هادی مشهدی: ۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ است. مرکز فرهنگی شهرکتاب امسال نیز مطابق سالهای پیشین همایشی دو روزه به منظور کاربست نگاهی دیگرگونه به اشعار خواجه شیراز برگزار کرد. در این همایش غزلیات لسانالغیب بر اساس نظریههای مختلف ادبی بررسی شد. تاملی فلسفی در شعر حافظ، نظریهی پاشانی شعر حافظ، نقد اسطورهای شعر حافظ، نگاهی به کاربست نظریههای ادبی در شرح اشعار حافظ و نقد پساساختگرایی غزل شهرهی شهر موضوعاتی بودند که در این نشست تبیین شدند.
در اولین روز همایش حافظ که سهشنبه ۲۱ مهرماه در تالار اجتماعات مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد، رضا داوری اردکانی، بهاءالدین خرمشاهی، مریم حسینی، بهادر باقری، امیرعلی نجومیان، کورش کمالی سروستانی و علیاصغر محمدخانی حضور داشتند.
حافظ و ایرانیها
محمدخانی در ابتدای سخنان خود به ارتباط دامنهدار ایرانیها با اشعار حافظ اشاره و تصریح کرد: همواره این پرسشها مطرح است: مردم ایران در حافظ چه دیدهاند؟ از او چه میخواهند و از شعرش چه انتظاری دارند؟ ایرانیها با هر نوع تفکر، بینش و روش به حافظ رجوع میکنند و از او پاسخ میخواهند. آنها بسیاری مفاهیم چون دینداری، صفات اخلاقی نیکو، تساهل و مدارا، خدمت به خلق، قناعت و شکرگزاری، عرفان و عشق، فروتنی و خاکساری، اندیشهورزی و آزاداندیشی، مبارزه با ریا و سالوس، صبر و بردباری و احترام به کرامت انسانی را از حافظ فراگرفتهاند. اما این حافظ کیست؟ شاعر، هنرمند، فیلسوف، مورخ یا جامعهشناس؟ در کدام یک از این جایگاهها بیشتر تجلی یافته است؟ آنچنانکه منتقدان میگویند او شاعری هنرمند است.
وی افزود: شهرکتاب امسال با بسیاری از مراکز علمی و دانشگاهی کشورهای مختلف هماهنگیهایی را به عمل آورده است تا از ابتدای این هفته برنامههایی برای بزرگداشت حافظ تدارک ببینند. در پی این امر بیش از ۲۵ کشور طی هفتهی جاری برنامههایی در اینباره خواهند داشت.
هرکسی از ظن خود یار حافظ میشود
کمالی سروستانی سیر حافظپژوهی در سال گذشته را تشریح کرد. وی گفت: آمار چاپ و نشر آثاری که دربارهی حافظ تدوین میشوند و نیز دیوان وی بر دو مبنا صورت میگیرد: اول، فاصلهی زمانی بین روز حافظ تا روز حافظ است که در واقع مقطعی بین دو سال را در بر میگیرد. دوم آمار مربوط به یک سال را شامل میشود. البته باید در نظر داشت اطلاعات و آمار سال گذشته بیشتر قابل اعتماد هستند، چراکه آمار مربوط به سال جاری هنوز به روز نشدهاند.
وی افزود: بر این اساس در سال۱۳۹۳، ۸۷ عنوان دیوان حافظ، ۲۱ عنوان فالنامه و ۲۵ عنوان کتاب پژوهشی دربارهی دربارهی حافظ (مجموعاً در تیراژ صدهزار جلد) چاپ و منتشر شده است. نکتهی جالب توجه فزونی کتابهای پژوهشی بر فالنامه است و این نشان میدهد در سال پیش مطالعات حافظشناسی جدیتر بوده است. از دیگر نکات جالب در این آمار این است که همچنان چاپ و نشر نسخهی غنی و قزوینی در صدر آمار چاپ و نشر قرار دارد و این نشان میدهد که بیشترین ارجاع به آن نسخه است؛ البته اینکه ناشر برای آن نسخه حق تألیف نمیپردازد را نیز باید در نظر داشت.
کمالی سروستانی به آغاز تدوین دانشنامهی حافظ در امسال اشاره کرد و آن را رویکردی مبارک خواند. وی در اینباره تصریح کرد: این کار زیر نظر خرمشاهی، فرزند او و موسوی گرمارودی صورت میگیرد. میتوان این اقدام را در ادامهی فعالیتهای خرمشاهی دانست. این دانشنامه، پس از دانشنامهی سعدی دومین اثر از ایندست است. در سال گذشته دکتر منصور رستگار نیز شرحی شش جلدی بر حافظ نوشته است.
کمالی در انتهای سخنان خود به مراسم یادروز حافظ در شیراز و حضور بیش از چهارهزار نفر در حافظیه اشاره کرد و گفت: حضور حافظپژوهان، شاعران، نویسندگان، علما و مسئولان و مردم کوچه و بازار نشان از پیوند حافظ با مردم دارد. دیوان حافظ بهعنوان میراث فرهنگی و ادبی ایرانیان از چنان گستردگی و غنایی برخوردار است که بر اساس نظریههای ادبی معاصر هر کس بر مبنای درک و شناخت خود، آمال و آرزوهای خود را در او و شعرهایش بازمییابد.
شعر چیزی بر انسان نمیافزاید!
داوری اردکانی بر اساس دستور جلسه به تشریح نسبت میان شعر حافظ و فلسفه پرداخت؛ وی تصریح کرد: ما از شاعر توقع نداریم فلسفه بگوید؛ زیرا فلسفه و شعر یک چیز نیستند. شاعر و فیلسوف هر دو متفکرند؛ اما تفکر شیوههای مختلف دارد. نوعی از علم با دیالوگ و بارقههایی منتقل میشود؛ نوعی دیگر از آن آموختنی است. شعر، علمی نیست که آموخته شود؛ ما شعر را نمیآموزیم. البته شان ادبیاتی شعر آموختنی است. اما باید در نظر داشت مخاطب شعر به قصد آموختن چیزی یا کشف مشکلی با آن رویارو نمیشود. دیوان شعر کتاب لغت نیست؛ شعر را مصرف نمیکنیم؛ بلکه همواره به آن نیاز داریم.
وی ادامه داد: فلسفه در ۲۵۰۰سال اخیر تفکر غالب بوده است. بنای فلسفه از ابتدای پیدایش بر این بوده که تفکر اول است. از اینروی فلاسفه از ابتدا دربارهی شعر نظراتی صادر کردهاند و کتابهایی نوشتهاند. یکی از مهمترین، عمیقترین و کوتاهترین (متاسفانه) آثاری که دربارهی شعر نوشته شده است، به ارسطو تعلق دارد. او در این اثر به چیستی و چرایی شعر پرداخته است. شعر از آن زمان تا قرن هجدهم صورتی داشته است و از قرن هجدهم تا امروز صورتی دیگر؛ در دو قرن اخیر شعر به استاتیک بدل شده است. ارسطو و دیگر فلاسفه معین کردند که شعر و فلسفه دو چیز هستند. ارسطو انواع قیاس را صورتبندی کرد و دربارهی آنها پنج کتاب نوشت. او زبانها را از هم منفک کرد. در تقسیمبندی وی سفسطه، خطابه، جدل، برهان و شعر تعریف شده است. ارسطو قیاس را هم بر همین اساس تقسیم کرد. او از این رهگذر تکلیف زبان فلسفه را معین کرد؛ بر این اساس زبان فلسفه، زبان برهان است.
داوری پس از تشریح دیگر انواع قیاس افزود: به اعتقاد ارسطو مقدمات شعر مخیلات است؛ شعر به عالم خیال تعلق دارد. بنابراین فلسفه و شعر دو امر مجزا هستند؛ حال آنکه هر دو تفکرند و به هم بستگی دارند. شاعران کمتر به فلسفه رغبت داشتهاند؛ اما من فیلسوفی را سراغ ندارم که به شعر رغبت نداشته باشد. شاعران میتوانند به فلسفه رغبت نداشته باشند؛ اما نسبت فلاسفه با شعر اینگونه نیست. به نظر میرسد با اینکه حافظ شاگرد صاحب دیوان بوده و در مدرسهای درس خوانده که مذاق اشعری در آن حاکم بوده است، کمتر به فلسفه علاقه داشته است. البته بر اساس آرای محمد گلاندام و اشارات حافظ بر میآید او دانشمند بوده است. ضرورتی ندارد شاعران فلسفه بخوانند؛ علم آنها به فلسفه، در کار و شعرشان تأثیر میگذارد و موجب میشود قدری فیلسوفانه سخن بگویند. من کمتر شاعری را میشناسم که فلسفه در شعرش جاری باشد.
وی به کارکرد و تأثیر عرفان در کار شعرا اشاره کرد و از آنپس شعرایی را برشمرد که رویکردهای فلسفی داشتهاند؛ داوری اظهار داشت: ناصرخسرو قبادیانی از آندست است؛ در بین شاعران معاصر هم میتوان به اقبال لاهوری اشاره کرد. اما احکام و اظهار نظرهای اینقبیل شاعران بیان سلبی است و نه بیان ایجابی؛ به این معنا که نظرات فلسفی را تشریح نکردهاند؛ آنچه را فلسفه نفی یا سلب میکند در شعر خود آوردهاند.
داوری افزود: در شعر مقصودی بیان نمیشود. شاعر ابتدا دربارهی چیزی فکر نمیکند تا بعد آن را به نظم درآورد. او قادر به انجام چنین کاری هست؛ جز این نمیتواند مدح بگوید؛ اما بهرغم اینکه این توانایی را دارد، معمولاً کار او این نیست. شاعر چنان انسی با زبان دارد که میتواند در موارد دشوار و غیر عادی هم نظم دراندازد؛ اما در ایندست اشعار تصنع پیداست؛ شعر تهی از تصنع، آمدنی است نه برساختنی. صورت و مادهی شعر با هم است؛ حال آنکه فلسفه اینگونه نیست. میتوان یک مفهوم فلسفی را تشریح کرد به شیوهای که آن شرح ارزش اصل مفهوم را داشته باشد. شعر را نمیتوان به زبان دیگر بیان کرد؛ چراکه ماحصل آن دیگر شعر نخواهد بود.
وی ادامه داد: لطف شعر در موسیقی، آهنگ آن و معجزهی زبان و وجود است. کلمات چنان متناسب و مناسب کنار هم قرار میگیرند تا شعر به وجود آید. نمیتوان در شعر الفاظ را جابهجا کرد؛ بنابراین نمیتوان صورت و مضمون شعر را از هم جدا کرد. شعر مضمون شاعرانه دارد؛ ما چیزی از آن فرا نمیگیریم؛ اما ما را متنبه و متذکر میکند؛ در جان ما روشنی و نشاط به وجود میآورد؛ شعر ما را پرورش میدهد، نه آنچنانکه علم؛ شعر ما را دگرگون میکند؛ چیزی بر ما نمیافزاید.
حافظ راندهشده
حسینی، ضمن خواندن غزلی از حافظ، رویکردهای اسطورهای در شعر او را تبیین کرد و در اینباره اظهار داشت: به اعتقاد من دستهی بزرگی از اشعار حافظ در فضایی اساطیری سیر میکنند و از اینروی میتوان او را انسانی اسطورهای دانست که امکان سیر در عالم مثال و اقالیم دیگر را برای خود و ما فراهم کرده است. با نگاه به دیوان حافظ میتوان دریافت او چقدر کهننمونهها و داستانهای اساطیری را در نظر داشته و نمادهای آرکیتایپی را به کار گرفته و چه اندازه دلبستهی زمان اساطیری بوده است؛ هم میتوان دریافت حافظ خوش میدارد مخاطب را با خود به آن زمان اساطیری ببرد و تجربههایی مشترک برای او دراندازد. به اعتقاد من جانب اسطورهای و سرنمونی شعر حافظ یکی از دلایل ماندگاری اوست.
وی افزود: اشعاری که در حوزهی متون باز و چندلایه قرار دارند، میتوانند به تعداد مخاطبان خود فهم و ادراکی دراندازند؛ شعر حافظ نیز ژرفساختهای بسیار دارد. آنچه دیرمانی شعر حافظ را موجب میشود، گذر شعر در فضای ازلی، دیرمانی زمان و حرکت آن از ازل تا کنون است که کنون حافظ است. دستهای از اشعار حافظ را شعرهای عرشی مینامیم؛ در ایندست اشعار او در اکنون و لحظهی تاریخی قرار ندارد و انسان اسطورهای است. انسان تاریخی حرکت افقی زمان را در مییابد و انسان اسطورهای حرکت چرخشی آن را. انسان اسطورهای در پی تکرار خاطرههای ازلی است. سهم خاطرههای ازلی در شعر حافظ بسیار است. علاقهی او به روز نخست آفرینش و آفرینش انسان یکی از نشانههای اسطورهای بودن فهم اندیشهی اوست.
حسینی افزود: به زعم ژیلبر دوران اسطورهشناس فرانسوی، نویسندگان بزرگ همواره یک سراسطوره دارند که حاکم بر ذهن و تمامیت وجودی آنها است. به نظر میرسد داستان آدم سراسطورهی ذهنی حافظ بوده است؛ چراکه او میداند آن انسان ازلی وجود امروزی او را رقم زده است و حافظ نمونهی تکرارشدهی همان آدم است. بنابراین او برای شناخت خود به شناخت آدم میپردازد. شناخت آدم در حرکتی نمادین و تجربهای روحانی برای حافظ محقق میشود. هنرمندی چون حافظ، کسی است که با روح اشیا سروکار دارد و ارواح را در تکتک اجزای هستی میبیند و نظام کل عالم را در محوری دیالکتیکی بین درون و برون جهان متصور میشود. برای انسان اسطورهای تفاوتی بین درون و برون و ظاهر و باطن وجود ندارد؛ درون، برون را مینماید و برون درون را؛ هستی نمایشگر جان و جان نمایشگر هستی است. میتوان نمونهی این رویکرد را در اشعار متعدد حافظ دید.
وی به مصادیقی در تأیید این معنا اشاره کرد و اظهار داشت: پررنگترین صحنهای که حافظ در هستی میبیند، صحنهی آفرینش آدم، رسالت و حضور او در هستی و کمال یافتنش است. مفهوم کمال انسان نزد حافظ شاید غریب باشد؛ به عقیدهی او انسان کامل، یک انسان پارادوکسیکال است؛ انسانی که جانب ورع را با جانب مغانهی خود پیوند میزند و کامروایی خود در هستی را در این دو جانب میبیند. از اینروی حافظ خود را رند میخواند و «آدم» میداند که به گناه ازلی از بهشت رانده شده، به زمین افتاده و تجربهای گیتیانه را دریافته است؛ در گیتی زیباییها، باغ زندگی و چمن دهر را میبیند و لحظات زندگی را جلوهای از جمال معشوق مییابد.
حسینی در انتهای سخنان خود غزل ۱۶ دیوان حافظ را بر مبنای رویکرد یادشده تبیین و تشریح کرد.
حافظ، باختین، نیچه، مزلو و مکتب فرانکفورت
باقری، سخنان خود را با موضوع نگاهی به کاربست نظریههای ادبی در شرح اشعار حافظ آغاز کرد. وی با ارجاع به ده مقاله مباحث خود را تبیین کرد و اظهار داشت: یکی از این مقالهها «حضور دو دنیای تکصدا و چندصدا در اشعار حافظ: خوانشی در پرتو منطق مکالمهی میخائیل باختین» نام دارد که به همت دکتر غلامحسین غریبزاده نوشته شده است. همانطور که میدانیم باختین در زمانهای تکصدا و توتالیتر بر ضرورت گفتوگو و وجود جامعهای چندصدایی و بانشاط تاکید کرد. در این مقاله حافظ شخصیتی چون باختین معرفی شده است؛ او نیز در زمانهای تلخ از گفتوگو و شادی و نشاط گفته است. به عقیدهی مؤلف از آنجاکه حافظ با قرآن وزبان عربی آشنا است، نوعی چندزبانی را تجربه کرده است؛ همچنین حافظ توانسته شعر را ناولیزه کند و غزل را در قالب رمان ترتیب دهد. در رمان یک رویکرد چندصدایی جریان دارد.
وی به نظریات باختین در اینباره اشاره کرد، مصادیقی را نیز برشمرد و افزود: حافظ رویکرد چندصدایی را در غزل جاری کرده است؛ هر بیت غزل حافظ یک آهنگ مستقل دارد؛ البته در مجموع همهی آنها یک ملودی را مینوازند. به عقیدهی من این مقاله رویکردی مطلوب را پی گرفته است. در مقالهای دیگر با عنوان «بررسی تصاویر کهنالگویی در غزلیات حافظ» جایگاه تمام کهنالگوها از جمله آنیما، پیر فرزانه، سایه، نقاب، خلقت، جاودانگی، جان، بخت، آرمانشهر و آتش در شعر حافظ تبیین و بررسی شده است. اما مؤلف این مقاله چنین موضوعات گستردهای را تنها در ۱۳ صفحه بازنمایی کرده است. مطمئناً در پی این رویکرد هم شعر حافظ و هم آن نظریات به آسیبهایی دچار میشوند.
باقری به مقالهای دیگر با عنوان «تحلیل غزلیات حافظ شیرازی بر اساس نظریه نقاب و سایهی یونگ» نوشتهی علیاکبر باقری خلیلی اشاره کرد و دربارهی آن گفت: مؤلف مفهوم سایه و نقاب را به درستی تعریف و نمونههای آن در شعر حافظ را برشمرده است. مؤلف سه نقاب زاهد، حافظ و ملامتی را در شعر حافظ یافته و رویکرد او در بهکارگیری آنها را به درستی تبیین و تشریح کرده است. «بررسی ادراک واقعیت و پذیرش خود و دیگران در غزلیات حافظ بر اساس نظریه شخصیت یا خودشکوفایی آبراهام مزلو» نام مقالهی دیگری نوشتهی علیاکبر باقری خلیلی است. در این مقاله ضمن تشریح مبحث خودشکوفایی مزلو، دو ویژگی ادراک واقعیت و پذیرش خود و دیگران در شعر حافظ بررسی و با نظریهی یادشده مطابقت داده شده است.
وی به مقالهی دیگری از همین نویسنده اشاره کرد و گفت: این مقاله «بررسی غزلیات حافظ از دیدگاه نظریهی زیباییشناسانهی نیچه» نام دارد. به اعتقاد نیچه تراژدی حاصل دو نگاه دیونوسوسی و آپولونی است. در این مقاله اشعار حافظ با در نظر داشتن این نظرگاه بررسی شدهاند. مؤلف بر دو نوع واکنش (تسلیم و مبارزه) از سوی حافظ در برابر هستی تاکید کرده و در تأیید آن نمونههای فراوانی را از اشعار وی برشمرده است. در مقالهای دیگر با عنوان «تحلیل نظریات حافظ بر اساس نظریهی زیباییشناسی انتقادی یا مکتب فرانکفورت» به نمونههای فراوانی از رویکردهای سلبی و انتقادی حافظ بر اساس نظریهی یادشده اشاره شده است. مقالهی دیگر «تحلیل انسجام و پیوستگی در غزلی از حافظ با رویکرد زبانشناسی نقشگرا» نام دارد. این مقاله به همت دکتر پورنامداریان و طاهره ایشانی نوشته شده است.
باقری به تشریح رویکردهای مؤلف در این مقاله پرداخت و اظهار داشت: ایشانی در مقالهی خود به مبحث پاشان بودن شعر حافظ میپردازد. این مقاله بسیار منظم و آکادمیک و اسلوبمند است. مؤلف مباحث خود را بر اساس نظریههای هالیدی و رقیه حسن دربارهی انسجام تبیین کرده است. او این نظریه را به خوبی دریافته و فرمول بهکارگیری آن را به درستی در کار خود اعمال کرده است. آخرین مقاله «مخاطبشناسی حافظ در سدههای هشتم و نهم هجری بر اساس رویکرد تاریخ ادبی هرمنوتیک» نام دارد که به همت محمود فتوحی و محمدافشین وفایی نوشته شده است. نظریهی تاریخ ادبی هرمنوتیک، تاریخ خوانندگان را در نظر دارد. این مقاله بر این اساس اشعار حافظ را بررسی میکند و نشان میدهد مورخان، منشیان، فرهنگنویسان، بلاغیان، شارحان مختلف و شرقشناسان چگونه با اشعار حافظ برخورد کردهاند. این مقاله در پی پاسخ به پرسشهای متعددی است.
وی در انتها به برخی پرسشهای مطرح در این مقاله اشاره کرد و نیز رویکردهای مختلف در قبال شعر حافظ در مقطع یادشده را برشمرد. باقری از آنپس آسیبهای وارد بر برخی مقالات و رویکردهای مولفان را یادآور شد. از آنجمله میتوان به عدم شناخت صحیح از نظریه، رویکرد مؤلف در بهکارگیری آن، عدم ارجاع به منابع دست اول و شتابزدگی اشاره کرد.
حافظ پستمدرن
نقد پساساختگرایی غزل شهرهی شهر، موضوع سخنان نجومیان بود. وی پس از خواندن غزل یادشده به تشریح رویکردها و اهداف کلی در نقد پساساختگرا پرداخت و تصریح کرد: این گونهی نقد به دنبال یافتن توانش دلالتهای متکثر در متن است. از دید خوانش پساساختگرا هیچ متنی دارای معنای واحد نیست. دلالتهای متکثر تا جایی پیش میروند که متناقضنما در متن ایجاد میکنند. بر اساس نظریهی انسجام، یکی از مهمترین ابزار انسجام متن تقابلها هستند؛ آنچنانکه دنیا را بر اساس تقابلهای قطبی میشناسیم. نقد پساساختگرا بر این باور است که در هر متنی از این تقابلها استفاده میشود؛ اما آنها کارکرد کامل و کافی ندارند؛ چراکه آنها واقعاً در تقابل با هم نیستند. هدف دیگر نقد پساساختگرا یافتن این تقابلها و واسازی آنها است. هدف چهارم شناسایی روش متن برای ایجاد دلالتهای متکثر است. از دید این نوع نقد سبب ایجاد دلالتهای متکثر زنجیرهی بیپایان دالها است.
وی در شرح هدف دیگر افزود: خوانش متن در زمینههای نو (و نه محبوس در زمینههای اولیه آن) دیگر هدف این نوع نقد است. نقد پساساختگرا بر این است که از خواندن هیچ متنی درون زمینههای نو گریزی نیست. هدف نقد پساساختگرا به کار بستن ابزار بیرونی بر متن نیست؛ یافتن مجموعهای از ویژگیها درونی هرگونه بازی زبانی است. هدف دیگر نقد پساساختگرا مرکززدایی از متن است؛ به ابن معنا که آیا باید همواره متن را بر اساس خوانش مسلط بخوانیم یا متن این توان را دارد که به گونههای دیگر خوانده شود؟ شاید مهمترین مرکززدایی در رویارویی با اشعار حافظ، خواندن آن خارج از گفتمان عرفانی باشد. هفتمین هدفی که در نقد پساساختگرا دنبال میشود، یافتن نقاط ابهام، تعلیق و آستانههای معنا است. هشتمین هدف این گونهی نقد واسازی هویت انسانی و «منِ» مسستر در متن است.
نجومیان افزود: آخرین هدف نقد پساساختگرا به یاد داشتن نقصان و ناکارآمدی زبان ادبی و پرداختن به آن در نقد است. با در نظر داشتن این اهدف میتوان گفت بر این اساس هیچ متنی یکدست نیست و از تناقضها سرشار است؛ اما در این میان متنهایی هستند که تناقض را نمیپوشانند و آن را برملا میکنند؛ اینقبیل متون استثنا هستند. به اعتقاد من غزلهای حافظ در این دسته جای میگیرند. اینگونه متنها را متن خودواساز مینامند. در ادبیات معاصر، متون پستمدرن اینگونه هستند.
وی رویکرد یادشده را ذیل سه عنوان تشریح کرد و افزود: در ابتدا میخواهم دربارهی دو گفتمان اصلی درون این غزل و تقابل آنها بگویم و آنها را واسازی کنم؛ من این دو را گفتمان رندی و گفتمان زهد مینامم. پس از آن سوژه در این غزل را واسازی خواهم کرد و در انتها دربارهی تعلق روایی در متن میگویم. گفتمان رندی با مسلک عشق همراه است؛ حال آنکه گفتمان زهد با مسلک زهد توأم است. در گفتمان رندی صداقت، وفا و بیریایی مطرح است؛ اما در گفتمان زهد ریا در نظر است. در گفتمان رندی عمل بیوعظ وجود دارد و در گفتمان زهد وعظ بیعمل. در گفتمان رندی ملامتکشی و در گفتمان زهد، زهدفروشی مطرح است. در گفتمان رندی میکده و در آن دیگری مجلس وجود دارد. پرسشی مطرح است: این دو گفتمان که به ظاهر کاملاً در تقابل هم هستند، آیا در نسبتی سلبی با یکدیگرند؟
نجومیان افزود: از دید نقد پساساختگرا همواره رد پایی از هر سوی این دو گفتمان در دیگری یافت میشود. در ظاهر به نظر میرسد حافظ گفتمان رندی را بر گفتمان زهد برتری میدهد؛ اما میتوان دریافت اینگونه نیست؛ این دو به یکدیگر نیازمند هستند؛ بدون یکی از آنها آن دیگری فهم نمیشود. میتوان گفت نوعی نشت دلالتی بین این دو وجود دارد. به این تعبیر این دو گفتمان تقابلی یا قطبی نیستند. به نظر میرسد ساختار زبانی در این دو گونه بسیار مشابه است. در اینصورت این پرسش مطرح میشود که در این شعر او که سخن میگوید کیست؟ منی که شعر با آغاز میشود کیست؟
وی مصادیقی را در تأیید این معنا برشمرد و ادامه داد: از اینپس واسازی سوژه مطرح میشود. به عقیده من در این شعر سوژه مرتب هم خود را نفی و هم اثبات میکند؛ این تنش میان ایجاب و نفی سوژه به کجا ختم میشود؟ خواندن دربارهی ملامتیگری فهم این رویکرد را یاری میکند. همانطور که گفته شد، غزل با «من» آغاز میشود و از اینروی گمان میرود سوژه در کشاکش خودپرستی و گذشتن از خود است: شهرهی شهر بودن و مورد توجه خلق بودن و در عین حال نقش خود بر آب زدن؛ غزل در کشاکش تأیید و توجیه و نفی و نقد خود است؛ سوژهی حافظ همواره در این تعلیق میماند؛ او که به رازپوشی سفارش شده است باید برای گریز از خودپرستی خود را نقد و برملا کند.
نجومیان افزود: او وعظ را بر نمیتابد، اما خود گریزی از آن ندارد؛ برای گریز از وعظ باید وعظ کند. زبان حافظ بهترین نمایش وضعیت زبان ادبی در شکل کلی آن است؛ برای نفی خود باید مرتب خود را اثبات و تکرار کند؛ او باید با اثبات زبان مرتب از نفی آن بگوید. این خود بزرگترین پارادوکس زبان ادبیات است. حتا شعری که دربارهی نقد زبان وعظ است، خود به گفتمان همان واعظ وابسته است و ساختار زبانی از گفتمان وعظ متأثر است. این غزل دربارهی تمام شدن این جنگ نیست؛ اینگونه حافظ زیبا میشود.
وی این ویژگیها را موجب پویایی سوژه دانست و تاکید کرد: بروز دگرگونی، تکثر و چند خاستگاه گفتمانی متناقض در سوژه، در پی این این امر محقق شده است. از اینروی شعر از حیث ساختار روایت دچار تعلیق میشود. «چه کسی میگوید؟» اولین پرسشی است که از ساختار روایت میپرسیم؛ این یکی از دشوارترین پرسشهایی است که میتوان دربارهی حافظ مطرح کرد. در این شعر خاص حداقل میتوان سه راوی یافت: «منِ» آغاز شعر (پرسونا یا فرد اصلی شعر)، پیر میکده و حافظ. نمیدانیم حافظ کجا راوی است، کجا روایتشنو؛ به عبارت دیگر جایگاه من و دیگری در شعر محکم و ثابت نیست. در نهایت میتوان پرسید: آیا سوژههای این متن متفاوت هستند یا در شعر حافظ همواره وجوهی متفاوت و متناقض از یک انسان را میبینیم که گویی با هم گفتوگو میکنند؟
نجومیان با استناد به این امر بر وجود جنبههای دراماتیک در شعر حافظ اشاره کرد و اظهار داشت: گویی حافظ بر این گمان است که هیچ انسانی یک قطعیت مطلق هویتی ندارد و مرتب در حال کشاکش درونی بین «من»های مختلف خود است. او در غزلهایش کشمکش بین هویتهای یک انسان را به خوبی به نمایش میگذارد. غزل حافظ خود را درون یک گفتمان و ساختار دلالتی زندانی نمیکند و از جهانهای دلالتی و داستانی متفاوت بهره میگیرد؛ غزل حافظ ماندگار است؛ چراکه متن ماندگار، انسجام و قطعیت ساختاری و دلالتی ندارد؛ متن ماندگار، متنی باز است که توان خوانشهای متفاوت و متضاد را به خوانندهاش میدهد؛ متن ماندگار بازی نشانههای متن را در بند نمیکشد، محدود نمیکند و اجازه میدهد متن به جهتهای متفاوتی حرکت کند؛ متن ماندگار تنها با گفتمان مسلط (در اینجا خوانش عرفانی) قابل خواندن نیست. غزل حافظ همین متن ماندگار است.
این ابیات نظم و نظام اولیه ندارند
خرمشاهی به نظریههایی مبنی بر پاشانی شعر حافظ اشاره و سخنان خود را در اینباره آغاز کرد؛ وی گفت: در رجوع به شعر حافظ و مولانا (از نظر عمودی) در مییابیم ابیات انسجام چندانی ندارند؛ اما غزل سعدی چندان انسجام دارد که تکاندهنده است. من بارها غزلیات سعدی و حافظ را (در تعدادی مشخص) با یکدیگر سنجیدهام و دریافتهام در غزل سعدی سه یا چهار مضمون یا معنا طرح شده است؛ حالآنکه در همان تعداد از غزل حافظ سی، چهل و پنجاه مضمون وجود دارد. در کتابی با نام «جمع پریشان: طبقهبندی مفاهیم شعر حافظ» بیش از دویست موضوع چون بهار، طبیعت، زهد، ریا و تنهایی از شعر حافظ استخراج شده است. این نشان از این است که در اشعار حافظ تنوع و تعدد مضمون و معنا وجود دارد.
وی به اختصار تفاوت میان مضمون و معنا را تشریح کرد و افزود: اساس انقلابی که حافظ در غزل صورت داده همین رویکرد بوده است. او از زندگی روزمره و اجتماعی گفته است. شاید هیچ شاعری پیش از او مسائلی این چنین (بهویژه مدح) را در غزل وارد نکرده است. خوشبختانه این پدیده به همت پاکستانیهای فارسیزبان شناسایی شده و پاشانی نام گرفته است. اولین بار این مفهوم را خارجیها مطرح کردهاند؛ البته سابقهای تاریخی هم دال بر این معنا در حبیب السیر وجود دارد.
خرمشاهی فرازهایی از کتاب یادشده را خواند و در شرح آن گفت: چرا در عصر جدید این مساله مطرح نشده است؟ از آنجاکه ما به حافظ عادت داریم. عادت حس و فاصلهی انتقادی را از ما میگیرد؛ عادت موجب غفلت میشود. این غفلت موجب شده است امروزه ما تصور کنیم کاتبان ابیات توالی ابیات حافظ را در هم ریختهاند. شاملو و پیش از او مسعود فرزاد کوشیدند تا آن را به نظم و نظام ابتدایی خود بازگردانند؛ اما من بر آنم نباید به دنبال چیزی گشت که نیست. این ابیات نظم و نظام اولیه ندارند؛ نظم آنها همینگونه است. دلیلی ندارد کاتبها ابیات را جابهجا کرده باشند؛ این رویکرد از آن خود حافظ است. اوجگیری سعدی در غزل، حافظ را به فکر واداشت. البته نمیتوان گفت حافظ آگاهانه این سبک را پیش گرفت؛ خود نیز بارها به این امر اشاره کرده است. فروزانفر عدم انسجام مثنوی را متأثر از قرآن دانسته است؛ اگر کسی قرآن را خوب نداند کلید ادب پارسی و عرفان ایرانی و اسلامی را نیافته است. حافظ نیز متأثر از قرآن بوده است.
وی ادامه داد: باید در نظر داشت حافظ اشارات دیگری هم دارد؛ او به سبک آگاه بوده است. به اعتقاد من بهترین سند در تأیید پاشانی شعر حافظ، دیوان اوست. یک منتقد ادبی به قول من انتقاد کرده است؛ مبنی بر اینکه پاشانی شعر حافظ نه متأثر از قرآن و نه در پی هنراندیشی حافظ در پی اوج غزل سعدی صورت یافت؛ به اعتقاد او این رویکرد از شمشیر مغول متأثر است. در پاسخ به او باید گفت، شمشیر مغول به سعدی نزدیکتر است؛ چرا چنین تاثیری در اشعار او دیده نمیشود؟ به اعتقاد من این خواست حافظ بوده است؛ به استناد دیوان، او پاشان سروده است.