اعتماد: پس از اظهارنظرهای متعدد اساتید «جامعهشناسی»، «ارتباطات»، «علوم سیاسی» و «روان شناسی»به نظر میرسد، جای خالی نگاه اساتید فلسفه به رخدادهای اخیر به شدت احساس میشود. اساتید و تحلیلگرانی که با سیر و غور در مباحث و رخدادها از منظر پدیدارشناسانه و بنیادین تلاش میکنند تفسیرهای تازه از وقایع ارایه کنند. از این منظر بیژن عبدالکریمی، فیلسوف ایرانی و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال، چهرهای است که تلاش میکند ارتباط جذابی میان فلسفه، جامعهشناسی، تاریخ و سیاست ایجاد کند و با استفاده از این نگاه بینارشتهای، تفاسیر خاص خود را از رخدادها ارایه کند. عبدالکریمی که طی سالهای اخیر، نامش در لیست اساتید اخراجی دانشگاههای کشور ثبت شده، در گفتوگو با «اعتماد» با بازخوانی چالش میان نوگرایان و سنتگرایان به دنبال آن است که راهکارهای عملی برای درک شرایط تازه کشور برای سیاستگذاران و عموم مخاطبان ارایه کند. او معتقد است، هر چند خطر تجزیهطلبی و ناهنجاریهای عمومی در شرایط فعلی احساس میشود، اما این خطر نه از بطن پیگیری مطالبات جوانان بلکه از طریق برخوردهای سلبی و پلیسی با این مطالبات است که شکل واقعی به خود میگیرد. خطری که عبدالکریمی معتقد است، تصمیمسازان تا دیر نشده باید آن را جدی گرفته و برای عبور از آن چارهاندیشی کنند. او معتقد است نوگرایان، اطلاحطلبان و جوانان، مانند سنتگرایان، اصولگرایان و محافظهکاران باید نمایندگانی در نظام سیاسی داشته باشند تا در بزنگاهها در شمایل حلقه واسط عمل کنند و کشور را از دل دریای مواج بحرانها به سمت ساحل امن وآرامش هدایت کنند.
برخی تحلیلگران و اساتید
دانشگاهی در مورد رخدادهای اخیر روایتهای خاصی ارایه میکنند، برخی از منظر نظام
طبقاتی به موضوع نگاه میکنند و برخی دیگر نیز پای مطالبات میان نسلی را به میان میکشند.
شما به عنوان یک استاد فلسفه، رخدادهای اخیر را چطور تفسیر میکنید؟
بارها به این موضوع اشاره کردهام که در جامعه ایرانی با
یک دو قطبی مواجهیم؛ نوگرایان و سنتگرایان این دو قطبی را شکل دادهاند. در تمام
این سالها به مطالبات و خواستههای نوگرایان توجه نشده و این طیف به عنوان شهروندان
درجه دو مطرح بوده و هستند. در واقع، نوگرایان نمایندهای در حاکمیت ندارند و همه
نمایندگانشان در بخشهای مختلف یا کنار زده شده یا اینکه حذف شدهاند. نهادهای میانجی
نیز در یک چنین جامعهای وجود ندارد که در زمان
التهابات و تکانههای سیاسی و اجتماعی به صحنه ورود کرده و با طرفین صحبت کنند. در
واقع با عدم بلوغ قدرت سیاسی در کشور مواجهیم. اگر بلوغ سیاسی وجود داشت حتی اگر
طبقه متوسط نوگرا نمایندهای نداشت، سیستم باید برای آنها نمایندهای ایجاد میکرد
تا در بزنگاههای تاریخی مانند رخدادهای امروز با آنها به جای یک جمعیت گسترده و غیرمتمرکز
بتوان سخن گفت. بدون تردید نیروهای خارجی و بدخواهان نیز
از این شرایط سوءاستفاده کرده و مشکلاتی ایجاد میکنند . نهایتا نیز کار به خونریزی
و تحرکات خشونتآمیز میرسد.
طی روزهای اخیر و پس از کنشگریها از
سوی فعالان اقتصادی و کسبه، برخی تحلیلگران اعلام میکنند مطالبات طبقه متوسط و
محروم جامعه در حال نزدیک شدن به هم است. این گزاره از نظر شما درست است؟
به نظرم طبقه متوسط نوگرای ایران به یک معنا سوبژه مدرن
هستند؛ به لحاظ فرهنگی درک نشدند، مقولاتی در قدرت سیاسی وجود نداشته که اینها درک
شوند. به لحاظ فرهنگی فهم نشده و حتی سرکوب
شدهاند و به لحاظ اقتصادی نیز مدام نحیف و ضعیف شدهاند. این در حالی است که طبقه
متوسط در همه کشورها موتور رشد هستند. اما قدرت سیاسی ما نتوانسته با طبقه متوسط
ارتباط معقولی برقرار کند و طبقه متوسط ایرانی مدام در حال کوچکتر شدن است.
طبقه متوسط در سایر کشورها چه مطالباتی
دارند؟ آیا این مطالبات را میتوان به طبقه متوسط نوگرای ایران هم ارتباط
داد؟
در همه جهان، طبقه متوسط به دنبال بهرهبرداری از
جهان هستند. در یک چنین جهان تکنولوژیکی که معیار زیستن با بهرهبرداری از جهان
سنجیده میشود، طبقه متوسط ایرانی (و همه اقشار جامعه) روز به روز در حال نحیف شدن
است و سفرههای آنان روزبهروز در حال آب شدن است و نمیتوانند مانند سایر شهروندان
جهانی از امکانات جهان تکنولوژیکی کنونی بهرهمند شوند. خودروی مناسب نمیتوانند
سوار شوند، گوشیهای مناسب برای آنها محدود شده، اینترنت را هم برای آنها محدود میکنند
و... به همین دلیل است هم به لحاظ روحی- معنوی و هم به
لحاظ اقتصادی این طبقه تحت فشار است.
این روزها درباره نسل دهه هشتادیها و
مطالبات آنها زیاد صحبت میشود. شما به عنوان یک استاد فلسفه این نسل را چطور تحلیل
میکنید؟
ما دچار دومین شکاف تمدنی و دومین گسست تاریخی خود شدهایم؛
یعنی اگر برخورد با مدرنیته را نخستین گسست تاریخی ایران در نظر بگیریم با ظهور مدرنیته
متاخر در رابطه با جهان نوین، دومین گسست تاریخی ایران رخ داده است. در جهان
پسامدرن بسیاری از باورهای جهان مدرن نیز به قول مارکس دود شده و به هوا رفته است.
اما این شکاف، صرفا یک شکاف نسلی نیست و ابعاد وسیعتری دارد. یعنی این نسل
انتولوژی دیگری دارد، درک دیگری دارد، از انسان فهم دیگری دارد. متاسفانه جریانات
سنتگرای ایران و کسانی که خود را متعهد به گفتمان انقلاب میدانند و... تصویر
روشنی از این نسل ندارند و آنها را نمیشناسند. منِ اهلِ فلسفه هم احساس میکنم
ارتباط با این نسل اصلا ساده نیست و منطق خاص خود را دارد. این نسل طغیانگر است و
هیچ اتوریتهای را نمیپذیرد. در خانه اتوریته پدر را نمیپذیرد، در مدرسه و دانشگاه
اتوریته معلم و استاد را نمیپذیرد. حتی اتوریته مرد بر زن را نمیپذیرد و در کل به
شدت اتوریتهستیز است. با سنت هم در میافتد و همه مبادی سنت را به پرسش گرفته است.
اما نحوه مواجهه با یک چنین نسلی چگونه
باید باشد؟
این نسل باید فهم شود؛ بدترین شیوه مواجهه با این نسل، شیوه
پلیسی، نظامی و امنیتی است. با این شیوهها شاید در ظاهر بتوان مساله را جمع کرد،
اما مسائل حل نمیشوند. اگر متولیان قصد دارند این موضوع برای ساختار سیاسی و حاکمیت
مشکلی ایجاد نکند باید مساله را درک کنند، بعد به دنبال راهحل باشند.
در شرایطی که برخی چهرههای سیاسی و
مسوول اعلام میکنند هر گونه اصلاحاتی به معنای عقبنشینی است، شما برای عبور از این
مشکلات چه راهکاری را پیشنهاد میکنید؟
این منطق، نظامی و پلیسی است. این منطق را در برابر دشمن
بیرونی میتوان به کار گرفت و گفت اگر یک قدم به عقب برویم، باید قدمهای بیشتری
عقب برویم. مثلا گفته شود اگر در برجام کوتاه بیاییم،
باز هم دشمنان بیشتر میخواهند. اما با این منطق
در خانه و در برابر فرزندانمان نمیتوانیم عمل کنیم. یعنی اگر من در برابر فرزندم
انعطاف نشان میدهم، به معنای ضعف من نیست به معنای نگاهی است که به فردا دارم.
معتقدم سیاستگذاران در مواجهه با این نسل باید نگاه پدرانه داشته باشند، نه پلیسی.
متاسفانه برخی جریانات که در مقابله با طیفهای بیرونی موفق عمل کردهاند و تصور میکنند
عملکرد مطلوبی داشتهاند، با همین نگاه (نباید عقب نشست) با فرزندان ایران در داخل
هم عمل میکنند که اشتباه است. این دو گزاره با هم تفاوتهای بنیادین دارند که باید
درک شوند.
اگر این نگاه سلبی تداوم داشته باشد در
ادامه فضای عمومی جامعه به چه سمتی میرود؟
اگر اصلاح و تغییر نگاه صورت نگیرد و اگر جریانات سنتگرا
و طرفداران گفتمان انقلاب روند تاریخ را فهم نکرده، روح زمان را درک نکنند و با
سوبژه مدرن ارتباط برقرار نکنند با مشکلات عمیقتری در فضای عمومی جامعه مواجه میشویم.
جریان راست و محافظهکاران ایرانی به
دنبال القای این تصور هستند که ادامه این روند خطر تجزیهطلبی یا سوریه شدن را برای
کشور به دنبال دارد. آیا تحولات ایران را میتوان به یک چنین احتمالاتی تسری داد؟
این نگرانی جدی است. اما برخورد پلیسی، نظامی و امنیتی
با یک مساله فرهنگی - اقتصادی
است که بیتردید ما را به سمت سوریه شدن و تجزیه شدن پیش میبرد. در واقع ما با دو
مشکل روبه رو هستیم؛ یکی خطر کم شدن اقتدار سیاسی برای کشور که من هم نمیخواهم این
اقتدار کم شود. اما باید توجه داشت. اقتدار تنها در کاربرد
زور نیست؛ باید از ابزارهای نرم هم برای فرو نشاندن خشم و نارضایتی بحق مردم
استفاده کرد. این مواجهه یک ظرافت خاص میطلبد. من خواهان تضعیف قدرت سیاسی کشور نیستم.
خطر تجزیه ایران برای من و هر ایرانی میهن دوستی جدی است اما راه مقابله با تجزیهطلبی
از طریق روشهای سلبی نیست.
موضوع مهم بعدی برخی برخوردها با رسانههای
منتقد و خبرنگاران، اساتید و دانشگاهیان است. این روند را چطور تحلیل
میکنید؟
این رویکرد در ادامه همان نگاه نادرست است؛ خود این نگاه
بخشی از ریشههای بحران است.
اگر قرار باشد چند راهکار عملی برای عبور
از چالش ارائه کنید، چه موضوعی را مطرح میکنید؟
اگر سوبژه مدرن به رسمیت شناخته شود و با نسلهای جدی
برخورد درستی صورت بگیرد و حرف آنها شنیده شود، فضا به سمت اصلاح میل میکند. باید
اصل ۲۷ قانون اساسی اجرا شود. باید دید
چرا طی بیش از ۴ دهه گذشته هیچ تجمع قانونی در کشور مجوز نگرفته است؟ اگر
اجازه داده شود این نسل و نمایندگان طبقه متوسط سخنگویانی در حاکمیت سیاسی داشته
باشند، بسیاری از بحرانها حل میشود.
درباره گشت ارشاد زیاد صحبت شده؛ شما چشمانداز
این ایده را چطور میبینید؟
معتقدم گشت ارشاد شکست خورده است. فقط مسوولان رودربایستی
دارند که این شکست را بپذیرند و اعلام کنند. در چشمانداز آینده این گشت معنا و
مفهومی نخواهد داشت.