین برخوردی را «برخورد تاریخی» میپندارد. شاید، اما، حق با ویلیام جیمز باشد: «به شمار کسانی که ما را میشناسند؛ ما شخصیت داریم.»
۲ـ نکته دیگری که با خواندن کتاب و در لابهلای حکایتها پیش میآید؛ نوع نگاهی است که به تاریخ به مثابه مجموعهای از تعاملات انسانی مینگرد که حقیقتی یکه دارد که تنها در یک روایت صحیح و مستند؛ قابل رویت است. طبق این برداشت، کنشگران اغراضی و امیالی دارند و این اغراض و امیال در افعالشان بروز مییابد و بنابراین برای توضیح وقایع تاریخی، کافیست به آن اغراض و این افعال وقوف یافت و در مقام روایت آن، صداقت ورزید؛ سره از ناسره گشود و روایتهای مجعول را از روایات معلوم باز شناخت تا بتوان تاریخ واقعی را گفت. دیگرانی در نقد چنین نگرش سهلی به تاریخ و روایت آن، از تأثیر زمینه و زمانه بر آدمیان و تاریخ و روایت آن سخن گفتهاند و بر این امر انگشت تأکید نهادهاند که فهم وقایع و رخدادها تنها با فهم آن افق تاریخی که همبسته شرایط متفاوت زمانی و مکانی است؛ میسر است و مورخ نمیتواند با فهم پسینی به درک امور پیشینی بنشیند؛ بلکه باید به موضع همزاد با شرایط برسد و دست به قلم برد تا روایت درست را باز گوید. دیگرانی در مقام نقد این سخن که به روایت حداقلی از حقیقت متکی است؛ کل مسئله تاریخ و تاریخنگاری را به رقابت روایتها تقلیل دادهاند و بر آن شدهاند که فراروایتی وجود ندارد و آنچه روایتی را حقیقت جا میزند؛ نظامهای گفتمانی مسلط هر عصر است که دیگر روایتها را حاشیهای، کج و معوج و نادرست بازنمایی میکند و روایت غالب را به نام نامیِ حقیقت تحویل آدمیان میدهد. این نگرش که عموماً از جانب اندیشمندان پستمدرن تبلیغ و تأیید میشود؛ با آن سخن کلاسیک که معتقد بود تاریخ را پیروزمندان مینویسند؛ شباهتی نیمه دارد؛ آنجا که بر نقش اغوا و القا بر تاریخنویسی معترف میشود و البته زاویهاش با نگرش پست-مدرن در آن است که نزد قدما، حقیقتی عینی و یکتا وجود داشت و نزد اینان، اسمی به نام حقیقت تاریخی با چنین رسمی وجود ندارد و آنچه هست؛ تنها روایتهایی است که هر یک از منظری به مسئله مینگرند و دچار تبعات چشماندازگرایی خود هستند و آنگاه که بتوانند روایتی منسجم تراز رابطهها نسبت به سایر روایات ارائه دهند؛ حقیقیتر جا زده میشوند.
در بررسی کتاب کریگ براون، نکته قابلذکر آن است که این کتاب در نگاه اول، یادآور نگرش ساده نخست است؛ آنگاه که پای مدرک و سند را با تأکید غلیظ به میان میآورد؛ اما آنجا کهگاه در میان برخی روایات، ناچار از اعتراف صریح یا ضمنی به گنگی برخی از برخوردها یا نابسندگی برخی اسناد میشود؛ شاید بیآنکه خود قصد آن را داشته باشد و یا لااقل چنین مرادی را با بانگی به بلندی و رسایی تأکیدات قبلی بیان کند؛ مخاطب را به این نکته سوق میدهد که به راستی واقعیت تاریخی چیست و کجاست؟ و آن را چگونه و از که باید پذیرفت؟ وقتی کتاب بسته شود و پشت جلد آن دوباره به چشم آید؛ آنگاه شاید سطر دوم متن پشت جلد، برای مخاطب معنای دیگری پیدا کند: «اگر تاریخ را شایعهای بدانیم که خوب روایت شده؛ برخوردهای تاریخی اغلب خندهدار این کتاب مفهوم ویژهای مییابند.»
۳ ـ نکته پایانی و مرتبط با نکته دوم، این پرسش است که نحوه نسبتیابی تاریخ و زمان در این کتاب از چه سنخی است؟ میدانیم که برخی تاریخ را تکرار و دور میپندارند و معتقدند وقایع تاریخی و تنوع ظاهری آنها نباید ناظرین را به این وهم بیفکند که گذر زمان، زنگ زوال اعصار کهن و ظهور ایام نو را به صدا در میآورد. خیر، در بر همان پاشنه میچرخد و آنچه انسان از سر میگذراند و آنچه تاریخ او را بر میسازد؛ برآمده از نیروهای حیاتی خلقت است که با گذشت زمان، و با تقلای تغییر آدمیان، تفاوتی معنادار نمیکند. به تعبیری دیگر: زمان میگذرد؛ اما زمانه نمیگردد. برخی دیگر، در نگرشی متأثر از اندیشه مدرن، تاریخ را تکاملی خطی میانگارند و طی آن به این نتیجه میرسند که تداوم تاریخ، نویدبخش رونق روزافزون زیست بشری است. مایه و خمیره اندیشه مدرن و بسیاری از مفاهیم مرتبط با آن، چنین برداشتی از نسبت مقطع، اما پیوسته تاریخ و زمان است. نظر سومی که در این میان تقریر میشود و غالباً در تفکر پستمدرن دیده میشود؛ رای به تاریخ بینظم و پریشان، و نسبت منقطع و گسسته تاریخ و زمان است که طی آن تاریخ، بیش از آنکه بر نظم و قاعده بنا شده باشد؛ بر آشفتگی و تصادف استوار است و البته بیان آن نیز مشمول قاعده بازنمایی و تأویل است.
روایت براون در این کتاب، بیشتر به سنخهای اول و سوم نزدیک میشود و این بیربط به نگاه براون به مسئله تحلیل «حقیقت تاریخ» که در بند پیش، مفصل، درباره آن سخن گفتیم؛ نیست. در برخی از برخوردها، نظیر برخوردهای متوالی سلینجر با همینگوی، همینگوی با فورد و فورد با وایلد، براون گویی تعمداً با زمان بازی میکند تا نشان دهد مضمون بیوفایی مرید به مراد، ربطی به مرور زمان ندارد و مسئله همواره و همیشه تاریخ است و به تعبیری: «دنیا دار مکافات است.» برخی دیگر از برخوردها و اشارات، نظیر برخورد مارسل پروست و جیمز جویس که به هفت شکل روایت میشود و برخورد اشرافزاده انگلیسی با هیتلر که مضمون آن، تلویحاً، این است که کشتهشدن هیتلر در آن تصادف معمولی، میتوانست تاریخ جهان را تغییر دهد؛ اما، به تصادفیبودن امور، هرچند در لفافه و در قالب طنز اشاره دارد و اشارتی میتواند باشد بر سنخشناسی پستمدرن براون از نسبت تاریخ و زمان. محور پستمدرنی همین قطعه کوتاه، اگر بر عطف اعتنای مورخان پستمدرن بر وابستگی گذشته به سلسله تأویل-های متعارضی که واقعیت را میسازند؛ نه اینکه واقعیت ساختهشده را گزارش دهند ـ توجه شود؛ عیان میشود. در واقع وقتی براون از اشرافزاده نقل میکند که مرگ هیتلر، مترادف با تغییر تاریخ جهان است؛ اگرچه در وهله نخست، گویی بر قدرت مقاصد فردی هیتلر و نقش تعیینکننده عاملیّت شخصی او در برابر ساختارهای تاریخی انگشت تأکید مینهد؛ اما در سطحی دیگر، مفروضات بنیادین دو اندیشه کلاسیک و مدرن مبنی بر قصدمندی، روندهای فرافردی و توالی زمانی را مردود میشمارد و این را وقتی در کنار دیگر اشاراتی که به نفی حقیقت تاریخی یکه میانجامد و در بند قبل شرحش رفت؛ بگذاریم؛ میتوانیم سنخشناسی پستمدرن براون از نسبت تاریخ و زمان را جدیتر بگیریم و معنای نقل قول اول کتاب او از ژان کوکتو: «زمین میچرخد و میچرخد و به جایی نمیرسد/ تنها چیزی که به حساب میآید این لحظه است» را بهتر بفهمیم.
یکی درباره دیگری (برخوردهای تاریخی)، کریگ براون، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، چاپ اول زمستان ۱۳۹۲، ۱۲۰۰۰ تومان