کارل پوپر معتقد بود آنچه علم را از غیر علم متمایز میکند، ابطالپذیری علم و ابطالناپذیری غیر علم است. از این منظر، یکی از نقدهایی که او بر مارکسیسم داشت این بود که ابطالناپذیر و در نتیجه غیر علمی است، زیرا نظریهپردازان مارکسیست به ما نمیگویند که اگر چه اتفاقی رخ دهد، میپذیرند که نظریهشان اشتباه بوده است. او همین انتقاد را به بسیاری از دیگر متفکران چون زیگموند فروید و آلفرد آدلر نیز داشت. پوپر در برابر این نظریهها، نظریه نسبیّت اینشتین را به این دلیل مورد توجه قرار میداد که به شرایط ابطال خود توجهی قابل تأمل دارد: «در همه اینها من متوجه طرز برخوردی غیر از برخورد جزمی مارکس، آدلر، فروید و از آنها بدتر شاگردان و مریدانشان شدم. اینشتین به دنبال تجربیات مهمی بود که تازه اگر هم به نتیجه مثبت میرسید نظریهاش را قطعی قلمداد نمیکرد، در حالی که خلاف آن کلیه نظراتش را به هم میریخت و خودش اولین کسی بود که به این مطلب اشاره کرده بود. این، به نظر من، برخوردی واقعاً علمی بود در برابر برخورد دیگر؛ برخورد جزمی، که مرتباً دلایلی بر صحت نظرات مورد علاقه خود مییابد. بدینسان بود که برخورد علمی، برخوردی انتقادی است، به دنبال تأیید نمیرود، تجربیات اساسی را میجوید، تجربیاتی که ممکن است نظریه مورد آزمایش را باطل کند، ولی هرگز نمیتواند قطعیت آن را اثبات نماید.» (پوپر ۱۳۶۸: ۴۵؛ پوپر ۱۳۶۹: ۴۷)
عنوان کتاب «سوسیالیسم ایده شکستخوردهای که هرگز نمیمیرد» مرا به یاد همین ایده پوپر انداخت و در نهایت وقتی کتاب را مطالعه کردم، متوجه شدم آن تداعی اولیه، چندان نیز بیراهه نبوده است و اصل سخن نیمیتز نیز این است که آنچه سوسیالیسم را همچنان و علیرغم واقعیتهای تاریخی و نقدهای نظری، محبوب و محل مراجعه قرار داده است، ربط چندانی به عملکرد نظامهای سوسیالیستی و مباحث منتقدان ندارد، بلکه ریشه در این واقعیت دارد که روشنفکران سوسیالیست همواره توانستهاند بهطرزی زیرکانه، تجربه سوسیالیستی رخداده در واقعیت کشورهای کمونیستی را بیارتباط با ایده سوسیالیسم و حتی در تضاد مستقیم با آن بازنمایی کنند. برای نمونه بنگرید به طیف طویل مارکسیستهای قرن بیستم ـ از مارکسیستهای انتقادی تا مارکسیستهای ساختارگرا، از مارکسیستهای اگزیستانسیالیست تا مارکسیستهای هگلی و ... ـ که اگرچه با یکدیگر اختلافهایی بنیادین بر سر نحوه تفسیر آثار مارکس داشتند، اما در این امر که آنچه برای نمونه در شوروی، به وقوع میپیوست، ربطی به ایده سوسیالیسم ندارد، اتفاق نظر داشتند و سوسیالیسم را بری از جنایاتی میدانستند که در آن دول و ملل جریان داشت.
چنین خوانشی از تاریخ سوسیالیسم جعلی و سوسیالیسم اصیل، همواره ذهن و زبان بسیاری از جوانان جویای عدالت را تسخیر کرده است و اینگونه است که اشاره به تجربههای تلخ سوسیالیسم در تاریخ قرن بیستم در حین مباحثه با بسیاری از این شیفتگان برقراری مساوات، نهتنها مؤثر نمیافتد، بلکه چهبسا مخاطبتان را بدین ایده سوق دهد که شما چونان فردی سفسطهگر از مغالطه «پهلوان پنبه» (Straw man) برای منکوبکردن رقیبان خود استفاده میکنید و بهجای توجه به اصول سوسیالیسم و تلاش برای مواجهه نقادانه با آنها، به مسئلهای انحرافی عطف اعتنا میکنید که نهتنها سوسیالیسم نیست، بلکه در اساس، ضد آرمانهای سترگ این ایدئولوژی و تحریف آن است. بههمین دلیل بود که نوآم چامسکی، «سوسیالیست» دانستن اتحاد جماهیر شوروی را تنها «راهی برای بدنام کردن سوسیالیسم» میخواند و معتقد بود: «ذرهای سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی وجود نداشت» و «اتحاد جماهیر شوروی هیچ ربطی به سوسیالیسم نداشت.»
نیمیتز در تبارشناسی چنین برخوردی از جانب روشنفکران حامی سوسیالیسم دست به نگارش کتاب مورد بحث میزند و با اذعان به محبوبیت ایده سوسیالیسم در جهان معاصر، خوانندگان را با واقعیتهایی دیگر در این زمینه آشنا میکند. از جمله این نکات میتوان به دو مورد اشاره کرد: ۱ـ بازگشت سوسیالیسم به این دلیل نیست که مردم اوضاع کشورهای سوسیالیستی را فراموش کردهاند، بلکه به این خاطر است که سوسیالیستها بهطرزی موفقیتآمیز توانستهاند خود را از این مثالها دور کنند و این نظر را جا بیندازند که باید میان ایده خوب و اجرای بد، تفاوت قائل شد. ۲ـ این دسته از نویسندگان ستایشهای پیشین خود از حکومتهای سوسیالیستی را نیز نادیده میگیرند و با فراموشی عمدی تحسینهای اولیه، همواره موضعی طلبکارانه در قبال واقعیت جاری دارند.
نکته اخیر، البته نکته بسیار مهمی است که عموماً مورد غفلت قرار گرفته است و خواندن این کتاب، این حسن اساسی را دارد که مخاطب را متوجه این مهم میکند که «تمام تجربیات سوسیالیستی در تاریخ، از جمله و بهخصوص شوروی و چین مائو، در برهههایی از تاریخ بهشدت مورد حمایت و تشویق روشنفکران برجسته غربی بودهاند» و «همه آنها بهعنوان سوسیالیسم «واقعی» به حساب میآمدند؛ تا زمانی که دیگر سوسیالیسم «واقعی« نبودند و بهطور معکوس تبدیل به سوسیالیسم غیرواقعی شدند.» بهبیانی دیگر، قصه از این قرار نیست که روشنفکران، از همان آغاز تشکیل حکومتهای چپ، موضعی نقادانه نسبت به اجرای نادرست ایدههای سوسیالیستی در این دولتها داشته باشند، بلکه وقتی تشت رسوایی این حکومتها بر زمین افتاد و دیگر دفاع از آنها، بههیچ.جه مقدور نبود، آن حامیان پرشور اولیه، بدون اذعان به خطای تحلیلی خود، چنان در انکار نسبت آن حکومتها با سوسیالیسم، گوی سبقت را از همگان ربودند که گویی از آغاز هیچ نسبتی با این روند نداشتهاند.
نیمیتز بهطور مشخص، این روند را به سه دوره تقسیم میکند. دوره نخست، «دوره ماه عسل» است که طی آن، شماری گسترده از روشنفکران غربی از تجربه استقرار حکومت سوسیالیستی استقبال میکنند و آن را نشانهای از درستی و عملیشدن سخنان خود میدانند. در این دوره افراد اندکی، حتی از آنتیسوسیالیستها، با ماهیت سوسیالیستی تجربه مخالفت میکنند. در دوره دوم که نیمیتز آن را «دوره بهانهها و اتهام را با اتهام پاسخ دادن» نامیده است، در پی آشکارشدن کاستیهای این سنخ از حکمرانی، روشنفکران سوسیالیست با وجود قابل دفاع دانستن این تجربه، دست به مقابله با مخالفخوانیها میزنند و در این مقابله، بیشتر از آنکه به نقدها پاسخ دهند، به انگیزهخوانی منتقدان مبادرت میورزند و توطئههای بینالمللی، کارشکنیهای نخبگان سابق و کژفهمیهای منتقدان را عاملی مهم در بازنمایی نادرست واقعیت با هدف تضعیف رژیم و بروز برخی اشتباهات نه چندان جدی، قلمداد میکنند. در همین فرایند است که «پس چهایسم» (Whataboutism) نیز رخ میدهد: تکنیک و عمل پاسخدادن به یک اتهام یا سوالی دشوار با اتهامی متقابل و یا مطرحکردن موضوعی متفاوت.» برای نمونه در شوروی سابق، جلب توجه افکار عمومی به استعمارگری غرب، دخالتهای سیاست خارجی امریکا، اتحاد کشورهای غربی با دیکتاتورهای کشورهای غیرسوسیالیستی، از مصادیق همین امر بودند. در پایان و در دوره سوم و آنگاه که بیاعتباری تجربه سوسیالیستی، مورد اذعان اکثر مردم قرار میگیرد و مایه آبروریزی چپها میشود، روشنفکران سوسیالیست با زیر سوال بردن ماهیت سوسیالیستی تجربه، استدلال میکنند که «این کشور از ابتدا سوسیالیستی نبوده است و رهبرانش هیچوقت تلاش نکردند سوسیالیسم را اجرا کنند.» در بیاناتی نمادینتر، حتی گفته میشود: «سوسیالیسم تاکنون اجرا نشده است»، «سوسیالیسم شکست نخورده، چون هنوز شروع نشده است»، «نمیتوانیم پایان کمونیسم را بپذیریم. کمونیسم، در کلِ یک جامعه اجرا نشده است» و بنابراین «جامعه سوسیالیستی تاکنون وجود نداشته است، اما روزی باید به وجود بیاید.»
میدانیم که سوسیالیسم در قرن بیستم در بیش از بیست کشور جهان ـ شوروی، چین، کوبا، کره شمالی، کامبوج، آلبانی، آلمان شرقی، ونزوئلا، یوگسلاوی، لهستان، ویتنام، بلغارستان، رومانی، چکسلواکی، مجارستان، تانزانیا، بنین، لائوس، الجزایر، یمن جنوبی، سومالی، کنگو، اتیوپی، موزامبیک، آنگولا و نیکارگوئه، به آزمون نهاده شد. کتاب «سوسیالیسم ایده شکستخوردهای که هرگز نمیمیرد» اما در دوازده فصل تدوین شده است و در فصول دوم تا نهم، نویسنده به بررسی رابطه روشنفکران با حکومتهای چپ در هشت تجربه نخست ذکرشده پرداخته است؛ هشت موردی که میتوان گفت بیش از سایر تجربهها، سوسیالیستها را ذوقزده و مصرّ به این ایده تکراری کرد: «این دفعه کاملاً فرق دارد.» مطالعه تاریخ اما نشان میدهد در همچنان بر همان پاشنه چرخید و همچنان این حکومتها همان کژکارکردهایی را بازتولید کردند که انتظار میرفت و بدتر از آن روشنفکران همچنان همان ادعاهایی را مطرح میکنند که بهطرزی پیشینی، آنان را تمام و کمال پذیرفتهاند و هیچ واقعیتی نمیتواند خللی در آن گزارهها ایجاد کند.
در پاسخ به چرایی تمایل اغلب روشنفکران به سوسیالیسم و یا بیرغبتی آنان به جدیترین رقیب این مکتب، یعنی لیبرالیسم، البته آرایی گوناگون از مناظر متفاوت روانشناسانه، جامعهشناسانه و معرفتشناسانه ابراز شده است که برای خواندن شرحی ساده از این آرا، میتوان علاقهمندان را به کتاب «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟» نوشته جامعهشناس فقید فرانسوی، ریمون بودن ارجاع داد. نیمیتز نیز در پی رسیدن به جوابی به علل و دلایل این سرسختی جنونبار روشنفکرانه، به کاربست نظریههای «شهودگرایی اجتماعی» (Social Intuitionism) جاناتان هایت و «بیخردی بخردانه» (Rational Irrationality) برایان کپلن میپردازد. طبق نظر هایت، هدف اصلی ما از بسیاری از استدلالهای اخلاقی و سیاسی، نه رسیدن به یک نتیجه، بلکه توجیه آن نتیجه است. به بیانی دیگر، «ما اغلب سریع و بهطور شهودی به یک نتیجهگیری گسترده میرسیم و سپس بهطور گزینشی بهدنبال دلایلی برای پشتیبانی از آن هستیم.» ذهن ما بیشتر از آنکه شبیه یک قاضی عمل کند، نقش یک وکیل را ایفا میکند که تکلیفش در دادگاه، از آغاز معلوم است: «موکل من بیگناه است.» نتیجه مهم از بحث هایت این است که نمیتوان بهآسانی و با صرف توسل به منطق و عقلانیت، نظر افراد را با رد کردن استدلالهایشان عوض کرد، زیرا همانطور که هایت میگوید افراد بهواسطه «سوگیری تاییدی» و «استدلال انگیزشی» آمادگی گستردهای برای اغراق در شواهد موید و انکار و تضعیف شواهد نقیض برای رسیدن به نتایج دلخواهشان دارند.
نظریه کپلن نیز این نکته را مورد تأکید قرار میدهد که برخلاف تصور عموم اقتصاددانان که گمان میکنند اعتقادات وسیلهای برای نیل به اهداف هستند و به خودی خود هدف نیستند، بسیاری از اعتقادات نزد مردم به خودی خود محبوبیت دارند و بنابراین حفظ بسیاری از باورهای آشکارا اشتباه میتواند وجهی کاملاً عقلایی به خود بگیرد بهخصوص وقتی آن باور، منشأ لذت، غرور، آسایش و هویتبخشی به افراد باشد. این امر بهخصوص در حوزه امور سیاسی نمود بیشتری دارد زیرا اعتقاد به باورهای نادرست در حوزه شخصی چهبسا هزینههایی بتراشد که آدمی را مجبور به بازبینی در آن باورها کند، اما در حوزه سیاسی، کمتر پیش میآید که فردی بخواهد خود، بهطور مستقیم هزینه اعتقاد به باورهای نادرست را بپردازد و بین باورهای سیاسی فردی ما و سیاستهای عمومی همبستگی دقیقی وجود ندارد. نتیجه آنکه از منظر تحلیل هزینه ـ فایده، «پایبندی به یک باور محبوب عقلایی است، حتی اگر توسط تمام شواهد تکذیب شود. غیرعقلایی بودن از نظر سیاسی، عقلایی است.»
در پایان این بحثها و کاربستهای نظری، نیمیتز دلیل پابرجایی تمایل به سوسیالیسم را اینگونه شرح میدهد: «درک اقتصاد بازار آزاد یک سلیقه اکتسابی است... اما اغلب ما به طور غریزی از اقتصاد بازار نفرت داریم. ضدیت با سرمایهداری یک «دیدگاه پیشفرض» است که به طور طبیعی و بدون زحمت به ما میرسد. سرمایهداری فارغ از دستاوردهایش خطا به نظر میآید، ضد شهودیت است... اگر اقتصاد بازار را عمدتاً با کاستیهایش داوری کنیم، در حالی که اساساً سوسیالیسم را به عنوان یک آرمان و بر اساس نیت حامیان آن داوری کنیم اقتصاد بازار هرگز نمیتواند برنده شود. استدلال انگیزشی نیرویی قدرتمند است. اگر خوب بگردیم همیشه میتوانیم بهانهای برای محافظت از باوری محبوب پیدا کنیم.»
سوسیالیسم ایده شکستخوردهای که هرگز نمیمیرد ـ نوشته کریستین نیمیتز ـ ترجمه محمد ماشینچیان و حسین ماشینچیان ـ نشر علم ـ چهارصد صفحه ـ هفتادوپنج هزار تومان
منابع:
پوپر، کارل. ۱۳۶۹. جستجوی ناتمام. ترجمه ایرج علیآبادی. تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی
پوپر، کارل. ۱۳۶۸. حدسها و ابطالها. ترجمه احمد آرام. تهران: شرکت سهامی انتشار