کد مطلب: ۳۰۹۰۲
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱

قدرت دنبال بی‌اثر کردن صدای ادبیات است

بهنام ناصری

اعتماد: مفهوم «قدرت» در ادبیات داستانی معاصر حضور و موضوعیت ویژه‌ای دارد؛ هر چه در تاریخ ۱۰۰ ساله ادبیات داستانی ایران جلوتر می‌آییم، روایت آثار نویسندگان از مفهوم قدرت انگار پیچیده‌تر و عمیق‌تر هم می‌شود؛ چنانکه در شمار قابل اعتنایی از این آثار، بسته به شرایط، گاهی جای نیروهای سلطه‌گر و تحت سلطه عوض می‌شود تا صورت‌های بدیعی از مفهوم اعمال قدرت به مختصات ادبیات داستانی درآید. این داستان‌ها لزوما طرح‌هایی با محتوای مستقیم سیاسی ندارند، بلکه پیرنگ‌های‌شان مختلفند. مثل خیلی از داستان‌های محمد کشاورز. در آثار او روایت‌های آشکاری از اعمال قدرت در موقعیت‌هایی ساده و مشابه آنچه در روزمرگی‌های‌مان می‌گذرد، می‌خوانیم. مثل داستان «اصطبل تشریفات» که بین سربازانی به ظاهر همتراز در گروهانی از یک پادگان می‌گذرد، اما داستان اساسا عملی شدن نفوذ و قدرت در چنین موقعیتی است. یا در سویه‌ای شهری‌تر، روایت کار و زندگی زن جوان و تحصیلکرده داستان «شاپریون» که حالا پشت فرمان تاکسی نمره شیراز نشسته و جبر شهرنشینی ناموزون و فشار طبیعت بی‌مروت و افلیج و خانه‌نشین شدن همسرش را با خود به این سو و آن سوی شهر می‌کشد. همین‌طور سوداندوزی سوداگرانِ داستان «می‌گوید آب، می‌گویی آب، می‌گویم آب» به خاطرم می‌آید که می‌خواهند زمین‌هایی را در بیابانی به خلایق بفروشند و... در اینها و آثار متعدد دیگر، «قدرت» در اشکال مختلف حضور دارد؛ اما امر قدرت چگونه و طبق چه ساز و کاری دستمایه کار داستان‌نویس قرار می‌گیرد؟ اگر قدرت -بنا به تعبیر میشل فوکو- شبکه‌ای شناور در مناسبات جامعه است و نه پدیده‌ای متمرکز، نسبت ادبیات با این شبکه چیست؟ ادبیات چقدر در معرض مصادره از سوی امر قدرت قرار می‌گیرد و تا چه اندازه می‌تواند افشاگر تمامیت‌خواهی و سلطه‌طلبی آن باشد؟ درباره اینها با محمد کشاورز، داستان‌نویس گفت‌وگو کردیم. از کشاورز تاکنون مجموعه داستان‌های «پایکوبی»، «بلبل حلبی»، «روباه شنی» و «کلاهی که پس معرکه ماند» منتشر شده است. او یک رمان و مجموعه‌ای از ناداستان‌های خود را نیز زیر چاپ دارد. شیراز، شهر زادگاه محمد کشاورز، محل وقوع بسیاری از داستان‌های اوست؛ به اینها بیفزایید سابقه روزنامه‌نگاری‌اش و سردبیری دوره‌ای از مجله ادبی «عصر پنجشنبه» در دهه هشتاد را؛ همچنین جوایز ادبی گردون، اصفهان، فرهنگ پارس، منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جلال آل‌احمد و کتاب سال را که کشاورز موفق به دریافت آنها شده است.

   بناست آغازگاه گفت‌وگوی ما مفهومی در ادبیات باشد که در تاریخ معاصر دستخوش دگردیسی‌هایی شده؛ مسوولیت یا به بیان متداول دهه‌های اخیر در ایران، «تعهد» نویسنده. برای اینکه از صدور هر گونه تلقی شخصی از این مفهوم خودداری کنم، با این پرسش آغاز می‌کنم که آقای محمد کشاورز در مقام نویسنده و بالطبع خواننده اساسا چه توقعی از ادبیات داستانی دارد؟ در زمانه‌ای که بسیاری از وظایف گذشته از ادبیات به نهادها یا مدیوم‌های دیگر -از احزاب تا رسانه‌ها- تفویض شده، کارکرد ادبیات داستانی برای شما چیست؟  کارکرد ادبیات داستانی گفتن از «دیگری» است؛ شناخت دیگری ولاجرم ایجاد زمینه تفاهم وگفت‌وگو. فرصت دادن به دیگری برای ابراز اندیشه و اظهار وجود در جهانی که نویسنده خلق می‌کند. اگر توانایی خلق اثر چند صدایی را داشته باشد، بی‌شک به تعهد خود عمل کرده است. به مخاطب کمک کرده تا توان شنیدن صداهای متفاوت را پیدا کند. خواننده آثار چنین نویسنده‌ای با درک وجود دیگری و شنیدن صدای آنها همسو می‌شود؛ به گمان من اینجاست که ادبیات مدرن به تعهد خود تا حدودی عمل کرده است. می‌گویم تا حدودی چون ادبیات سویه‌های متفاوتی از تعهد دارد. مثل ساختن زبان درخور و کمک به ماندگاری و پویایی زبانی که در حیطه آن به خلق اثر می‌پردازد. کمک به خلق فرم‌های تازه و کشف توانایی‌های ساختاری ادبیات برای کاویدن لایه‌های مختلف اجتماعی.آنچه به تعهد در ادبیات معروف شده در دوره‌های مختلف و بنا به شرایط متفاوت سیاسی، اجتماعی تعریف‌های مختلفی به خود گرفته. در طلیعه پیدایش ادبیات مدرن یعنی در شروع انقلاب مشروطه ادبیات خلاق در نبود رسانه‌های اجتماعی بیشتر نقش خبری و آگاهی‌بخشی مستقیم درباره وقایع و اتفاقات روز ایفا می‌کرده. کمتر اثری عمیق و تحلیلی در این دوره خلق شده، چون بنا به شرایط مجبور بوده به عنوان رسانه عمل کند. تولید سریع و انبوه شعر و حکایت و طنزهای کوتاه تا بتواند صدای دگرگونی در حال وقوع را به گوش مردم زمانه خود برساند. هر چه از عصر مشروطه فاصله می‌گیریم و بر تعداد و تنوع رسانه‌های همگانی افزوده می‌شود، مثل گسترش چاپخانه‌ها و نشریات و بعد رادیو و چند دهه بعدتر تلویزیون، آن تعهد خبررسانی و مستقیم‌گویی از دوش ادبیات برداشته می‌شود و ادبیات خلاق به ذات خود که ساخت فضای اندیشه‌ورزی، کشف امکانات زبان فارسی، ایجاد چندصدایی و کمک به شناخت لایه‌های مختلف اجتماعی و لاجرم شناخت دیگری است، نزدیک‌تر می‌شود.     از شناخت لایه‌های مختلف اجتماعی و لاجرم شناخت «دیگری» گفتید؛ می‌دانیم که «قدرت» ذاتی روابط اجتماعی است. اگر از این تلقی رایج که قدرت را پدیده‌ای متمرکز می‌داند، فراروی کنیم و آن را -به تعبیر فوکو- شبکه‌ای شناور از مناسبات جامعه در نظر آوریم، بالطبع شناخت و روایت ادبیات از «قدرت» به مثابه «دیگری» شناختی نه صرفا بر پایه فرادست و فرودست، بلکه شناختی چندبعدی و شبکه‌ای خواهد بود؟ و این حاصل نگاهی باید باشد به قول مختاری فقید با «چشم مرکب». بر این اساس اگر بپذیریم هر پدیده‌ای همواره در معرض ورود به شبکه قدرت و آمیختن با مناسبات آن قرار دارد، خود ادبیات کجاها و چگونه ممکن ست وارد این شبکه شود؟ آمیختن به مناسبات قدرت، چقدر امکان بازشناسی قدرت را در ادبیات پدید می‌آورد و تا چه اندازه می‌تواند تهدیدی باشد به دور شدن ادبیات از ذات مستقل و آزادیخواهش؟ قدرت در نظام‌های مختلف تعاریف متفاوتی دارد. در نظام مبتنی بر دموکراسی واقعی قدرت محدود و مهار شده است. حد و حدود تعریف شده‌ای دارد. بازیگرانش مجبورند شفاف عمل کنند و مدام به هر بهانه‌ای به حریم قانونی دیگری تجاوز نکنند. حقوق فردی و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی امری پذیرفته شده است. در چنین جامعه‌ای ادبیات به ذات خودش برمی‌گردد. به ذات معطوف به دموکراسی و پذیرش چند صدایی. سویه‌های مختلفی به خود می‌گیرد، از ادبیات خاص و پیشرو تا آثار پلیسی و جنایی و سرگرم‌کننده و خلق آثاری با رویکرد علمی و تخیلی. تکنیک‌های تازه‌ای را در فرم و زبان تجربه می‌کند، چون قادر است از همه توان و امکانات خلاقه خود برای هر دم نو شدن و پوست‌اندازی استفاده کند، چون پرسش‌پذیر و نقدپذیر است؛ اما در نظام‌های تمامیت‌خواه که متاسفانه ما تجربه تاریخی پروپیمانی در این زمینه داریم، وضع فرق می‌کند. قدرت در جوامع زیر سلطه حکومت‌های ایدئولوژیک و تمامیت‌خواه، پدیده‌ای است زمینی که به قول معروف اختیاراتش نسبت به چند و چون زندگی مردمان زیرسلطه‌اش فقط یک بند انگشت از قدرت خدا کمتر است. در چنین ساختاری [...] هر امری از سیاست و فرهنگ و نگاه به گذشته و آینده می‌شود زیرمجموعه قدرت حاکم. در چنین وضعیتی است که سر و کار ادبیات با لبه تیغ است. از تیغ سانسور تا میل قدرت به بلعیدن آن. بلعیدن و رنگ خودی به آن زدن فقط گیر و گرفت ادبیات خلاق نیست؛ تمامیت‌خواهی سعی فراوانی برای به ابتذال کشیدن هر چیزی دارد که دیگری تولید می‌کند یا رنگ و بوی دیگری دارد. همه را بی‌محابا به رنگ خود می‌خواهد. در چنین وضعیتی زبان ادبی هم تک‌رنگ و تکراری و کلیشه‌ای می‌شود. تمامیت‌خواهی مدام میل به تک‌رنگ کردن ادبیات دارد، چون خودش به بیماری لاعلاج کوررنگی دچار است. فقط یک رنگ را به رسمیت می‌شناسد و آن هم رنگ ایدئولوژی خود است. اینجاست که فرار هوشمندانه از تله قدرت برای پیشگیری از به رنگ او درآمدن می‌شود تعهد ادبی. شاعر و نویسنده باید راهش را پیدا کند. در همین مسیر فرار از تک‌رنگی و بلعیده شدن است که گاه خلاقیتی رخ می‌دهد؛ چیزی که از ذات پویای هنر و ادبیات سرچشمه می‌گیرد. در نبرد نابرابری که بین ادبیات و قدرت تمامیت‌خواه در جریان است، این هوشمندی شاعر ونویسنده متعهد است که می‌تواند از مصادره به مطلوب شدن اثرش توسط قدرت تمامیت‌خواه جلوگیری کند.
   از دموکراسی و آزاد شدن صداهای غیررسمی گفتید که صدالبته در شرایط امروز ما موضوعیت ویژه دارد؛ اما بیایید از این نیازهای اولیه با وجود همه ضرورتی که برای رفع آنها در ایران وجود دارد، فراتر برویم و  مثلا از ساختارهای دموکراتیک‌تر گذر کنیم؛ البته که ما تا رسیدن به آن وضعیت حداقلی فاصله‌ای بلاانکار داریم و ادبیات در آنجاها به مشکلاتی مانند آنچه در ایران وجود دارد، دچار نیست؛ با این حال می‌بینیم کماکان نویسنده و روشنفکر آن جوامع نیز با ساختارهای دموکراتیک خود در معارضه‌اند. منتها امکان نقد آن تعارض به‌طور شفاف برای‌شان وجود دارد. ادوارد سعید می‌گفت می‌داند وقتی با بی‌بی‌سی همکاری می‌کند، با کجا همکاری کرده اما از سوی دیگر نمی‌تواند امکان وسیع شنیده شدن صدای ضداستعماری‌اش از طریق بی‌بی‌سی را نادیده بگیرد. مساله اینجاست که نویسنده و روشنفکر خیلی وقت‌ها بی‌آنکه بداند و بسیاری از مواقع به ناچار وارد شبکه قدرت می‌شود و این به مشروعیت قدرت و تحکیم آن نیز می‌انجامد. مثل فلان جایزه ادبی با موضوعِ -مثلا- ادبیات شهری که خیلی از دوستان من و شما را در مقام داور و... جذب کرده بود.
زندگی اجتماعی ملزوماتی دارد. یکی از ملزوماتش همین تشکیلات حکمرانی است. تشکیلاتی که به‌طور ذاتی میل به گسترش و اعمال قدرت دارد و بشر بنا به نیازش به تعادل و تعامل برای ادامه زندگی اجتماعی سعی کرده با گذراندن قوانینی قدرت را مهار کند وآن را در خدمت توسعه جامعه قرار دهد.به گمان من نویسنده گاهی در محل تلاقی این دو پدیده قرار می‌گیرد، قدرتی که مدام می‌خواهد بال و پر بگسترد و مردمی که با تصویب و نو کردن قوانین و نظارت بر آن باید آن را مهار کنند.قدرت برای توجیه اعمال خود نیاز به روایت‌سازی مدام از تحولات و وقایع دارد.این روایت‌سازی‌ها در قالب اخبار، تحلیل‌های سیاسی، سخنرانی‌ها، بخشنامه‌ها  و قوانینی که اعمال قدرت را تسهیل می‌کند، متجسم می‌شود و در آن سو روایت‌های اهل هنر است که باید روایت‌های سلطه‌گر باند قدرت را به چالش بکشد.این نقطه همان لغزشگاهی است که ممکن است هنرمند و در اینجا به‌طور مختص نویسنده خلاق در زمین قدرت هم بازی کند.جاهایی خط و ربط‌ها آنقدر روشن نیست که مرز زمین بازی قدرت و مردم را روشن کند، چون هر دو زمین در اصل متعلق به مردم است که بنا به شرایطی به قدرت واگذار شده اما قدرت بنا به اشتهای سیری‌ناپذیر خود مدام در حال گسترش سلطه خود است.هوشمندی نویسنده است که به قول معروف بتواند به موقع سمت درست تاریخ را انتخاب کند.فهمیدن اینکه روایتی که می‌سازی از جنس روایت قدرت است یا روایت مردم چندان سخت نیست. شاخک‌های حسی نویسنده و مخاطب هر دو این موضوع را لمس می‌کنند.
البته گاهی هستند اهل ادبیات که تولید ادبی را نوعی حرفه می‌دانند. حرفه‌ای که می‌تواند در خدمت هر تشکیلاتی قرار گیرد و چون تشکیلات حکومتی امکان بیشتری برای خرید دارند، پس فروشنده کالای تولیدی‌اش را به بهترین قیمت و نقدترین مشتری می‌فروشد. این گروه که به نویسندگان ادبیات سفارشی معروفند، شناخته‌تر از آن هستند که قابل بحث باشند. تولیدات‌شان هم اعم از شعر و داستان و رمان نوعی بسازبفروشی از نوع حاکم‌پسند آن است. ناگفته نماند که در ذات قدرت تمامیت‌خواه نوعی علاقه سیری‌ناپذیر به تولید هنر و ادبیات مبتذل وجود دارد. همین جاست که سعی می‌کند تورش را برای کشاندن نویسندگان بیشتری به شبکه قدرت پهن کند. می‌خواهد با یک تیر دو نشان بزند. هم دایره نویسندگان خودی را گسترش دهد و هم با غلبه هنر و ادبیات مبتذل صدای کارساز و بلند ادبیات مستقل را در جامعه بی‌اثر کند؛ اما ادبیاتی که داعیه مستقل بودن دارد، گاهی به ناگزیر تن به قواعد قدرت داده است. همین قضیه زشت سانسور نوعی تعامل ناگزیر بین شبکه قدرت و خالق اثر است. نوعی کشاندن اثر درون شبکه قدرت و به رخ کشیدن توان اعمال حاکمیت در حوزه خلاقیت فردی است. می‌خواهد بگوید ای نویسنده در خلق اثرت تنها نیستی، من از رگ گردن به تو نزدیک‌ترم و سهم و نشان خودم را در این اثری که داری خلق می‌کنی، می‌خواهم. قدرت تمامیت‌خواه حتی از اینکه تو جمله‌ای را مستقل و بی‌روادید او بنویسی، نگران است، چون مقید به بازی در زمین خودش نیست.او همه زمین را برای بازی بی‌حد و مرزش می‌خواهد.بازی نویسنده مستقل مثل بازی موش و گربه یا به تعبیری تام و جری باید هوشمندانه باشد.باید اگر جایی هم به ناچار مجبور به استفاده از امکانات شبکه قدرت شد بی‌آنکه تن به آلودگی دهد روایت همسوی مردم و منافع آنها خلق کند.باید هوشمندانه تلاش کرد و از جویبار حادثه راهی به دریا جست و این سوال برای رسیدن به پاسخی همه‌جانبه نیاز به پژوهشی گسترده دارد.جواب من اشاره‌ای کوتاه و گنگ و گذرا به سوال مهمی است که فرصت کاویدن همه ابعاد آن در این فرصت کم نیست.
   بنابراین با تقابلی روبه‌روییم میان اعمال قدرت برای سانسور و مصادره از یک سو و تلاش و حساسیت نویسنده برای مستقل نگهداشتن خود و اثرش از سوی دیگر؛ اینجا آن بحث افتادن در تور قدرت که گفتید، یادآور تعبیر «شبکه قدرت» فوکو هم هست که گفتم. این ماهیت شبکه‌ای، این دامگستری قدرت و عطش سیری‌ناپذیرش برای مصادره همه چیز از جمله ادبیات و هنر و از کار انداختن خاصیت‌ها و صداهای مستقل آن، تجربه زیستی نویسنده ایرانی هم هست؛ گاهی نویسنده -به قول شما- اراده‌ای برای تن زدن از این بازی اعمال قدرت ندارد. این درونمایه چقدر به آثار داستانی ما راه یافته؟ به هر حال نویسنده تجربه زیسته‌شده خود را می‌نویسد دیگر!
بله این تقابل در آشکار و نهان ادامه دارد. نوعی فرار از دام تمامیت‌خواهی قدرت، نوعی مقاومت برای اجتناب از در آمدن به رنگ فرهنگ رسمی و روایت‌های مورد نظر قدرت. خب، این مهم در طول تاریخ ادامه داشته و بعد از مشروطیت و نوزایی ادبی ایران بیشتر هم شده. در غیر این صورت دستگاه پرخرج و عریض و طویل سانسور باید جمع می‌شد. تا آن تشکیلات پا برجاست، یعنی این تقابل ادامه دارد. از مشروطه به بعد جز دوره‌هایی کوتاه زخم برداشتن مدام از این جنگ، بخشی از تجربه زیسته نویسنده ایرانی است.مهم مقاومت است و جست‌وجوی راه برای برون‌رفت از مهلکه‌ای که پیش‌رو است.
   و پرسش آخر اینکه با توجه به ذات تکثرگرا و دموکراتیک ادبیات، متن به مثابه محملی برای شناخت «دیگری» است و راه رسیدن به این شناخت، نگاه کردن از زاویه نگاه اوست. قدرت در نسبت با ادبیات، بالطبع «دیگری» است. چقدر توانسته‌ایم با نگاه کردن از منظر آن «دیگری»، روایتگر ماهیت «قدرت» در داستان‌های ایرانی باشیم؟
سوال خوب و متفاوتی است. آیا به عنوان یک نویسنده می‌توانیم و لازم است از زاویه دید حریف به صحنه نبرد نگاه کنیم؟ به گمان من بله لازم است. نه تنها لازم که خود هنر بزرگی است اگر آنقدر منصف باشیم که به قدرت رودررو که به مثابه «دیگری» است فرصت حضور در صحنه ادبی بدهیم. گاهی ناخودآگاه به این مهم بی‌توجهیم، چون فکر می‌کنیم قدرت به لحاظ امکانات و رسانه و رساندن روایت‌های خود آنقدر دستش پر است که هر نوع فرصت بیان دادن به او نوعی کمک به پروپاگاندای اوست؛ اما یادمان باشد ادبیات متعلق به همه ملت است و قدرت هرچند ناخلف اما جزیی از ملت است و حق دارد صدای خودش را در صحنه ادبی داشته باشد؛ به ویژه نویسنده امروز که به چند صدایی بودن ادبیات باور دارد.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST