رشته اقتصاد برای اکثر مردم و حتی دانشجویان رشتههای دیگر، کسلکننده است، زیرا عموماً محاسبههای پیچیده و روشهای پوزیتیویستی را به ذهن متبادر میکند. بااینهمه، خواندن کتاب برخی از اقتصاددانان تجربهای سراسر متفاوت از این تصور را رقم میزند. فریدریش فون هایک و توماش زدلاچک از این جمله هستند؛ دو اقتصاددانی که وجه اشتراکشان، مخالفت با پوزیتیویسم رایج در مطالعات اقتصادی است.
زدلاچک اقتصاددان اهل چک است که این اقبال را یافته آثاری خواندنی و پرفروش بنویسد. «اقتصاد خیر و شر» ازجمله این آثار است که در آن نویسنده در جستجوی اندیشه اقتصادی در افسانههای کهن، دین، الاهیات، فلسفه و علم و بالعکس جستجوی این معارف در اقتصاد است، زیرا او بر این عقیده راسخ است که «تقریباً همه مفاهیم اصلی که اقتصاد بر پایه آن عمل میکند، هم آگاهانه و هم ناخودآگاهانه، تاریخی طولانی دارد و ریشه آنها عمدتاً بیرون از دایره اقتصاد است و معمولاً یکسره خارج از حیطه علم.» (ص ۱۲)
زدلاچک هدف از علم اقتصاد را زندگی خوب معرفی میکند و میگوید این نه امری تخصصی که موضوعی هنجاری است و بنابراین او برخلاف توصیه کسانی چون میلتون فریدمن مبنی بر اینکه اقتصاد باید علمی تحققی و ازلحاظ هنجاری خنثی باشد که یگانه هدف خود را توصیف جهان چنانکه هست تعریف کند، آرمان واقعی اقتصاد را تجویز جهان آنگونه که باید باشد میداند و برای نیل به چنین آرمانی، معتقد است علم اقتصاد لازم است روایتهایی از زندگی انسان به دست دهد.
اگر انسان همان موجود خودخواه منفعتطلبی بود که همواره در پی افزایش سود خویش است بود آنگاه این امر که اقتصاد در دایره تنگ روشهای فنی اقتصادسنجی و یافتن الگوهای تخصیص منابع محدود بماند، بلامانع مینمود و بنابراین رشته اقتصاد شاید جز ریاضیات به دانشی دیگر نیازمند نبود. زدلاچک با همین پیشفرض مخالفت دارد و معتقد است نادیده گرفتن وجوه غیرعقلانی و احساسات عاطفی بشری باعث شده است در اقتصاد راهی خلاف واقعیتهای جامعه بشری در پیش گرفته شود.
جدا از آنکه بهزعم زدلاچک «حتی پیچیدهترین الگوی ریاضی هم درواقع داستان و حکایت است؛ کوشش ماست برای فهم عقلانی جهان پیرامونمان» او این نکته را میافزاید که چون«علم اقتصاد هم جهان را توصیف میکند و هم معیارهای بهنجاری را تبیین و وضعیت آرمانی را مشخص میکند» پس نیازمند بهرهگیری از سایر حوزههای معرفت نظیر فلسفه، دین، الاهیات، افسانهها و ... است و با این تفاسیر «از فیلسوفان و افسانهها و ادیان و شاعرانمان دستکم همان اندازه حکمت میتوان آموخت که از الگوهای ریاضی دقیق و صریح رفتار اقتصادی.» (ص ۱۳) اگر با جان استوارت میل موافق باشیم که «کسی که فقط اقتصاددان سیاسی است و نه چیز دیگراحتمالاً اقتصاددان سیاسی خوبی نخواهد شد» پس لابد زدلاچک حق دارد بنویسد: «هیچکسی که فقط و فقط اقتصاددان باشد هرگز اقتصاددان خوبی نخواهد بود». (ص ۷)
زدلاچک «اقتصاد را نهفقط پژوهش ریاضی بلکه درواقع پدیدهای فرهنگی و محصول تمدن میداند: اقتصاد که کار خود را از فلسفه آغاز کرد با تاریخ و افسانه و دین و اخلاق درهمتنیده است.» پس چارهای نیست جز آنکه به متااقتصاد (metaeconomics) بازگردیم و به سؤالاتی بنیادین برسیم: آیا اقتصاد خیر و شر وجود دارد؟ فایده اقتصاد چیست؟آیا خیر به لحاظ اقتصادی صرفه دارد؟ یا خیر در بیرون از حساب اقتصاد وجود دارد؟ آیا خودخواهی در ذات بشر است؟ آیا اگر خودخواهی به خیر عمومی منجر شود موجه است؟ آیا اخلاقاً میتوانیم هر آنچه را به لحاظ فنی قادر به انجام آنیم انجام دهیم؟
فلسفه به ما کمک میکند فرضیات غالب نهفته و تاریخی در نظرات اقتصادی را دریابیم و اسیر جزمیات ریاضیگونهای که اقتصاد را به علمی تهی از اخلاق بدل میکنند، نشویم: «اقتصاددانان طرفدار جریان غالب بسیاری از رنگهای اقتصاد را وانهاده و بیشازاندازهدلمشغول موج سیاهوسفید انسان اقتصادی شدهاند که موضوعات خیر و شر را نادیده میگیرد. ما دستیدستی خود را کور کردهایم، کوری نسبت به مهمترین نیروهای پیشبرندهکنشهای انسانی.» (ص ۱۲) اقتصاد علمی عاری از ارزش نیست و نباید محتوای انسانی این علم را فدای روشهایی کرد که آدمی را به «انسان اقتصادی» با مختصاتی محدود و تحریفشده بدل میکند.
اگر دچار این خطای تفکر مدرن نشویم که تاریخ، اسطوره، دین و ... را با چوب غیرعلمی بودن از ساحت تفکر میراند، آنگاه با این نوید عصر پسامدرن که برای نمونه فایرابند یکی از منادیان آن در حوزه فلسفه علم است، موافقتی اصولی پیدا خواهیم کرد: «جدایی میان تاریخ یک علم و فلسفهاش و خود آن علم از میان میرود و همینطور جدایی علم از غیر علم».
زدلاچک میگوید اقتصاددانان نباید دچار این توهم شوند که از علمی عینی و توصیفی برخوردارند، اقتصاد نیز مانند سایر علوم روایتی است از خیر و شر که در پی فهم جهان پیرامونمان است و نباید روش بر محتوای آن غلبه کند و برای رهایی از چنبره این توهم پیشنهاد میکند که اولاً اقتصاد را در گذار تاریخی خود مدنظر قرار دهیم و ثانیاً مطالعه متااقتصاد را مهم بدانیم. پس شاید لازم باشد به داستانهای قدیمی نظیر گیلگمش و عهد عتیق بازگردیم و ببینیم آدمیان از آغاز چگونه به اقتصاد مینگریستند و چه فهمی از نسبت اقتصاد با ارزشهای انسانی داشتند. شاید اینگونه به قضاوتهایی متفاوت درباره بسیاری از جزمها و قدیسهای کنونی علم اقتصاد برسیم.
نویسنده برای نمونه به آدام اسمیت و ایده دست نامرئی بازار منتسب به او اشاره میکند. بهزعم زدلاچک خوانش غیر روایی حاکم بر اندیشه مدرن، بهغلط نوشته مشهور اسمیت: «ثروت ملل» را سرآغاز علم اقتصاد قلمداد میکند، حال آنکه ۴۰۰ سال قبل از میلاد از کسنوفانس میخوانیم: «حتی اگر کسی ثروتی نداشته باشد چیزی به نام علم تدبیر منزل وجود دارد» و مگر غیرازاین است که آنچه یونانیان از تدبیر منزل مراد میکردند، همان چیزی است که امروزه به اقتصاد شهرت پیدا کرده است. خوانش غیر روایی اسمیت را به مبدع نظریه دست نامرئی بازار و انسان بیشینهخواه خودخواه بدل کرده است، حال آنکه به نظر زدلاچک مفاهیمی چون تقسیمکار و دست نامرئی بازار، ریشه در گیلگمش، عهد عتیق و عهد جدید و افکار توماس آکویناس و اریستوفانس دارد و خود اسمیت نیز محرک نقشی اخلاقی در اقتصاد بوده است زیرا اگر چنین نبود در کتاب «نظریه گرایشهای اخلاقی» نمینوشت: «به نظر میرسد که میل به اینکه باورمان کنند، یا میل به اقناع، میل به رهبری و هدایت مردم یکی از امیال نیرومند در میان همه امیال طبیعی ما باشد.» (صص ۶ و ۱۴)
زندگی کاری زدلاچک تنها به تدریس و تحقیق اقتصاد نظری معطوف نبوده است، او سالها مشاور اقتصادی واتسلاو هاول بود و در کنار اینها، به نوشتن مقالههاییعامهفهم درباره جنبههای عملی و فلسفی اقتصاد و نسبت اقتصاد با سایر رشتهها نیز مشغول بود. این وضعیت سهگانه باعث شده است که او در این کتاب با زبانی عامهپسند و با استفاده از رویکردهای فلسفی، تاریخی، فرهنگی، روانشناختی و مردمشناختی از سه منظر به موضوع اقتصاد بنگرد: معنی اقتصاد چیست؟ چگونه میتوانیم آن را عملاً به کار ببریم؟ و چگونه میتوان آن را به دیگر رشتههابه نحویقابلفهم پیوند داد؟
واتسلاو هاول در مقدمه کوتاهی که بر این کتاب پرفروش نوشته است ضمن نقد نگرشهایی که با تقلیل اقتصاد به مادیات، رونوشتی از نظریههای مارکسیستی هستند، مثالی زیبا میزند که بیانگر شناخت دقیق او از اهمیت این کتاب است. او میگوید علم اقتصاددانی که بیشتر به حسابدار شباهت پیدا کند «اگر بنا بود کار یک ارکستر سمفونیک را بهینهسازی کند چه میکرد.» پاسخ هاول هوشمندانه است و درست به هدف مینشیند: «بهاحتمال فراوان همه سکوتها را از کنسرتهای بتهوون حذف میکرد. بههرحال این سکوتها به هیچ درد نمیخورد. فقط همهچیز را متوقف میکند و به اعضای ارکستر بابت ننواختن پولی پرداخت نمیشود.» (ص دوازده)
اقتصاد خیر و شر: جستجوی معنای اقتصاد از گیلگمش تا والاستریت، نوشته توماش زِدلاچک، ترجمه احد علیقلیان،فرهنگ نشر نو، ۵۵۲ صفحه، ۵۵۰۰۰ تومان