سیاوش جمادی، عصر روز سهشنبه در سالن نشست هفتگی شهر کتاب، درباره موضوع «صنعت فرهنگ در جوامع باز وبسته» با نگاهی به کتاب «دیالکتیک روشنگری» سخنرانی کرد.
کتاب «دیالکتیک روشنگری» نوشته «تئودور آدورنو» و «هورکهایمر» اثری است که نویسندگانش در بخش چهارم این اثر به موضوع «صنعت فرهنگ» میپردازند. صنعت فرهنگ از جمله مفاهیمی است که تئودور آدورنو برای توضیح عملکرد مراکز تولید محصولات فرهنگی به کار برد. یکی از مشخصه های اصلی صنعت فرهنگ همانندسازی در قالب ظاهر بسیار متنوع تولیدات فرهنگی است. این همانندسازی نوعی سرکوب به حساب می آید که تحمل ذوق های آفریننده و خلاقیت های مستقل را ندارد. صنعت فرهنگ نقش قدرتی را دارد که از گذشته تا امروز در قالب های متفاوت، اندیشه های آزاد و معترض را سرکوب کرده است. سیاوش جمادی سخنرانی خود در شهرکتاب را به بررسی صنعت فرهنگ در جوامع باز و بسته اختصاص داد. گزارش کوتاهی از این نشست در ذیل خواهد آمد.
صنعت فرهنگ، تاریک ترین نظریه دوران معاصر
ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو در سال 1947 در فصل چهارم کتاب «دیالکتیک روشنگری» برای نخستین بار اصطلاح «صنعت فرهنگ» را مطرح کردند. این کتاب شگفت انگیز از حیث نثر، مضمون و تاثیر، بحث فلسفی قدیمی اینهمانی و رابطه آن با نااینهمانی را مطرح می کند که هگل، هایدگر و نیچه به آن توجه کرده اند. در آغاز عصر روشنگری نیز بنیانگذاران دایره المعارف بی آنکه چنین دغدغه یی داشته باشند، نااینهمانی را در مجموعه یی به نام «دایره المعارف» گنجاندند. مساله یی که در کتاب دیالکتیک روشنگری مطرح می شود این است که در عصر مدرن و در تاریخ روشنگری برخلاف آنچه خواست و مقصد روشنگری بود، مجدداً سلطه به صورت نهانی بازمی گردد. تئودور آدورنو در جایی از کتاب «زبان اصالت» اشارتی به صنعت فرهنگ دارد. او کارهایی را که صنعت فرهنگ برای پوشاندن و قربانی کردن فردیت ها و جزییت ها می کند، به موسیقی تشبیه می کند که اس اس ها در اردوگاه های نازی برای شنیده نشدن صدای قربانیان پخش می کردند. بنابراین اگر هابرماس یکی از تاریک ترین نظریات دوران معاصر ما را نظریه صنعت فرهنگ آدورنو می داند پربیراه نیست. در اساطیر یونان با راهزنی به نام پروکروست مواجه می شویم که او افراد را بر تختی می خواباند. اگر افراد از تخت کوتاه تر بودند، آنقدر آنها را می کشید تا اندازه تخت شوند و اگر بلندتر بودند پایشان را با شمشیر می برید. در اصل او دیگران را با تخت اینهمان می کرد. به عقیده آدورنو صنعت فرهنگ نقش همان پروکروست را بازی می کند و آنچه نااینهمان است را نمی پذیرد مگر اینکه با خودش اینهمان کند. بنابراین در صنعت فرهنگ، فردیت، استقلال، ابتکار و خلاقیت قربانی می شود. این مفهوم صنعت فرهنگ نزد آدورنو با شرایط امروز که ابزار ارتباطی جدیدی همچون اینترنت و ماهواره در دسترس است دستخوش تغییر شده است. از طریق اینترنت امکان تبادل آرا بین رسانه و مخاطب به وجود آمده است. امکانات اطلاع رسانی، ارتباط دورادور فرد به فرد، نشر آزادانه گفته ها و نظرات، تبادل آرا، داد و ستد تجاری و فرهنگی از جمله امکاناتی است که با اینترنت فراهم آمده است.
اهمیت تکثیر در صنعت فرهنگ
رادیو، تلویزیون، فیلم، ویدئو، ماهواره و اینترنت، ابزاری صنعتی هستند که قدرت تکثیر، تولید و بازتولید پیام را دارند. بنابراین بر پیام و شیوه انتقال آن تاثیر می گذارند. این نحوه تولید اثر فرهنگی را که با مدخلیت صنعت و رسانه های صنعتی است، صنعت فرهنگ می نامند. در صنعت فرهنگ مهم ترین مساله تکثیر است. حال آنکه در نسخه برداری یا تنسیخ کتب قدیمی چنین مساله یی وجود نداشت و دامنه تکثیر محدود بود. توده ها و عوام نمی توانستند با آثار فرهنگی ارتباط برقرار کنند. اما ابزار تکثیر کالاهای فرهنگی بعد از گوتنبرگ چنان پیشرفتی کرد که آثار فرهنگی در دسترس توده ها قرار گرفت. توده مخاطبان به عنوان بازار مصرف دیگر به هیچ وجه نادیده گرفتنی نیستند و سیاستگذاران فرهنگی به هر طریق می کوشند به شیوه های مطمئن تری برای رام کردن این توده و نظارت سیاسی و اجتماعی بر آن دست یابند. پس صنعت فرهنگ، کالای فرهنگی و فرهنگ را توده یی کرد. خوب یا بد بودن این اتفاق نقد شدنی است. با دید کلی، صنعت فرهنگ، هنر را دموکراتیزه و از انحصار خارج می کند و اقتدار اثر فرهنگی را که والتر بنیامین واژه هاله را درباره آن به کار می برد، فرو می ریزد. تکثیرپذیری تکنیکی به حیطه اقتدار اثر هنری تجاوز می کند. اثر را از حیطه اقتدارش بر می کند، هاله اثر را محو و نسخه اصل و بدل را با هم یکسان و اینهمان می کند. با این حال اثر وقتی برای نخستین بار خلق می شود، رابطه یی با هنرمند خود دارد. این رابطه ارزشی آیینی دارد و ربطی به نمایش اثر ندارد. وقتی همان اثر تکثیر می شود، این تکثیر حیطه اینجایی و هاله اثر را سلب می کند. به مدد صنعت فرهنگ، هزینه و مخارج دسترسی به آثار هنری و نمایش آثار هنری کاسته شده است. آیا در تکثیر صرفاً مساله افزایش کمیت تولید پیام و کالای فرهنگی مطرح است؟ رسانه های صنعتی پیام را در مقیاس وسیع تکثیر می کنند. آیا تکثیر فقط عدد پیام را افزایش می دهد؟ وقتی پیامی در مقیاس وسیع تکثیر می شود نوعی حقیقت در بین مردم و عوام ساخته می شود. آن حقیقت، حقانیت خود را صرفاً از ارزش آیینی و اصالتش کسب نمی کند بلکه از تعداد و عدد هواداران و کسانی که آن حقیقت را پذیرفته اند، اعتبار می گیرد. بنابراین کثرت و تکثیر حقیقت می سازد. با توجه به گرایش های مارکسیستی آدورنو او به این نتیجه می رسد که صنعت فرهنگ محاسنی دارد از جمله اینکه هنر را از انحصار بیرون می آورد و در اختیار توده ها قرار می دهد.
استبداد سنتی در برابر استبداد صنعت فرهنگ
آدورنو به نقل از «دموکراسی امریکا» اثر الکسی دوتوکویل چنین می گوید؛ استبداد تن را رها می کند و روح را آماج حمله قرار می دهد. روح عاجز از هر آن چیزی می شود که تخطی از تکرار و تقلید خودکار استاندارد شده است. کم کم شیفته ستم و طاعتی می شود که به جای تقاضای واقعی نشسته است. استبداد به مفهوم قدیم کلمه استبدادی بود که صنعت در آن دخالتی نداشت. یعنی ماهیت تپه های سر و چشمی که آقامحمدخان قاجار می ساخت با کشتگان جنگ جهانی دوم، کشته شدگان هیروشیما و اردوگاه مرگ در آلمان نازی تفاوت کیفی داشت. آن تپه های سر، حاصل اراده یک فرد است که به اعتقاد هگل در تمام استبدادهای شرقی آن فرد آزادی مطلق داشته است. در دوران گذشته استبداد به معنی انسانی کلمه بوده است. یعنی سلطانی بود و رعایایی داشت که می توانست جان و مال آنها را در اختیار بگیرد. اما این سلطان دستش آنقدر دراز نبود که به اقصی نقاط کشور دیگری برسد. سالی یا ماهی از جایی عبور می کرد و اراده اش را به آنجا تسری می داد. این قدرت تسری اراده از مبدا و مرکز مطابقت به همه، در استبداد سنتی وجود نداشت. بنابراین تن هایی که آدورنو از آن می گوید، در استبداد سنتی محفوظ تر بود تا در سلطه گری صنعت فرهنگ. بنای استبداد سنتی بر مبنای پروکروست است یعنی همه باید با اراده حاکم مطابق بشوند. در جمهوریت افلاطون هم شاعران برای آنکه نمی توانند مطیع و فرمانبردار باشند، تبعید می شوند. چون شعرا ملهم از جایی هستند در حالی که در آرمانشهر افراد باید مطیع ایده ها باشند و آن ایده ها مرجع مطابقت است. اگر کسی خود را با آن تطبیق داد شهروند محسوب می شود و اگر نداد باید طرد شود. هستی انسان، هستی گشوده است و اگر این امکان در انسان نبود، مانند مورها و زنبورها به صورت اولیه اش باقی می ماند. بالاخره کسی به این انطباق اعتراض می کند و غل و زنجیر کارکرد می یابد. این شیوه استبداد قدیم است. در این شیوه مرجع مطابقت با کسانی که باید اطاعت می کردند، رابطه یی انسانی و دوردست داشت. آدورنو می گوید صنعت فرهنگ، آن سلطانی که از دور دستور می داد و گهگاهی دستش به جسم ها می رسید، نیست. صنعت فرهنگ سلیقه ها، مصرف و نوع زندگی را شکل می دهد. تمام اختلافات و گزینه های مختلفی را که برای انتخاب محصولات فرهنگی وجود دارد، برنامه ریزان صنعت فرهنگ از پیش پایه ریزی کردند و برای انسان ها ساختند. آدورنو با ذکر و تحلیل مثال های متعدد از آهنگ ها، فیلم ها، سریال های تلویزیونی و تفریحات می کوشد تا نشان دهد در فرهنگ توده یی هیچ ابتکار جدید و نویافته یی، هیچ نوع استقلال فکری، هیچ حرکت نامکرر و بی پیشینه یی و خلاصه هیچ ساز ناکوک و وفاق ناپذیری مجال بروز نمی یابد. در قیاس با مرحله لیبرالی پیشین، در مرحله فرهنگ توده یی آنچه جدید می نماید، حذف امر جدید است.
سلب آزادی در صنعت فرهنگ
استبداد به مفهوم خفقان همه در ازای آزادی مطلق یک تن، از فلسفه هگل و کانت آغاز می شود. آنجایی که به امر منجز اخلاقی و شرایط ماتقدم ازلی و ابدی اشاره می کند. با حکم سازی کانت در سه نقد عقل محض، نقد عملی و نقد قوه حکم، یک نیروی شاکله ساز که حکمش مطلق است در ذهن آدمی طرح می شود. در فلسفه کانت شرایط ماتقدم این ادعا را دارد که ازلی، ابدی و ذاتی است و تاریخی و زمانمند نیست. بر اساس این شرایط است که علم ما و احکامی که ذهن ما درباره جهان بیرون صادر می کند، قالب ریزی می شوند. آدورنو در دیالکتیک روشنگری اشاره می کند شاکله سازی کانتی هنوز با آزادی سوژه ارتباط دارد. یعنی هنوز چیزی به نام سوژه به مفهوم خودآیینی و اراده و فردیت در شاکله سازی کانت وجود دارد اما در شاکله سازی صنعت فرهنگ هیچ نوع آزادی وجود ندارد و هر آزادی فریب است. این مساله از کانت به هگل منتقل می شود. یکی از مباحث هگل بحث بین امر کلی و امر فردی است. برای مثال از نظر هگل دولت امر کلی است و افراد امور خاص و جزیی اند. در جامعه مدنی دولت و ملت صدای هم را می شنوند. اما چه اتفاقی می افتد که ملتی به شدت پیش بینی ناپذیر می شود؟ هستی انسان، هستی گشوده یی است. او این امکان را دارد که هرگز مهره نشود و در هر شرایطی با امکاناتی مواجه است که در انتخاب آنها شریک است. این امکان در انسان وجود دارد که عمل پیش بینی ناپذیری انجام دهد. در جایی این پیش بینی ناپذیری بیشتر می شود که امر کلی و جزیی از شنیدن صدای هم عاجز شوند و نسبت به هم کور و کر می شوند. در اینجاست که شنیدن صدای یکدیگر توهم است. صدا با وساطت شنیده می شود. هگل در فلسفه مساله وساطت و میانجی را طرح می کند. در سیاست این میانجی ها جامعه مدنی و احزاب هستند. در کشورهای در حال توسعه و کشورهایی که رسانه هایشان انحصاری است و بخش خصوصی در آنها قوی نیست، این رسانه ها کم کم دچار این توهم می شوند که صدای ملت اند چون وسیله ارتباطی با مخاطب ندارند. رسانه های مقابل هم ندارند. با قدرتی که از استبداد سنتی وام گرفته اند به رقبا و مخالفان هم اجازه حضور نمی دهند. کم کم این یکسویگی امر را مشتبه می کند که صدای رسانه، صدای عناصر متکثر ملت است. این مساله رسانه را کم کم به انزوا می کشاند و خنثی می کند و دیگر کسی به آن توجه ندارد. در دنیای امروز هم که رجوع به دیگر رسانه ها آسان شده، به منابع دیگر رجوع می کنند. حال آنکه ساختن فرهنگ در هر کشوری، باید از درون خود آن کشور، با توجه به سوابق سنتی و زبان همان کشور و برنامه ریزان دلسوزی باشد که به فرهنگ آن کشور توجه دارند. صنعت فرهنگ در جوامع بسته به مراتب خطرناک تر است. اما انسان هرگز امیدش را از دست نمی دهد و در کنترل شونده ترین جوامع، همچنان امکان هستی مستقل آدمی وجود دارد و انسان به مهره تبدیل نمی شود.