هادی مشهدی: محمدبنزکریای رازی، رودکی، شاهنامهی ابومنصوری، تاریخ بلعمی و دقیقی عناوین پنج جلد از مجموعهی تاریخ و ادبیات ایران نوشته دکتر محمد دهقانی هستند که به همت نشر نی منتشر شدهاند. دکتر محمد دهقانی این آثار را با هدف تبیین فضای نگارش آنها برای مخاطبان علاقهمند به ادبیات کهن نوشته است. آثار یادشده علاوه بر گزیدهی متون، شرح و تفسیرهای جامع و البته موجزی را در بر دارند. این مجموعه تنها به مقطع پس از اسلام میپردازد.
مجموعهی «تاریخ و ادبیات ایران» سهشنبه اول آذرماه در مرکز فرهنگی شهر کتاب نقد و بررسی شد. در این نشست دکتر محمد دهقانی، دکتر قدرتالله طاهری و دکتر علیرضا اسدی حضور داشتند.
نه زبان که فکر ایرانی!
دهقانی چگونگی شکلگیری مجموعه تاریخ و ادبیات ایران و ضرورت تألیف آن را تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: این کتاب تنها برای دانشگاهیها نوشته نشده است؛ بلکه من گسترهی وسیعتری از مخاطبان را در نظر داشتهام؛ البته سعی کردهام معیارهای آکادمیک را رعایت کنم و نیازهای دانشجویان را نیز پاسخ دهم. جز مخاطب عام و دانشگاهها گروه دیگری از مخاطبان را نیز در نظر داشتهام: کسانی که در میانهی این دو گروه قرار دارند؛ کسانی که دربارهی تاریخ فرهنگی ایران (بهویژه پس از اسلام) پرسشهایی را در ذهن دارند. از اینروی سعی کردهام نیاز این گروه را نیز مرتفع کنم.
وی در ادامه دربارهی ساختار کتابهای این مجموعه گفت: این کتابها به معنای اخص کلمه تکنگاری نیستند؛ در واقع ترکیبی هستند از گزیده- تکنگاری. از اینروی مقدمهی برخی کتابها گاه بسیار مفصل شده است؛ در مقدمه زندگی متفکر، شاعر یا نویسنده از مطالب مربوط به سخن، شعر و نوشتهی او تفکیک نشده است؛ سعی کردهام همهی این مطالب را با یکدیگر ترکیب کنم و ذهن خواننده را به این سمت بکشانم که این کتاب یک مجموعه است و نمیتوان زندگی یک شاعر و نویسنده را از تاریخ زمانهی او جدا کرد. من مجموعهی این مطالب را به یکدیگر پیوند زندهام؛ از اینروی برای مقدمه تنها عنوان مقدمه درج شده است نه چیزی دیگر.
دهقانی ادامه داد: در پی این رویکرد خواننده تصور نمیکند این مسائل از یکدیگر منفک هستند و ارتباطی با هم ندارند؛ خواستم روایتی منسجم عرضه کنم. ضمناً سعی کردهام قوهی تخیل خود را تا حد ممکن کنترل کنم. ما ادبیاتیها بسیار مطلوب میداریم شعر بگوییم و داستان بنویسیم؛ اما اگر نتوانیم داستاننویس و شاعر خوبی باشیم تاریخنویس میشویم تا بتوانیم قوهی داستاننویسی خود را در این حوزه به کار گیریم. از اینروی آگاهانه کوشیدهام این میل را در خود کنترل کنم تا ذهن خواننده را به سمت خیال نکشانم؛ تمام مطالب را بر اساس اسناد و شواهد نوشتهام؛ شایدها و اماها و اگرها را لحاظ نکردهام مگر اینکه قرینهای برای آنها وجود داشته است.
وی برخی نقدها دربارهی شیوهی نگارش مجموعه یادشده را یادآور شد و تصریح کرد: شاید به زعم برخی مطلوب باشد هریک از مقاطع تاریخی را متخصص آن مقطع بنویسد؛ اما در هریک از انواع تاریخنگاری واقعیتی وجود دارد مبنی بر اینکه هر مورخی دیدگاهی ویژه و فکری خاص دارد که موجب میشود نتوان روایت تاریخی را با رویکرد دایرهالمعارفی نوشت؛ نمیتوان عدهای متخصص را گرد آورد تا هریک مقطعی از تاریخ را بنویسند؛ این سودی ندارد؛ چراکه فکری واحد و نگاهی که بتواند روایت را در قالبی منسجم درآورد وجود ندارد؛ البته ممکن است حضور یک ویراستار کارآمد چنین رویکردی را ممکن کند؛ اما معمولاً چنین امری صورت نمیگیرد و هریک از متخصصان رویکرد خود را لحاظ میکند. من در پی در انداختن یک روایت منسجم (نهتنها از تاریخ ادبیات ایران، بلکه از تاریخ فرهنگی ایران) بودهام؛ از همینروی این مجموعه تاریخ و ادبیات ایران نام گرفته است. به هیچروی مدعی نیستم در همهی زمینههای این مجموعه متخصص هستم؛ اما کوشیدهام روایتی دست دهم که علاقهمندان به تاریخ فرهنگی ایران را به مطالعهی بیشتر تشویق کند.
دهقانی چگونگی ترتیببندی کتابهای این مجموعه را تشریح کرد و اظهار داشت: این پرسش مطرح است که چرا مجموعه تاریخ و ادبیات ایران با رازی آغاز شده است؛ حال آنکه او هیچ اثری به فارسی ننوشته است. مبنای کار من نه صرفاً زبان که فکر ایرانی است؛ چراکه فکر اهمیت دارد؛ زبان تنها وسیلهای برای ارتباط است. متاسفانه ما در تاریخهای ادبیات خود چنان بر زبان فارسی تاکید میکنیم که ادبیات را از یاد میبریم؛ حال آنکه بسیاری از آثار ادبی ما به زبان عربی نگاشته شدهاند؛ چرا ایندست آثار را کنار گذاشتهایم و تصور میکنیم زبان فرهنگی ایران از اواسط قرن سوم هجری آغاز میشود؟ اینگونه نیست؛ پیش از آنها هم نوشتهایم، اما به زبان عربی؛ این نوشتهها نیز از آن ما هستند و باید در تاریخ فکر و فرهنگ ایرانی لحاظ شوند. از اینروی من کار خود را با رازی آغاز کردهام؛ چراکه او در قلب جغرافیای ایران امروز متولد شده است، بخش مهمی از زندگی خود را در همانجا گذرانده و در همانجا زندگی را بدرود گفته است.
وی ادامه داد: علاوه بر مولفههای فکر ایرانی، مولفههایی از فکر جهانی (حتا به معنی امروزی آن) در اندیشهی رازی مستتر است؛ یعنی ویژگیهایی از تفکر انتقادی در تفکر وی وجود دارد؛ فارغ از درست یا نادرست بودن آنها، او تفکر خود را بر اساس معیارهای تفکر انتقادی صورت داده است. از اینروی ابتدا به رازی پرداختهام.
صورتبندی نگاهی واحد برای بازتعریف فرهنگ ایران
طاهری در ابتدای سخنان خود به اهمیت تدوین ایندست آثار و رویکردهای مشابه اشاره کرد و سپس ضرورت شناسایی دامنهی مخاطبان آثاری از این قبیل را تشریح کرد؛ وی تصریح کرد: باید دریافت این مجموعه برای چه کسانی تدوین شده است و مخاطبان آنها کیستاند. میدانیم هر نوشتنی نوعی گفتوگو است؛ اما با این تفاوت که در نوشتن گوینده هست و شنونده نیست؛ از دیگرسو هنگام خواندن شنونده هست و گوینده نیست؛ بنابراین هر نوشتهای به خوانندهای نیاز دارد و مادامی که نویسنده خوانندهی خود را نشناسد نمیتواند به درستی تشخیص دهد حاصل کارش خوراک فکری چه کسانی خواهد بود. در مقدمهی دو کتاب از این مجموعه به صورتی موجز و مبهم مخاطب علاقهمندان به فرهنگ و تاریخ ایران معرفی شده است؛ حال آنکه باید در نظر داشت سطوح گوناگونی از علاقهمندان وجود دارد، مثل متخصصان، دانشگاهیان و جز آنها.
وی تاکید کرد: تعیین نوع مخاطب قطعاً در گزینش متون و روایتها تأثیر زیادی دارد؛ چهبسا اگر مخاطب کودک باشد باید متونی را سراغ گرفت که به علایق و دنیای کودک نزدیکتر هستند؛ بنابراین مطلوب است در مقدمهی چاپهای بعدی توضیحات بیشتری در اینباره درج شود. به اعتقاد من این متون برای مخاطب دانشگاهی مطلوب نیستند. آنها نه بر اساس سنت گزیدهنویسی نوشته شدهاند و نه بر اساس سنتهای تحلیلی. آنچنانکه گفته شد این آثار برای مخاطبان عام و علاقهمند به فرهنگ ایران نوشته شدهاند. در مقدمههایی یادشده القای فضای تاریخی مؤثر در شکلگیری شاهکارهای ادبی بهعنوان هدف نگارش این آثار مطرح شده است. به نظر میرسد با توجه به این مقدمهها و بدنهی اصلی متون این هدف محقق نشده است.
طاهری ضمن ارائهی مصادیقی در تأیید معنا اظهار داشت: برای تحقق این امر باید رویکردهایی چون تحلیل گفتمان یا تفسیرهای بیانگر وضعیت سیاسی و اجتماعی عصر مورد نظر لحاظ شود؛ حال آنکه در مقدمهی این آثار تنها اطلاعات بیوگرافیک و کتابشناسانه ارائه شده است. آنچنانکه گفته شد، رویکرد مؤلف صورتبندی نگاهی واحد برای بازتعریف فرهنگ ایران است. در دو مجموعهای که من دیدم این نگاه واحد وجود دارد.
وی در انتهای مباحث به شرح نکاتی دربارهی شاهنامهی ابومنصوری پرداخت و تصریح کرد: در مقدمهی این کتاب به درستی تاکید شده است، اگر شاهنامه نبود چیزی از شاهنامهی ابومنصوری باقی نمیماند. در این اوراق اندک، مطالبی وجود دارد که برای ما ایرانیها بسیار با اهمیت است؛ از آنجمله اینکه این متن پس از سلطهی اعراب تولید شد که ایران از سوی حکومتهای محلی اداره میشد. در آن مقطع مسلمانشدن و عربنشدن مسالهی ایرانیها بود. اینگونه «تاریخ» به یکی از مهمترین چالشهای ایران آن روزگار بدل شد؛ ایرانیها میتوانستند با احیای آن و بازسازی زبانی حافظهی تاریخی به حافظهی جمعی خود کمک کنند و مسلمانانی باشند که عرب نیستند. به تصور من این اهتمام در شاهنامهی ابومنصوری وجود دارد و در تحقق امر یادشده مؤثر بوده است. به نظر میرسد تاریخنگار امروزی نیز میتواند در تقابل با فرهنگی غربی چنین رویکردی را به کار گیرد؛ چراکه در این شرایط ستیز و نفی پاسخگو نیستند؛ میتوان انگارههای فرهنگ غربی را برگرفت اما هویت تاریخی و ملی را حفظ کرد و دورهی تمدنی تازهای را درانداخت.
طاهری در انتهای مباحث خود به آسیبهایی چون فقدان درج توضیحات برای پاورقیها، نبود آوانگاری برای برخی نامهای خاص و کمبود توضیحات دربارهی برخی روایات اشاره کرد و افزود: در شاهنامهی ابومنصوری و تاریخ بلعمی برخی اسطورههای ایرانی و اسطورههای عبری ترکیب شده است؛ مطلوب است در مقدمهی این کتابها یا پاورقیها توضیحاتی در اینباره ارائه شود. باید به فردوسی مباهات کنیم؛ چراکه اسیر شاهنامهی ابومنصوری و تاریخ بلعمی نشده است؛ مثلاً، او در شرح قصهی آفرینش بسیار مستقل عمل کرده است؛ حال آنکه در دیگر موارد سعی میشد بین روایات مختلف همخوانی ایجاد شود تا موجب ستیز نشوند. نکتهی دیگر این است که در برخی موارد متون گزیده شده حاوی تناقضهایی هستند؛ مطلوب است در پاورقیها به آنها اشاره شود.
رودکی چون نیما
اسدی سخنان خود را به رودکی و زمانهی او اختصاص داد و اظهار داشت: حملات پیاپی ترک و مغول موجب شده است بسیاری آثار ادبی قرون اولیه از بین بروند؛ آنچنانکه از کتابخانهی معروف بخارا و امثال آن تقریباً هیچ اثری نمانده است. آثار رودکی گویا در این میان بوده است؛ چراکه پس از تتبعات فراوان امروز تنها بیش از هزار بیت از او در دسترس است؛ حالآنکه بر اساس شواهد بسیار تعداد این ابیات بین صدهزار تا یکمیلیون و سیصدهزار تخمین زده شده است. رودکی بر اساس مثنویهای پهلوی اشعار بسیاری سروده است که در دسترس نیستند. شعرای بسیار دیگری از قرن سوم و چهارم را نیز میتوان چون رودکی سراغ گرفت که آثار ایشان باقی نیست.
وی ادامه داد: رودکی همواره بهعنوان استاد شاعران یاد شده است. اگر ما نیمهی دوم قرن سوم را آغاز شعر دری بدانیم حتماً شاعرانی پیش از او بودهاند؛ اما همواره او را با این عنوان میشناسیم. از مسعود سعد تا حافظ شعرای بسیاری رودکی را ستودهاند. اهمیت رودکی به دلایل بسیار است؛ از آنجمله اشعار زیاد وی در نسبت با شاعران پیشین است؛ این امر موجب شده است او بیشتر محل توجه واقع شود؛ همچنین وجود مضامین متعدد چون مدح، غزل، مرثیه، حکمت، لغت و خمریات در اشعارش نیز از همینروست. دایرهی لغات گسترده نیز دیگر ویژگی اشعار رودکی است. البته به اعتقاد من ادبیت کلام و هنر زبانی مهمترین ویژگی آثار وی است.
اسدی به عناصر شعر از دیدگاه دکتر شفیعی اشاره کرد و اظهار داشت: شفیعی میگوید: «شعر گرهخوردگی عاطفه و خیال است که در بستری آهنگین شکل میگیرد»؛ او همچنین عاطفه را به «من فردی» و «من اجتماعی» تقسیم میکند؛ رودکی هر دوی آنها را آزموده و در قیاس با دقیقی که در «من فردی» باقی مانده است در اواخر عمر به «من اجتماعی» نزدیک میشود. عنصر زبان در آثار رودکی به فرازها و فرودهای بسیاری دچار است؛ غالب اشعار او بسیار فصیح است اما برخی ابیاتش اغلاط و ضعفهای زیادی دارند؛ اما اصل فصاحت کلاسیک که به روشنی بیان و برازندگی تعبیر میشود در این اشعار وجود دارد. رودکی نمونهی یک شاعر کامران بوده که در زمان خود صلهی بسیار گرفته است و این نیز از دلایل اهمیت اوست؛ مدحهای وی سرمشق شاعران بعدی بوده است؛ چراکه این مدحها از مضایق کلام عاری و بسیار صادقانه هستند.
وی در ادامه دلایلی را برشمرد که موجب کمخوانبودن آثار رودکی شدهاند؛ اسدی تصریح کرد: قیصر امینپور نیما را شاعر شاعران خوانده است؛ توجه شاعران به رودکی نیز از حیث تکنیک است؛ آنها میخواهند دریابند او فلان مضمون را چگونه درانداخته است؛ رودکی تقریباً در همهی صنایع ادبی طبع آزموده و تقریباً فضایی برای تجربهی دیگران باقی نگذاشته است.
اسدی در انتها برخی نکات دربارهی کتاب رودکی از مجموعه تاریخ و ادبیات ایران را برشمرد؛ وی گفت: مقدمهی این اثر بسیار مطلوب است و برای کسانی که میخواهند با رودکی آشنا شوند بسیار کافی و وافی به نظر میرسد.
عربستیزی یا ترکستیزی؟!
دهقانی در انتهای نشست، برخی آسیبها و نقدهای یادشده را پاسخ گفت؛ وی متن مجموعه تاریخ و ادبیات ایران را عاری از گفتمان ستیزهجویانه دانست و در اینباره تصریح کرد: این نتیجهگیری من را متعجب میکند؛ آنچه نوشتهام چنین مفهومی را القا نمیکند؛ من تنها سعی داشتهام با نوعی روش پدیدارشناسانه، دید و تفکر نویسندگان آن متون و مردم آن عصر درباره عربها را بازگو کنم. من میکوشم ادبیات معاصر عرب را ترجمه و معرفی کنم؛ من ادبیات کهن و معاصر عرب را هم میخوانم و هم ترجمه میکنم و از اینروی میدانم ما با اعراب مسائل مشترک متعدد داریم. بازگویی برخی وقایع تاریخی (چون ماجرای ابن مقفع) را نمیتوان به گفتمان ستیزهجویان تعبیر کرد؛ چراکه به واسطهی حضور حکومتهایی چون بنیامیه و عباسیان این اتفاقها صورت گرفتهاند.
وی افزود: آوانگاری نامهای خاص به سبب عهد ذهنی و آشنایی من و ویراستار با این واژگان صورت نگرفته است که باید در چاپهای بعدی اصلاح شود. استناد در پاورقیها مطلوب است اما درج آنها موجب ملال مخاطب میشود؛ از دیگرسو من در مقام دانشمند آکادمیسین و به دنبال گرفتن امتیازهای علمی نیستم؛ مطلوب است خطاهای احتمالی گوشزد شود تا آنها را اصلاح کنم. دربارهی تناقضهای موجود در متون نیز باید تصریح کنم من تصور میکنم خواننده باهوشتر از من است و از اینروی توجه به برخی مطالب را به او واگذار میکنم. تاریخ فرهنگی ایران و متون کهن ما تناقضهای بسیاری دارد که روانشناسان تناقضهای شناختی مینامندشان؛ فردوسی از آنجاکه میخواهد خود را از این تناقضها برهاند داستان آفرینش سامی و اسلامی را وارد شاهنامه نمیکند؛ حال آنکه نویسندگان تاریخ بلعمی با اهدافی سیاسی کاری جز این کردهاند.
دهقانی ادامه داد: نویسندگان تاریخ بلعمی فقهای حنفی (گاه با گرایشهای حنبلی) بودند و اهدافی خاص را دنبال میکردند. سامانیان نیز چنین رویکردهایی را دنبال میکردند. پس از نصر ابن احمد سامانی، سامانیها حکومتی بسیار فاسد داشتند؛ فساد آنها همواره ناگفته مانده است؛ ما از سامانیها یک بت طلایی ساختهایم و در مقابل ایرانیها قرار دادهایم؛ چرا در شاهنامه تنها یکبار (آن هم بهعنوان عبرت) نام سامانیها آمده است؟ بنیادگرایی (به تعبیر امروز) آنها موجب شد فقهای حنبلی به نابودی آزادی اندیشه بکوشند؛ حال آنکه ما از آنها بت ساختهایم و احیاگر ایران میدانیمشان. از سوی دیگر تا توانستهایم محمود غزنوی را دشنام دادهایم؛ او کسی است که ایرانیها از حیث فرهنگی بسیار وامدارش هستند؛ اگر او نبود فارسینویسی تقویت نمیشد؛ تاریخ بیهقی به همت او امکان نگارش یافت؛ غزنویها خود ترک بودند اما به فارسی فصیح سخن میگفتند و مینوشتند؛ حال آنکه بر اساس شواهد تاریخی تمام دستگاه و دیوان سامانیها عربی بود؛ البته با اینهمه نمیتوان جنایات غزنویان را منکر شد. آنچه دربارهی محمود گفته شده است به نوعی پارادایم ترک و ایرانی است؛ اگر باید پارادایم عرب و ایرانی را کنار بگذاریم باید ترکستیزی را هم وانهیم؛ هردوی آنها خطرناک است؛ باید با نگاهی بیطرفانه تاریخ را بررسی کرد.