کد مطلب: ۳۰۶۹۰
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۱

هنر نمی‌تواند به نابسامانی‌ها معترض نباشد

شبنم کهن‌چی

اعتماد: داستان، حسبِ ماهیت خودآگاهانه‌تری که -مثلا- در قیاس با شعر دارد، سهم جوشش در آن هرقدر هم که مهم و تاثیرگذار باشد، بیشتر از کوشش نیست. کمتر روایتی داستانی را می‌یابیم که از زندگی و آنچه انسان و هستی او را دربر می‌گیرد، فاصله بگیرد و وارد فضاهایی منتزع از زندگی شود. این لااقل در تاریخ یکصدساله داستان ایرانی امری مشهود است. از این منظر، داستان ارتباطی مستقیم‌تر و پیوندی ناگسستنی با جامعه و امر اجتماعی دارد. داستان‌های ایرانی در طول قرن گذشته، دهه به دهه، راوی زمانه خویش بوده‌اند؛ از عشق‌ها و خیانت‌ها تا مبارزه‌ها و فرارها، از ریختن خون‌ها بر زمین تا قدم‌های نورسیده، از فریادها و شکستن‌ها و برخاستن‌ها تا نشستن‌ها و سکوت‌ها و فتح کردن‌ها. اینها به ما یادآور می‌شود که ادبیات -و در اینجا ادبیات داستانی- پدیده‌ای زنده و پویاست. آنچه در سیر تاریخی ادبیات می‌بینیم، چیزی جز جزر و مد نیست و همیشه نویسندگان و شاعرانی بوده‌اند که آینه به دست ایستاده‌اند تا زمانه و فرداها را بنگرند، تلخی‌ها و پیروزی‌ها و حق‌طلبی‌ها را. چنان‌چه سارتر در کتاب «چرا ادبیات؟» می‌گوید: «ادبیات شما را به میدان نبرد می‌افکند. نوشتن، به نوعی خواستن آزادی است. اگر دست به کار آن بشوید، چه بخواهید چه نخواهید، درگیر و ملتزمید.» در ادامه گفت‌وگوهای روزنامه اعتماد درباره وظیفه ادبیات و کارکرد اجتماعی داستان، با قباد آذرآیین گفت‌وگو کردیم. داستان‌نویسی که یکی از کتاب‌هایش «هجوم آفتاب» برنده جایزه کتاب فصل، جایزه ادبی مهرگان و نامزد جایزه جلال آل‌احمد شد و داستان «ظهر تابستان» او جایزه ادبی هوشنگ گلشیری را از آن خود کرد. آخرین کتاب او «شب مشوش» در آلمان منتشر شده است. نویسنده ۷۴ ساله‌ای که معتقد است هنر متعهد، راه خودش را می‌رود و معترض به نابسامانی‌هاست.
 
   آقای آذرآیین! بدون حاشیه سراغ اصل مطلب می‌روم و می‌پرسم به نظر شما ادبیات و مشخصا داستان در گذر از وضعیت کنونی جامعه چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟

من برای هنر، به‌طور کل، نمی‌توانم مشخصا نقشی برشمارم. هنر متعهد راه خودش را می‌رود و صد البته نگاهی هم به رخدادهای جامعه دارد؛ اما اینکه مسائل و رخدادهای هنری را آشکارا و گزارش‌گونه روایت کند، ذات هنر نیست. چون ذات هنر، زیبایی است. حتی تلخ‌ترین رخدادهای اجتماعی هم می‌توانند در آیینه هنر، هنری باشند. این کار نافی تعهد هنرمند نیست، نشانه ماندگاری هنر اوست.
   اینکه فکر می‌کنید هنر نقشی در گذار جامعه ندارد، شاید در مورد ادبیات چندان صدق نکند. ادبیات همواره در روایت و بازسازی برهه‌های حساس جوامع، معضلات و مشکلات نقش پررنگی داشته. منظورتان از اینکه می‌گویید هنر متعهد راه خودش را می‌رود، چیست؟
منظور من این است که نباید هنر و مشخصا داستان را محدود و برایش نقش تعیین کنیم. هنر، راهش را خودش انتخاب می‌کند. نمی‌توان برایش مسیر تعیین کرد که مثلا در راستای راهِ حزب خاصی برود.
   نویسنده به عنوان عضوی از جامعه تا چه اندازه اجازه بازتاب تفکرات سیاسی خود را در آثارش دارد؟
من خودم از افرادی بودم که حزبی بودم، چریک بودم. نباید بگویم اجازه ندارد که اگر بگویم یعنی در نوشتن و هنر و تفکرم، دخل و تصرف کردم اما هیچ‌وقت اعتقاداتم مستقیما در کارم تاثیر آنچنانی که ساختار کارم را بر هم بزند، نداشته. هیچ‌وقت این طور نبوده که تحت‌تاثیر ساختار حزبی و چریکی بنویسم؛ اما باید به این مساله هم اشاره کنم که دیدگاه سیاسی نویسنده، به‌طور ناخودآگاه حتما بر نوشته‌اش تاثیر می‌گذارد. اما نه آن طور که مسیر هنر و داستان را به سمت خودش بکشاند. مخاطب هنگامی که داستان چریکی را می‌خواند، مرام چریکی را مثل ریگ زیر دندان حس می‌کند. درحالی که اگر داستان ناب باشد و خوب نوشته شود هرگز این‌طور نخواهد بود. طبیعی است که تعهدات اگر سویه اجتماعی داشته باشد حتما نیم‌نگاهی به اجتماع دارد. به هرحال داستان براساس معیارهای داستانی نوشته می‌شود اما به ناگزیر و ناخودآگاه، شرایط اجتماعی نیز در داستان تاثیر می‌گذارد. 
   من هم با شما موافقم که گزارش رخدادها، ذات هنر و ادبیات نیست اما یکی از وظایف ادبیات حفظ حافظه تاریخی جامعه است. داستان‌هایی با این خصوصیات در تاریخ ادبیات داستانی ایران کم نیستند. داستان‌هایی که نشان از تلاش نویسندگان‌شان برای نقل وضعیت روزگارشان دارند؛ مثال روشنش داستان «جشن فرخنده» آل‌احمد است؛ اما مشخصا طی چند دهه اخیر کمتر داستانی دیدیم که انعکاس رخدادهای تاریخی و اجتماعی ایران باشد و کارکرد اجتماعی و سیاسی داشته باشد. فکر می‌کنید این خلأ ناشی از چیست؟ و تعریف «کارکرد اجتماعی» چطور در طول تاریخ ادبیات ایران تغییر کرد؟
پرسش شما بار دیگر موضوع کهنه ادبیات برای مردم و ادبیات برای هنر را پیش می‌کشد. اینکه نویسنده باید صرفا آینه جامعه باشد یا نوشته‌اش در راستای تعهد هنری او و در خدمت هنرش باشد، سخن تازه‌ای نیست. درست مثل اینکه بگوییم نویسنده گزارشگر باشد یا داستان‌نویس؟ شما مشخصا اشاره کردید به داستانی از جلال آل‌احمد برای اشاره مسقیم به معضلات جامعه و رویدادهای تاریخی و اینکه چرا در سه دهه گذشته از این ژانر داستان‌ها کمتر نوشته شده است؟ ببینید، داستان البته که باید به نوعی آینه‌ای باشد برای بازتاب آنچه در جامعه می‌گذرد؛ اما مگر جامعه ایستا و ساکن است که انعکاسش در آینه هنر - مشخصا داستان- ایستا و ثابت بماند؟ گرچه در زمانه زندگی و داستان‌نویسی جلال، داستان ما از زمان «یکی بود یکی نبود» جمال‌زاده، سال‌هایی را پشت سر گذاشته بود و نویسنده قدری چون هدایت را پشتوانه خود داشت اما جامعه هنوز آن‌گونه جلو نرفته بود که پذیرای پیشنهادهای تازه مکتب‌های داستان‌نویسی باشد. هدایت یک استثنا است؛ به این دلیل که بیرون از این جامعه با این مکتب‌ها آشنا شده بود، بنابراین خورند داستانی این جامعه در شرایط آن سال‌ها داستان‌هایی بود از سنخ داستان جشن فرخنده... اما یادمان باشد که داستان هنر است و هنر مرز و محدودیت نمی‌شناسد. پس هنر، پا به پای تحولات جهانی، پیشنهادهای تازه را می‌پذیرد و به کار می‌بندد. این‌گونه است که حالا دیگر داستان‌های سرراست و گزارش‌گونه‌ای از جنس «جشن فرخنده» چندان خریدار ندارد. حالا تعهد نویسنده در داستانش آشکارا و گل‌درشت و شعاری و گزارشی نیست؛ در آیینه داستان هم، تعهد نویسنده به همین صورت انعکاس می‌یابد؛ نوشته‌ای متکثر، در خدمت جامعه‌ای با ذائقه متکثر؛ تعهد به علاوه زیبایی‌ها و پیشنهادهای تازه هنری... اینکه داستان‌نویس الزاما باید فعالیت اجتماعی داشته باشد یا نه، نافی تعهد هنری او نیست.
   درباره داستان «جشن فرخنده» البته می‌پذیرم که چند دهه پیش نوشته شده و تنها به عنوان مثال از این داستان که به نوعی بازسازی فضای جامعه در دوران کشف حجاب است، نام بردم؛ اما این‌طور برداشت کردم که معنای نگاه به تاریخ و بازنمایی برخی از معضلات و مشکلات در داستان، از نظر شما نشانه ایستا و ساکن بودن داستان است. امروز نویسنده‌هایی هستند که داستان‌های کوتاه و بلندی با مایه گرفتن از رخدادهای تاریخی می‌نویسند، مانند آقای کشوری. آیا با استناد به صحبت شما باید گفت دوران این داستان‌ها سرآمده؟
در مورد فرهاد کشوری که از دوستان من هستند باید بگویم نگاه ایشان به داستان و حوادث اجتماعی با نویسنده‌ای مانند جلال آل‌احمد تفاوت دارد. در کارهای جلال آل‌احمد، ایدئولوژی مثل ریگی مزاحم زیر دندان شما می‌آید. مثلا در مورد کارهای آقای مندنی‌پور نیز باید بگویم تکنیک در کارهای‌شان، واضح است و وقتی داستانی از ایشان می‌خوانید، متوجه می‌شوید گویی به عمد می‌خواهد چیزی را در داستان جا دهد. در این داستان‌ها، لذت خوانش اتفاق نمی‌افتد. ببینید، منظور من از ایستایی و ساکن بودن، سبک نوشتن است. گاهی «تاریخیت» متن بر «ادبیت» متن می‌چربد و گاهی برعکس، ادبیت بر تاریخیت می‌چربد. مرزی وجود دارد برای کسانی که کارهای تاریخی می‌کنند. مثلا داستان من «فوران» در مورد تاریخ نفت مسجد سلیمان است؛ کشف اولین چاه نفت و مسائل مبتلابه آن. این یک مساله تاریخی بود و داستان با نگاهی به تاریخ نوشته شده است؛ اما ادبیت داستان بیش از تاریخ مدنظرم بود. در حقیقت تاریخ برای من یا آقای کشوری بهانه است.
   پس منظور شما تاریخ گذشته بودن داستان‌های تاریخی نیست.
خیر. تا زمانی که تاریخ وجود دارد، ادبیات آن را روایت می‌کند. داستان «جشن فرخنده» داستان سرراستی است که لابه‌لای آن ویژگی‌های یک خانواده روحانی نیز گنجانده شده است. صحبت من این است که در عین آنکه می‌خواهیم داستان را تاریخی بنویسیم، باید به آن لعاب هنری نیز بدهیم. مستقیم و عریان حرف نزنیم در داستان. البته پیرایه‌های ادبی و قدرت‌های نوشتاری بعد از آل احمد به وجود آمد.
   در تاریخ ادبیات داستانی ایران کدام نویسنده‌ها بیش از دیگران به وظیفه اجتماعی ادبیات در آثارشان توجه داشته و دارند؟
مشخصا نمی‌شود روی نویسنده خاصی انگشت گذاشت و گفت که او به وظیفه اجتماعی خود بیش از دیگران عمل کرده است. نوشتن یک کارهنری است نه یک عمل چریکی یا حزبی. یک نویسنده نه به خاطر فعالیت اجتماعی‌اش، به وظیفه‌اش عمل می‌کند و عواقب کارش را می‌پذیرد. او شاخک‌های حساس‌تری از یک فعال اجتماعی دارد. «جور دیگر» می‌بیند. بنابراین جور دیگری معضلات و مسائل اجتماعی را فریاد می‌زند. پس نمی‌توانیم او را با یک فعال اجتماعی که از قبل برای چنین فعالیتی تصمیم می‌گیرد، مقایسه کنیم و نتیجه بگیریم که تعهد اجتماعی نویسندگان در دهه‌های تازه، نسبت به سال‌های مثلا دهه چهل کمتر شده. نوع انعکاس فعالیت‌های نویسنده در آیینه اجتماع تغییر کرده است. تعهد اجتماعی امری توصیه‌پذیر نیست که به کسی پیشنهاد شود.
   البته احساس مسوولیت و متعهد بودن، توصیه‌پذیر نیست. فکر می‌کنید یک داستان‌نویس چطور به تعهد اجتماعی و سیاسی خودش در این زمانه عمل می‌کند؟ آثارش باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟ و آیا فکر می‌کنید نوشتن و حفظ حافظه تاریخی کافی است یا داستان‌نویس باید فعالیت اجتماعی و سیاسی نیز داشته باشد؟
کلمات «چطور» و «چگونه» و دیگر واژه‌هایی که بوی راهکارهای توصیه و سفارش می‌دهند، به‌کار هنرمند نمی‌آیند. نمی‌توان برای یک نویسنده نسخه‌ای پیچید و به او گفت این‌طور بنویس تا به تعهد اجتماعی‌ات عمل کرده باشی. همان‌طور که در پاسخ پرسش‌های قبلی شما گفتم، هنر راه خودش را می‌رود. هنری که من می‌شناسم، غیرمتعد نیست؛ پس باید بگویم هنر از نظر من، همیشه در خدمت جامعه و معترض به نابسامانی‌های جامعه بوده است و نمی‌تواند غیر از این باشد. هر دست‌به‌قلمی با شاخک‌های حساسش این نابسامانی‌ها را با تمام وجودش می‌بیند و حس می‌کند و داستانی می‌کند. او هم به حفظ حافظه تاریخی توجه دارد اما به شیوه و روش هنری خودش.
   آیا داستان‌نویس باید آینه جامعه باشد یا با خلق دنیای تازه‌ای در داستان راهکاری برای خروج جامعه از خشم و یأس بدهد؟
نویسنده چه بخواهد چه نخواهد آینه جامعه خویش است. حتی تجربی‌ترین و انتزاعی‌ترین آثار داستانی هم رگه‌ها و ردپاهایی از تعهد اجتماعی را در خود دارند و تفاوت آنها با داستان‌های واقع‌گرا در نوع روایت آنهاست. پس«خلق دنیای تازه در داستان» از تعهد اجتماعی نویسنده نمی‌کاهد. تنوع نگرش و روایت نویسنده است که او را از یک نویسنده واقع‌گرا متمایز می‌کند.
   به نویسنده واقع‌گرا اشاره کردید و گفتید تجربی‌ترین و انتزاعی‌ترین داستان‌ها نیز رگه‌ها و ردپاهایی از تعهد اجتماعی را در خود دارند و این تفاوت آنها با داستان‌های واقع‌گراست. کمی درباره این تمایز توضیح می‌دهید؟
می‌توان گفت مارگاریت دوراس و ویرجینیا وولف ازجمله ذهنی‌ترین نویسنده‌ها هستند. اما ردپایی از واقعیت اجتماعی را نیز می‌توان در آثار آنها دید. داستان درباره واقعیت‌هاست و در داستان‌نویسی از واقعیت گریزی نیست. ما ناگزیریم متن را روی واقعیت بنا کنیم. اما واقعیت داستان‌های ذهنی با واقعیت داستان رئالیست فرق می‌کند. داستان‌های ذهنی و تجربه‌گرا را باید چند بار خواند و درخواهید یافت که ذهنی‌ترین داستان‌ها نیز تا واقعیتی وجود نداشته باشد، نوشته نمی‌شود. منظورم این نیست که تجربه ذهنی با تجربه واقع‌گرا فرق دارد و داستان ذهنی، واقعیتی ندارد. در همه داستان‌ها رگه‌هایی از واقعیت وجود دارد. تفاوت در این است که در یک داستان رئالیستی همان چیزی که می‌خوانیم وجود دارد و ما را به تامل و تفکر وادار نمی‌کند یا حداقل آسان ما را به تفکر وادار نمی‌کند. 
   به عنوان یک داستان‌نویس، آیا فکر می‌کنید داستان‌نویس باید خطاب به قشر خاصی از جامعه داستان بنویسد؟ یا فقط باید به درونیات خودش توجه کند؟  
نه، قشر و طبقه اجتماعی خاصی مخاطب نویسنده نیست. از نظر گروه سنی البته این نظر صدق نمی‌کند- نویسنده یک لیدر حزبی نیست که در راستای منافع حزبش بنویسد. او یک هنرمند است و در هنر مرز و مخاطب مشخص وجود ندارد.
   توصیه شما به نویسنده‌های جوان برای متعهد بودن به وظیفه ادبیات در قبال جامعه چیست؟
من به هیچ نویسنده‌ای توصیه نمی‌کنم چطور متفاوت باشد و چطور به تعهد اجتماعی‌اش عمل کند. همان‌طور که گفتم یک هنرمند و در اینجا داستان‌نویس، ژرف‌تر از دیگر قشرها و طبقات اجتماع جامعه خود را می‌شناسد و درقبال مسائل مبتلابه آن موضع می‌گیرد. پس توصیه و راهکار را فقط باید در مواردی به او داد که مثلا سعی کند مرز بین شعار و هنر را بشناسد.

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST