اشکان نیّری متولد اواخر سال ۱۳۵۹ در تهران است اما بیشتر کودکی و نوجوانیاش را در شهر آبا و اجدادیش سمنان گذراند. برای اخذ مدرک کارشناسیارشدش در زبان و ادبیات فارسی دوباره ساکن تهران شد و آنجا ماند. از بیست سالگی به نویسندگی روی آورد و معدود نوشتههایی را در مجلات به چاپ رساند. سال ۱۳۹۱ اولین رمان او به نام «۷۷» در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بدون هیچ اصلاحیهای برای چاپ و نشر غیرمجاز شناخته شد. به تازگی رمان دوم او، «ظهور و سقوط خانوادهی شایقپور» در انتشارات برج منتشر شده است که در این باره گفتوگوی کوتاهی با او کردهایم:
کمی دربارهی رمان تازه منتشر شدهتان برایمان بگویید.
رمان ظهور و سقوط خانوادهی شایقپور داستان زندگی پنج نفر از فرزندان یک خانواده است. بعد از مرگ مادر این خانواده، به اسم ثریا، اساماسی از آن مرحوم به دستشان میرسد که طبیعتاً کمی پیش از مرگ فرستاده بوده. در این اساماس ثریا به این اشاره میکند که از طریقی فهمیده تعدادی املاک وقفی وجود دارد که از نسلهای پیشین باید به دست آنها میرسیده و از بچههایش میخواهد سراغ پس گرفتن و زنده کردن این املاک بروند. در سابقهی این خانواده خان یا حاکمی وجود داشته که در اوایل حکومت رضا شاه ملاک نسبتاً بزرگی در سمنان و دامغان و شهرها و روستاهای اطراف آن بوده. پیگیری این املاک باعث بیدار شدن آرزوها، بلندپروازیها و جاهطلبیهایی برای هر یک از این پنج نفر میشود. اما خب این پنج نفر طبیعتاً تنها نیستند؛ هر کدام زندگی مستقل، خانواده یا دوست و آشنایی برای خود دارد و ما تأثیر اتفاقات را مستقیم یا غیرمستقیم در زندگی آنها هم که شخصیتهای فرعی رمان هستند میبینیم.
بهنظر میرسد این پلات عاملی است برای به تصویر کشیدن جزئیات زندگی این آدمها. یعنی تمرکز رمان بیشتر بر شخصیتها است.
اصلاً آنچه باعث شد من این رمان را ـ علیرغم اینکه نوشتن آن بیش از شش سال طول کشید ـ ادامه دهم و به پایان ببرم، این بود که دوست داشتم زندگی را، مخصوصاً زندگی خانوادگی را، جوری که خودم پشت سر گذاشتم کشف کنم. دوران کودکی و بهخصوص نوجوانیام را، تجربیات منحصربهفردی که از من چیزی ساخت که الآن با آن زندگی میکنم.
یعنی برای نوشتن رمان از زندگی خودتان تأثیر گرفتهاید؟
خب... تأثیرات خیلی خیلی زیادی از تعدادی رمان، داستان کوتاه، فیلم، سریال، موسیقی، نقاشی و غیره گرفتهام و هر چه هم بیشتر از رمان فاصله میگیرم، بیشتر به این تأثیرات آگاه میشوم اما انگیزهی بزرگ و جاهطلبانهای که برای این رمان داشتم تسخیر روح زندگی در حتی یک لحظه از واقعیت بود. واقعیت برای من خیلی الهامبخش بود و هنوز هم هست. گرچه حالا دیگر متوجه شدهام نمیشود واقعیت را به تسخیر یک رمان یا کلاً یک اثر هنری در آورد. واقعیت آنقدر بزرگ، پیچیده، متناقض و شگفتانگیز است که حتی اگه توانسته باشم ده یا بیست درصد آن را در رمانم ثبت کنم خوششانس و مفتخرم.
با وجود لحن طنز رمان، حسرت از دست رفتن زندگی را میشود در زندگی شخصیتهای رمان شما مشاهده کرد.
شاهکارهای ادبی زیادی هست که من متأسفانه هنوز نخواندهام و ممکن است عمرم به پایان برسد و هیچوقت هم نخوانمشان. اما آنچه بیش از این باعث تأسف من است، این است که زندگی را نفهمم و به آن دقت نکنم. در این رمان از شخصیتها گرفته تا گفتوگوهایشان، داستانهایشان، طنزی که کمابیش در رمان وجود دارد... همه تقلیدی از خود زندگی است. نه اینکه دقیقاً اینها برای من اتفاق افتاده باشد یا دیده یا شنیده باشمشان. شاید هم اینطور باشد اما... بیشتر سعی کردهام در زمان سفر کنم به زندگیای که از سر گذراندهام برسم و این بار در قالب یک رمان دقیقتر و موشکافانه آن را ببینم و تجربه کنم.
نمایشنامهای هست به اسم شهر کوچک ما از نویسندهی آمریکایی تورنتون وایلدر. حسرت از دست رفتن لحظات به ظاهر عادی زندگی در جریان روزمرگی عصارهی این نمایشنامهی فوقالعاده زیباست از نظر من. ما لحظه لحظهی این زندگی را که تمام چیزیست که در اختیار داریم خیلی راحت و مفت از دست میدهیم. این حسرت را من در نوشتن این رمان خیلی احساس کردم، در عین حالی که داشتم از زاویهای شوخطبعانه هم به زندگی، به خانواده و مخصوصاً به مدل خانوادههای ایرانی نگاه میکردم.