نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۱۸ دی به نقد و بررسی کتاب «بررسی امکان تفسیر دینی از فلسفهی افلاطون» نوشتهی دکتر هادی جعفری اختصاص داشت و با حضور نویسنده، دکتر انشاءالله رحمتی و دکتر بیژن عبدالکریمی، برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: افلاطون چهارصد سال پیش از میلاد مسیح میزیست و بیشک یکی از خلاقترین و نافذترین اندیشمندان در فلسفهی غربی است. آثار او همواره در کنار آثار پرخوانندهای چون کانت، هگل، نیچه و هایدگر قرار داشته است. نام او پیوندی ناگسستنی با سقراط دارد و این واقعیت که او شاگرد سقراط بوده است، تفکیک آثار و اندیشههایشان را دشوار میکند. نوشتههای برجای مانده از افلاطون بیشتر به بیان عقاید فلسفی اختصاص دارند و بهصورت گفتوگویی یا نقل از زبان یک راوی بیان شدهاند.
او ادامه داد: مکالمات افلاطون در سدههای گذشته همواره مورد بحث فیلسوفان و سیاستمداران بوده است. کارل پوپر و هانا آرنت برای یافتن زمینههای خودکامگی و تمامیتخواهی در آثار و افکار او کندوکاو کردند. آلفرد وایتهد با ژرفکاوی در این تاریخ فکری چشمگیر، نتیجه میگیرد که تاریخ فلسفه چیزی جز مجموعهای از حواشی بر نوشتههای افلاطون نیست. و تئودور گمبرتس در بخش سیر آفاق افلاطون از کتاب «متفکران یونانی» افلاطون را شایستهی عنوان «مردِ بزرگ» میداند و توضیح میدهد که این اوست که با جنبههای مختلف و گوناگون تفکرش ما را به شگفتی وامیدارد، همچنانکه مکتب او در طی زمان، گاه به یک جهت فکری و گاه به جهت فکری دیگرش مقام مقدم را داده است و در طی هزار سال این جهات مختلف در آن جانشین یکدیگر شدهاند. از هنگامیکه افلاطون در مرکز دنیای ذهنی و فکری یونان گام نهاد و همهی چشمها به آکادمی او دوخته شد، بیش از دو هزار سال گذشته است. ولی هنوز این چگونگی ارتباط با افلاطون است که خصیصهی هر فلسفهای را معین میکند.
از نظر تا تأثیر
در ادامه متن پیام دکتر رضا داوری اردکانی، فیلسوف و متفکر ایرانی، دربارهی این کتاب خوانده شد. بخشی از این پیام بدین شرح است: هادی جعفری در اثر خود نظری جامع به فلسفهی افلاطون دارد. او با رجوع دقیق به آثار فیلسوف و بعضی از شرحهای قدیم و جدید، دلایلی برای اثبات نظر خود یافته است. گمان میکنم بیشتر کسانی که با آثار و آرای افلاطون آشنایی دارند، نتیجهی این تحقیق را تصدیق میکنند. ما که افلاطون را از قرنها پیش؛ یعنی از ابتدای قوام فلسفهی دورهی اسلامی تاکنون، حکیم الهی میدانستهایم، چگونه وجههی دینی فلسفهی او را منکر شویم. توجه به این نکته ضرورت دارد که صرف نظر از حکم دین در فلسفهی فیلسوفان، فلسفه با دین چه کرده است. آیا نیچه (که متأسفانه هادی جعفری از تفسیر افلاطونش چشم پوشیدهاند) بیش از فیلسوفان دیگر به مسیحیت لطمه زده و مسیحیت پس از او در قرن بیستم وضعی بدتر از قرن نوزدهم پیدا کرده است؟ کانت و هگل و کییرکگور و فروید با دین چه کردهاند؟ بسیاری از ما خوشحال میشویم که کانت گفته اگر خدا نباشد آزادی هم وجود ندارد یا من فلسفه را محدود کردم تا جا برای دین باز باشد، اما وقتی به قضایای جدلیالطرفین او میرسیم یا دین را منحصراً در حدود عقل منورالفکری قرار میدهد، شاید آزرده شویم. راستی دکارت و اسپینوزا و کانت با دین چه کردهاند؟ از اسمها بگذریم و بپرسیم فلسفه و در صدر تاریخ آن، افلاطون با دین چه کرده است؟ اینکه فیلسوف چه نظری به دین دارد مهم است، اما مهمتر این است که فلسفهاش با دین چه کرده است و چه میکند. فیلسوفان صرفاً با انکار و اثبات دین در جهان دینی اثر نگذاشتهاند، بلکه جهان را مهیای تلقی خاص از دین کردهاند. راست بگویم بهدرستی نمیدانم دکارت با اقامهی دلایل برای اثبات خدا چه خدمتی به دین کرده و مارکس و نیچه در تضعیف دین چه اثری داشتهاند. دکارت در ابتدای کتاب «تأملات در فلسفهی اولی» خطاب به استادان سوربن نوشته است در این کتاب دلایلی در اثبات وجود خدا آوردهام که شک هیچ مشککی نمیتواند در آنها رخنه و خلل پدید آورد. دلایل او مهم بود، اما نمیدانیم این دلایل مؤثرتر و کارسازتر بود یا طرح سوژهی خودآگاه و سوبژکتیویتهای که تفکر اروپا را سیصد سال راه برد. قصد فیلسوف و عقایدش به شخص او مربوط است. چه بسا که فلسفهی فیلسوف، ساز دیگری بزند و راه دیگری پیش گیرد. کاش میتوانستم از محقق گرامی استدعا کنم فصلی به کتاب ممتّع خود بیفزایند و به ما بیاموزند که دین در فضای تفکر افلاطونی چه جایگاهی دارد و آیا این جایگاه متناسب با نظر صریح یا مضمری است که فیلسوف نسبت به دین داشته است و مهمتر اینکه در تفکر بنیانگذار بزرگ فلسفه، دین چه تقدیری پیدا کرده است.
انسان به اعتبار نفس
هادی جعفری، پژوهشگر فلسفهی دین، اظهار داشت: در این کتاب به تأثیرپذیری افلاطون از آیینهای سنتی باستان و قرینههای موجود در متن آثار افلاطون مبتنی بر امکان تفسیر دینی پرداختهام. قرینههای متنی را در محور انسانشناختی، معرفتشناختی، وجودشناختی و قرینههای مربوط به ماهیت فلسفه بیان کردهام. اما این بیان به مقتضای جنبهی آموزشی و تألیفی است. وگرنه این قرینهها در فلسفه و زمانهی افلاطون به این شکل وجود نداشتهاند. برای نمونه معرفت و وجود و اخلاق نزد افلاطون درهمتنیده و به هم آغشتهاند.
او ادامه داد: در پایان کتاب به قرینههایی متنی دال بر امکان نداشتن تفسیر دینی از افلاطون یا دشوار بودن آن اشاره کردهام. در واقع، هر چه در آثار افلاطون پیش میرفتم، در کنار یافتن قرینههای امکان تفسیر دینی، قرینههایی دال بر عدمامکان تفسیر دینی نیز مییافتم. از اینرو، در عنوان کتاب هم با پرسش از امکان تفسیر دینی افلاطون، امکانهای دیگر را باز میگذارم. من در این کتاب بهدنبال اثبات این گزاره نبودم که افلاطون فیلسوفی دینی است. در عوض صرفاً به اتکای قرینههایی، امکانی را نشان میدهم. هنگام غرق شدن در یک امکان، ناخودآگاه در آن زاویهدید میاندیشیم و مینویسیم. پس زاویهدیدی متفاوت میتوانست نتایجی متفاوت نیز به بار آورد.
او تصریح کرد: مقصود من از دین در این کتاب، وجود معنوی و باطنی مشترک میان همهی ادیان است؛ یعنی جنبهی شریعتی یا کلامی آن را در نظر ندارم. در دل این منظور، انسان دیندار امروزی با انسان دیندار هزار سال پیش تفاوتی ندارد. در منظر باور وجودی به حقیقتی متعالی، باور به جاودانگی، باور به یگانگی علم و عمل، یگانگی شناخت و فضیلت یا زبان رازآلودهی ادیان، تفسیر دینی افلاطون جایز است. قرائن لفظی و غیرلفظی حاکی از آن است که افلاطون ایمان یا باوری پیشافلسفی به حقیقت متعالی داشته است.
او ادامه داد: باید توجه داشت که نادانی سقراط و افلاطون وجودشناختی است؛ یعنی «نمیدانم» را دربارهی معرفت اظهار نمیکنند، بلکه باور دارند که تعاریف نزد خداوندند. به بیان سادهتر باور دارند بشر از آنرو که بشر است نمیداند. سقراط دائم از نمیدانم میگوید و افلاطون این نمیدانم را پی میگیرد. افلاطون به دنبال آن است که راهی برای خدایی شدن و آگاه شدن به تعاریف بیابد. در شرایطی که واژه خَلقی بود و بهویژه سوفیستها واژه میساختند، سقراط بحران واژههای غیراستعلایی آتنی را روشن کرد. او باور داشت که بشر ذاتاً نمیتواند از پس این بحران بر آید. اما افلاطون با پیگیری این بحث راه حلی پیشنهاد کرد که کشف فضایل بود و نه خلق آن.
او در پایان گفت: از قرائن انسانشناختی برای امکان تفسیر دینی افلاطون میتوان به بحث «نفس» و «درون» اشاره کرد. دین باستانی تعبیری بسیار ابتدایی از نفس دارد. نفس در نظر یونانی باستان شبحی است که هنگام مردن از پا خارج شده و به زیر زمین میرود. اما افلاطون بهجای بدن، نفس را اعتبار انسان معرفی میکند. در این دیدگاه، بدن در حاشیه قرار گرفته و دوگانهی نفس و بدن شکل میگیرد. پس، بحث افلاطون دربارهی نفس به بنمایههای مشترک در همهی ادیان نزدیک است. درون نیز در یونان باستان اهمیت خاصی ندارد. در آن زمان مناسک و ظواهر مهماند و این سقراط است که برای اولین بار انسان و خودشناسی و درون را مطرح میکند. دیالوگ سقراطی خود نشانی از اهمیت فرد در اندیشهی او است.
عروج ناممکن
بیژن عبدالکریمی، پژوهشگر فلسفه، اظهار داشت: نویسنده در این اثر کوشیده خارج از چارچوبهای شرقشناسی و اروپامحوری به مسالهی افلاطون بنگرد. در منطق شرقشناسانه و اروپامحورانه، تاریخ تفکر از یونان آغاز شده و دیگر نقاط دنیا در آن نقشی ندارند. امروزه در سراسر جهان بحثهای گوناگونی پیرامون این مساله شکل گرفته است و این رأی در دانشگاههای اروپایی بهشدت قوت گرفته که اندیشههای خاورمیانه، شرق و بهویژه ایرانیان و زرتشت بر یونانیان بسیار اثرگذار بوده است. اگر فلسفهی یونان را از فرهنگ شرقی، خرد ایرانی و اندیشهی زرتشتی بگیریم، ثنویت شرق و غرب تا حدود زیادی فرومیریزد و برای فهم رابطهی شرق-غرب نیازمند مفهومسازی دیگری میشویم.
او افزود: سخن فلسفی در ذات دربرگیرندهی امکانات بسیار متعدد، متکثر و لایتناهی است؛ یعنی برای امکانات فلسفی نمیتوان هیچ حدی قائل شد. هگل نه آن کسی است که هگلیان راست برای مشروعیتبخشیدن به مسیحیت و دولت پروس بیان میکنند و نه آنکه هگلیان چپ چون فوئرباخ، مارکس و انگلس از او یاد میکنند. متن همواره فراسوی تفسیر قرار میگیرد. اهل فلسفه به یک ورطه نمیافتند و بر یک امکان دست نمیگذارند. فلسفه توأمان دیدن امکانات گوناگون و تأمل در آن است. از دل فلسفهی افلاطون نیز از سویی منطق خشک و بیروح ارسطو بیرون میآید و از سوی دیگر فلوطین، عارف سینهچاک.
عبدالکریمی گفت: نویسنده بیشتر بر استنادات متنی و فیلولوژیک تأکید داشته است و این باعث شده که اثر فاقد تحلیل فلسفی باشد. افزون بر این، بهرغم تأکید جعفری بر دین بهمنزلهی امری معنوی و وجودی، همهی فصلهای کتاب برای اثبات امکان تفسیر دینی از افلاطون بر باورهای دینی چون اعتقاد به امر متعالی، جهان دیگر، ابدیت، تکیه دارد. اعتقاد من به خدا یا به پارهای از آموزهها به معنای دینداری نیست. دینداری نحوهی تحقق اگزیستانس انسان است.
او ادامه داد: کسانی که در افلاطون غور کردند و سکنی گزیدند، در مواجهه با او احساسی دوگانه میکنند. میان متعلق اصلی تفکر افلاطونی و روش تفکر او دوگانگی وجود دارد. افلاطون میکوشد نگاه ما زندانیان غار را از سایهها به سمت آفتاب حقیقت بازگرداند. متعلق اصلی تفکر او، اندیشیدن به حقیقتی ازلی و ابدی است که به هیچ نظام اندیشگیای تن در نمیدهد و لایدرک است. به همین دلیل، او در سنت ما فیلسوفی الهی شناخته شده است. افلاطون ما را به چیزی فراتر از تفکر بشری دعوت میکند. از اینرو، جنبههای رازورزانه در تفکر او دیده میشود. اما برای چگونگی اندیشیدن به این متعلق فرازبان از روش دیالکتیک، عقلی و منطقی استفاده میکند و تفکر را از عروج باز میدارد. ما با تفکر افلاطونی اوج میگیریم، اما روش منطقی او بالهایمان را قیچی میکند. لذا به باور من محتوای اصلی تفکر او با روش فلسفیاش ناسازگار است و همین تناقض است که در بسط تاریخی خودش در فلسفهی غرب آشکار میشود. این امر در سنت فلسفهی اسلامی نیز به تبع افلاطون رو مینماید.
او افزود: افلاطون وضعیت پیچیدهای دارد. او در پایان یک سنت تاریخی و در آغاز سنت تاریخی دیگر قرار دارد. به تعبیر هگل، سقراط دومین محور تفکر غرب است. در واقع، افلاطون/سقراط پس از مسیح، دومین محور تاریخ تفکر غرب است. تاریخ میچرخد، در افلاطون وجوهی از تفکر دینی و اسطورهای و شاعرانهی یونانی وجود دارد که در ارسطو وجود ندارد. به همین دلیل، تفکر افلاطونی را نمیتوان به مجموعهای از گزارههای خشک استدلالی و منطقی تقلیل داد. به این اعتبار حق با هادی جعفری است، وجوه تفکر معنوی را در افلاطون میبینیم. اما درعینحال، با افلاطون شیوهی تفکری نو، متافیزیک، ظهور یافته است. در این تفکر، انسان افسار خودش را به منطق میسپارد و منطقسالاری شکل میگیرد. چنین چیزی نزد سومریها، بابلیها، فنیقیها، ایرانیان و حتی خود یونانیان بیسابقه است. در تفکر ایمانی دین عروج است. به بیان دیگر، دین خانه کردن، مأوا کردن و تنفس کردن در رازی لایدرک است. امروز این حقیقت بنیادین در میان ما خیلی غایب است. لذا نه کسانی که از روح این سنت دفاع میکنند با آن آشنایند و نه آنان که به آن حمله میکنند.
دینیترین فیلسوف
انشاءالله رحمتی، پژوهشگر و مترجم فلسفه، اظهار داشت: در اینجا با اثری اصیل روبهروییم. نویسنده بهجای اکتفا به ترجمههای آلمانی یا انگلیسی از متون اصلی یونانی بهره گرفته است. پانوشتهای توضیحی دربارهی واژهها تأییدکنندهی دست اول بودن کار است. افزون بر این، با متنی روان رویاروییم که دقت در متن و واژهشناسی به انسجام آن لطمهای نزده است. البته به نظر من تعبیر «امکان تفسیر دینی افلاطون» در عنوان چندان مناسب نیست. چرا که این ذهنیت را ایجاد میکند که نویسنده امکانی بیسابقه را نشان خواهد داد. اما امکان تفسیر دینی از افلاطون وجهی ندارد. تفسیر دینی از او واقع شده و بسیار پربسامد و پررنگ است.
او افزود: تصور ما و سنت غربی از دین، خداباورانه و ابراهیمی است. چنین دینی فقط بهصورت افلاطونی فهمیدنی است. بزرگترین فیلسوفان یهودی تورات را افلاطونی فهمیدند. فیلون اسکندرانی نوافلاطونی است. همانطور که قدیس آگوستین افلاطونی است. بیشتر فیلسوفان عالم اسلام افلاطونیاند. ابنسینا بیشترین تأثیر را از افلوطین، نوافلاطونی و از شاگردان افلاطون، پذیرفته است. کتاب «اثولوجیا» یکی دیگر از شواهد این مدعا است که دین اسلام در ساحت فلسفهی افلاطونی فهمیده شده است. کُربن این ترجمهی آزاد از «تاسوعات افلاطون» را کتاب بالینی فیلسوفان اسلامی معرفی میکند. در آثار سهروردی و ابنسینا نقلهای فراوانی از این کتاب مشاهده میشود. حتی به نظر میرسد این سه سنت ابراهیمی آنجا که با افلاطون قطع رابطه میکنند به دام سکولارسیم میافتند.
او گفت: فیلسوفان دوران مدرن از جمله دکارت و کانت و اسپینوزا ملحد و بیخدا نیستند. کانتی که در «نقد عقل محض» میگوید براهین رد و قبول سه مفهوم متافیزیکیِ بنیان دین؛ یعنی اعتقاد به خدا، اعتقاد به اختیار بشر، اعتقاد به جاودانگی، جدلی و این مفاهیم اثبات نشدنیاند، در «نقد عقل عملی» هر سهی این موارد را اثبات میکند. اما باید توجه کرد که از آرای تمام این فیلسوفان الهی، الحاد بر میآید. دکارت برای تقویت موضع دین بسیار میکوشد و با ملحدان به تندی حرف میزند. اما افلاطونیان کمبریج به جای هابزِ ملحد بر روی او متمرکز میمانند. چرا که در نظرشان دکارت برای دین خطرناکتر از هابز بود.
او تصریح کرد: دکارت در پی حذف نگاه افلاطونی از دین است. دین به چیزی فراتر از اعتقاد به مبدأ و معاد نیاز دارد که در دکارت وجود ندارد. برای نمونه، نفس یا ذهنی که در انسانشناسی دکارتی اثبات میشود، هدف فلسفهی دینی را تأمین نمیکند. ملاصدرا در «اسفار اربعه» میگوید که بدون پذیرفتن ازلیت نفس، نمیتوان به ابدیت آن قائل بود. ازلیت نفس یکی از وجوه اصلی انسانشناسی افلاطون است. نفسی که در این دنیا شکل گرفته باشد، متعلق به همین دنیا خواهد بود. اگر نفس پیش از این نزد خداوند حضوری نداشته، بعد از این هم نمیتواند نزد خدا برود. افلاطون در رسالهی «فایدون» میکوشد ابدی و ازلی بودن نفس را نشان دهد. اما در فلسفهی دکارتی جایی برای سخن گفتن از ازلیت نفس نیست.
رحمتی گفت: در ادیان نیز این ازلیت متصور است. چنانکه فهم یادآوری پیمان پیشین در قرآن کریم نیز فقط افلاطونی فهمیده میشود. نکتهی مشترک دیگر در سنت ادیان ابراهیمی که با ازلیت افلاطونی فهمیده میشود، مفهوم گناه آغازین است. گناه آغازین به تعبیر افلاطونی ربالنوع یا مثال اعلای گناهی است که ما در این دنیا انجام میدهیم. اگر امروز نمیتوانیم تصوری از گناه داشته باشیم، از آنرو است که گناه را مساوی قبح اخلاقی قرار دادهایم. اما این نگاه غیرافلاطونی نمیتواند از گناه آغازین سخن بگوید.
او ادامه داد: در نگاه افلاطونی و بر طبق ازلیت نفس، وجود انسان در سه ساحت وجود قبل از دنیا، وجود در دنیا، وجود پس از دنیا نگریسته میشود. چنین انسانی منظور دین نیز هست. ملاصدرا در کتاب «المشاعر» از کتاب «اعتقادات» شیخ صدوق دربارهی اعتقادات شیعیان نقل میکند. اما تأثیر افلاطون بر ایدههای شیخ صدوق باعث میشود که بسیاری از اخباریها به اعتبارش شک کنند. بسیاری از روایات ما از ائمه نیز افلاطونیاند. برخی باور دارند که اینگونه نقلها جعلیاند. اما این در واقع گواه آن است که برخی از دینداران برای فهم عالمانه از دین به نگاه افلاطونی روی آوردهاند. معرفتشناسی و جهانشناسی دینی نیز به همین صورت نیازمند افلاطون است. میتوان گفت که افلاطون دینیترین فیلسوف در جهان فلسفه است. مبنای این حرف نظریهی مشکات واحد بودن حکمت و نبوت است. بر مبنای این نظریه، خداوند زمانی از زبان انبیا سخن میگوید و زمانی از زبان حکیمان. به این اعتبار، افلاطون در فلسفهی ما افلاطون الهی نامیده میشود. حتی زمانی که قرار است به ابنعربی لقبی داده شود، ابنافلاطون خوانده میشود. این امر تا پیش از دوران مدرن، در سنت یهودی و مسیحی نیز قابل ردگیری است. اگر بخواهیم کار دینشناسیمان به خدای ساعتساز یا خداباوری عقلی نکشد، باید دست به دامان افلاطون شویم. چنانکه در دوران معاصر نیز فیلسوفان سنتگرای به دنبال احیای سنت دینی، بیشترین قرابت را با افلاطون دارند.