ایران ـ مهسا رمضانی: به حکم آنکه «اندیشه» از مجرای «کلام» عینیت پیدا میکند، «زبان» همواره در تاریخ تفکر، از جایگاه ویژهای برخوردار بوده است. بیشک ترجمه، صرفاً برگردان واژهها از یک زبان به زبان دیگر نیست بلکه اصل، انتقال معنا و مفاهیم است. به باور برخی صاحبنظران، در ترجمه تنها شمهای از متن مبدأ منعکس میشود و انتقال مفاهیم از زبانی به زبان دیگر کاری به غایت دشوار است. این در حالی است که انتقال مفاهیم در حوزه علومانسانی، بویژه در «فلسفه» که با پیچیدگیهای مفهومی همراه است، دشوارتر هم به نظر میرسد. این مسأله در جغرافیای فلسفی ما که در آن، آثار ترجمهای نسبت به تألیف، سهم بیشتری دارد، باید بسیار مورد تأمل قرار گیرد. از اینرو، برآن شدیم در گپوگفتی با سیاوش جمادی، که اغلب او را با ترجمه کتاب «هستی و زمان» هایدگر میشناسند، درباره وضعیت ترجمه آثار فلسفی از او بشنویم و جویا شویم که از نظر او مترجمان ما در انتقال مفاهیم فلسفی چقدر موفق عمل کردهاند؟
آقای جمادی، از آنجا که سالها در کسوت مترجم- فیلسوف در حوزه ترجمه آثار فلسفی فعالیت کردهاید، فکر میکنید چقدر ترجمه میتواند گذرگاه مناسبی برای انتقال مفاهیم فلسفی باشد؟ و چقدر مترجمان ما در این انتقال مفهومی موفق عمل کردهاند؟
واقعیت این است که در باره با میزان درستی یا نادرستی معادلسازیها نمیتوان آمار دقیقی ارائه کرد. اما با این حال نباید این نکته را نیز از نظر دور داشت که در این زمینه با مشکلاتی از جمله اختلاف سلیقه در معادلگزینی، اغلاط، اشتباهات و بدفهمیها مواجه هستیم. آنچه میتواند تا حدی التیامبخش فضای ترجمهای در کشور باشد، بهرهگرفتن از «نقد ترجمه» است تا افراد و مترجمان بتوانند از رهگذر آن با هم گفتوگو کرده و اشکالات خود را برطرفکنند.
اما در باره اینکه چقدر مفاهیم فلسفی در ترجمه بدرستی منتقل میشود، باید این نکته را مدنظر داشت که مفاهیم اندیشه مدرن، چندان در گذشته موضوعیت نداشتند هر چند مفاهیمی همچون آزادی، قانون، حقوق، انسانیت و... تاحدی به کار برده میشد اما واقعیت این است که هیچگاه معانی امروزین را نمیتوان از آنها مستفاد کرد.
اگر بخواهیم در جهان ترجمه و تفکر وارد شویم باید مفاهیم اندیشه مدرن را آنطور که تعریف شده، در بافت خود فهم کنیم. حقیقت این است که تا چیزی را درست نفهمیم، نمیتوانیم درست ترجمه کنیم و مترجم به طور کلی نمیتواند از چیزی که برای خود او مفهوم نیست، ارائه درستی داشتهباشد.
ترجمه بیشتر فارسی گردانی است تا فهم زبان خارجی؛ و شرایط خاصی را طلب میکند. از این رو، صرفاً به دانستن زبان خارجی محدود نمیشود. آگاهی از زبان مقصد میتواند در این زمینه بسیار راهگشا باشد. زبان ما یک زبان کهنسال است، مترجم با آگاهی از متون گذشتگان میتواند از واژههایی که در گذشته به کار میرفته، معادل دقیقتری را برای مفاهیم جدید پیدا کند و از آنجا که زبان فارسی یک زبان «وندی» است؛ پیشوندها و پسوندها میتوانند در این زمینه بسیار اثرگذار باشند.
از طرفی معتقدم برخی واژههای تخصصی و مفاهیم فلسفی اساساً قابل ترجمه نیستند و بهتر است به جای ترجمه، مستقیماً به کار بردهشوند؛ مثل واژه «دازاین» در فلسفه هایدگر یا واژه «گیست» (Geist) در فلسفه هگل؛ این واژهها واقعاً معادل فارسی دقیقی ندارند. اگر کسی «تفکر اصیل» را در فلسفه جستوجو میکند، اتفاقاً بهتر است با «مفهومی غریب» مواجه شود، تا از رهگذر آن به تفکر وا داشته شود. اگر مفهوم واژه «گیست» (Geist) را به «روان»، «جان» یا «روح» ترجمهکنیم، نمیتوانیم از پیشفرضهای پیشینی که از این مفاهیم داریم برحذر باشیم، پیشفرضهایی که فهمی غیر از فهم هگل را با خود به همراه دارند.
به زعم شما، مترجمان ما، چقدر در گزینش کتابها برای ترجمه، دغدغه پاسخگویی به نیازهای فکری جامعه را مدنظر داشتهاند؟
میزان اقبال به یک کتاب فلسفی اغلب قابل پیشبینی نیست؛ مثلاً فرض کنید «هستی و زمان» هایدگر که به دشواری نثر معروف است توسط سه نفر ترجمه شده و ترجمه خود من از این کتاب به چاپ پنجم رسیدهاست. کمتر اتفاق افتاده است که به کتابی فلسفی آن هم از نوع کلاسیک و با نثری دشوار چنین اقبالی صورت بگیرد.
اقبال عمومی در فلسفه چندان اهمیتی ندارد و گزینش کتاب تنها به تشخیص مترجم برمیگردد. گاه یک مترجم تشخیص میدهد که امروز افکار کانت و فردا افکار هگل اولویت فکری جامعه است. به باور من، مترجمان تا آنجا که به کارشان برمیگردد، بویژه در دهههای گذشته کمابیش موفق عمل کردهاند.
برخی اهالی اندیشه بر این باورند که اغلب کتابهایی که در حوزه فلسفه ترجمه میشوند چندان توانایی جریانسازی ندارند و شاید کمتر پیش میآید که یک اثر ترجمهای تحولی در فضای اندیشگی ما ایجاد کند، قضاوت شما در اینباره چیست؟
در این راستا من نه به مترجم بلکه به ساختاری که مترجم در آن ترجمه میکند، انتقاد دارم. اگر در کار مترجمان تغییر و تحولی ایجاد نمیشود علت آن را باید در جاهای دیگر جستوجو کرد. اینکه چقدر فرهنگ عمومی ما برای «آزادی» اهمیت قائل است. مناسبات قدرت تا چه حد اجازه داده تا فرهنگ به خودآگاهی برسد. تا چه حد فرهنگ در وضعیت تقلید کورکورانه از سنت، نگه داشته شده است. معادلات و ساختار اقتصادی آن جامعه بر چه پایه و اساسی است. بنای نظام آموزشی بر دادن اطلاعات یک طرفه به دانشآموز است یا پرورش تفکر انتقادی؛ نوع پاسخی که جامعه و سیاستگذاران فرهنگی هر جامعه به این مسائل میدهند بسیار در کار مترجمان و نوع گزینش آنان برای انتخاب کتابها تأثیرگذار است.
در کشورهایی همچون فرانسه و آلمان سیستمهای آموزشی به گونهای است که از آغاز، نحوه گفتوگو به دانشآموزان آموزش داده میشود اینکه به عقاید یکدیگر احترام بگذارند، نقد کنند و در عین حال چیزی را بیچون و چرا نپذیرند. مترجم در کنار مجموعهای از این عوامل است که میتواند مثمرثمر واقع شود.
برای مثال دکتر میرشمسالدین ادیبسلطانی کتاب «ارگانون» ارسطو را بعد از ۲۴۰۰ سال، برای نخستین بار از زبان یونانی به فارسی برگرداند. از آنجا که ایشان اغلب از واژههای بسیار کهن و معادلگزینیهای بسیار دقیق بهره میگیرد، ۱۲ سال برای ترجمه این اثر وقت گذاشتند. این در حالی است که صرف چنین زمانی برای ارائه ترجمهای مطلوب در تنگنای اقتصادی که این قشر با آن مواجهاند، بسیار اثرگذار است. اینکه مترجمان ما در این آشفته بازار و در این تنگی معاش قسمتی از عمر خود را صرف کارهای فرهنگی میکنند خود قابل تقدیر است.
چه سهمی از اشکالات و آسیبهای عرصه ترجمه متوجه مترجمان ما است؟
واقعیت این است که ترجمه صد درصد بدون اشکال وجود ندارد، اگر کسی زمانی را برای بررسی و تطبیق آثار مترجمان نامدار با متون اصلی اختصاص دهد، قطعاً اشکالات زیادی خواهد یافت. با این حال، همانها به تنهایی یک میانجی محو شونده برای گذار به دورانی بهتر بودند. مترجمان، قشری بدون پشتوانه و پشتیبان هستند که کاری بزرگ انجام میدهند. ترجمه در تمام دنیا کمابیش همین است و در طول «تاریخ ترجمه»، به تدریج این اشتباهات رفع خواهدشد.
بسیاری معتقدند نمیتوان منتظر بود تا «تاریخ» ترجمههای ما را نقد و اصلاح کند. از نظر شما، چه راهکار اجراییتری را میتوان برای رفع آسیبهای حوزه ترجمه پیشنهاد کرد؟
برای رفع این اشکالات لازم است که «نقد ترجمه» را جدی بگیریم و سازمانمند شود. اما در نظر بگیرید که برای اینکه یک منتقد، متنی ترجمه شده را با متن اصلی تطابق دهد، چقدر زمان صرف میشود. آیا شرایط اقتصادی اجازه میدهد که فردی زندگیاش را از راه «نقد ترجمه» بگذراند. معتقدم به همین دلیل ما نقد ترجمه نداریم. تنها یک نشریه «مترجم» که اتفاقاً نشریه خوب و باسابقهای هم هست، در کشور وجود دارد اما این کافی نیست. اگر در جامعه نقد ترجمه، کارشناس ترجمه و متخصص اندیشه در حوزههای معرفتی مختلف با هم همکاری نداشتهباشند، فرآیند اصلاح معادلگزینیها هم کند پیش خواهدرفت.
پس چه باید کرد؟...
اولاً باید بدانید سرانه مطالعه چرا در کشور پایین است؟ چرا مطالعهای هم که صورت میگیرد، مطالعه نیست؟ واقعیت این است که نشریات زرد، رمانهای متوسط یا کتابهای روانشناسی عامیانه، تفکری را بر نمیانگیزند و تنها سرگرمیاند. سؤال اینجا است که چرا کتابهای سرگرم کننده چنین پر تیراژ هستند ولی منابع اصلی و آثار جدی چندان که باید تیراژ پیدا نمیکنند.
ما در یک شبکه ارتباطی زندگی میکنیم که اگر تمام عناصر و واحدهای این شبکه، درست در جای خود قرار نگیرند حتی اگر مترجمان ما انفرادی و ایثارگرایانه کاری را انجام دهند، تأثیر اندکی خواهد داشت. چرا که این شبکه بدرستی کار نمیکند و حلقههای این زنجیره بدرستی به هم متصل نشدهاند.