مفهوم «ایران» در دهه اخیر بیشازپیش در گفتار عمومی و روشنفکری جامعه ایران شنیده و اندیشیده میشود و اینک در گذار از روزگاری که عدهای سیاست زده و فرهنگ ستیز میکوشیدند«ایران» و «اسلام» را در تقابل با یکدیگر بازنمایی کنند و هر آن ایراندوست وطنستایی را به چوب طاغوتی و نژادپرست بکوبند و از رهگذر تحریک غیرت دینی امت مسلمان، اظهار علاقه به مرزوبوم وستایش تاریخ و تمجید تمدن کهن ایرانی را پیراهن عثمان برای اعلامخطر بازگشت به مظاهر استبداد معرفی کنند، در وضعیتی به سر میبریم که اگرچه همچنان روشنفکران و دانشگاهیانی هستند که زمزمههای ایرانگرایی جاری در فضای علمی و عمومی را دال بر ظهور فاشیسم در جامعه ایران میپندارند و بر این گماناند که در ایران باستان چندان چیز قابلاعتنایی یافت نمیشود، اما صدا و صلای طرفداران ایران نیز بلندتر و رساتر از همیشه به گوش میرسد و دیگر کمتر نشانی از آن خودسانسوری به چشم میآید که پیشتر بسیاری را صم بکم کرده بود.
اینکه امروزه «تأملی درباره ایران» متفکری چون جواد طباطبایی محل بحث و فحص و مناظره و مجادله میشود و اصلاً همینکه در دهه اخیر سخن طباطبایی بیش از گذشته، مخاطب خود را مییابد، خود نشانهای از این است که «آگاهی ملی» از مفهوم «ایران» افزایشیافته یا لااقل تأمل بر آن گسترش پیدا کرده است. از همین روست که روشنفکرانی نیز که چندان دل در گروی نظریه طباطبایی ندارند، بر خود واجب میبینند که به نقد صریح و بیمحابای «نظریه ایرانشهری» بپردازند. ازجمله محاسن چنین رقابتی که البته گاه به هیاهویی غریب میماند، یکی نیز آن است که سخنها و استدلالها روشنتر و منقحتر و در یککلام شستهرفتهتر بیان میشوند و اینک بهتر میتوان درباره هر یک قضاوت کرد.
بااینهمه و فراتر از قضاوت ارزشی درباره طرفین مناظرههای اخیر در باب مفهوم «ایران»، در همین زمینه، بایدانتشار کتاب «ایرانی بودن و ایرانی بهتری شدن» به همت انتشارات جهان کتاب رابه فال نیک گرفت، زیرابه ما یادآور میشود که دفاع از ایده ایران وتحقیق در هویت ایرانی، سابقهای بس فزونتر از دهه اخیر و یا فراتر از منازعههای اهالی سیاست دارد و در قرن حاضر بسیاری از ادیبان، دانشمندان و محققان ایرانی به این امر همت گماشتهاند و کوشیدهاند از منظر و مرام خاص خویش به ایران و مجموعه مسائل مرتبط با آن بیندیشند؛ بزرگانی چون محمود افشار یزدی، پرویز ناتل خانلری، مجتبی مینوی، محمود صناعی، فخرالدین شادمان، مصطفی رحیمی، عبدالحسین زرینکوب، محمدامین ریاحی، شاهرخ مسکوب و محمدعلی اسلامی ندوشن.
اینک به کوشش و گزینش مهران افشاری بیست گفتار از این نویسندگان ایراندوست در کتاب حاضر گردآوریشده است. این مقالات که تاریخ نگارش آنان به سالهای۱۳۰۴ تا ۱۳۷۱ بازمیگردد، هر یک در بستر تاریخ خاص خود و با عنایت به مسائل مبتلابه و پرسشهای زمانه نوشته است، اما این ظرفیت اساسی را دارند که همچنان محل تفکر و محمل اندیشهورزی قرار گیرند. در کنار این، این متون ما را با نوعی از فارسینویسی آشنا میکند که به نظر میرسد امروزه بهواسطه دست بالای ترجمهخوانی در ایران، اگر نگوییم فراموش شده، میتوانیم گفت که کمتر با ذهن و زبان و قلم نویسندگان ایرانی، مأنوس است. مخلص کلام آنکه خواندن هر یک از این مقالات که به زبانی فصیح و بلیغ نوشته شدهاند، هر ایرانی دوستدار کسب دانش درباره وطن و تاریخ آن را خوش خواهد آمد و به آنچه جناب افشاری در بازنشر آنهامدنظر داشته است، رهنمون خواهد شد: «خواندن این مقالهها و سپس اندیشیدن درباره آنها ایرانیان را یاری میرساند تا بدانند هویت ایرانی و شاخصههای ایرانی بودن چیست و فرهنگ ایران چه ویژگیهایی دارد و چهکار باید کرد تا فرهنگ ما پیشرفت کند و کشوری مترقی و مردمی سعادتمند داشته باشیم.»
شرح و بیان مقالات این کتاب، البته در این مجال نمیگنجد، اما از باب توجه دادن مخاطبان این نوشته به اینکه خواندن این مقالات از سنخ گشتوگذار در گذشتهها نیست و همچنان میتوان به دغدغههای مندرج در این مقالهها فکر کرد، اشاره میکنم به بخشی ازاولین مقاله این کتاب تا نشان دهم که در برخی از حوزههای فرهنگی، اختلاف دیدگاهها، حکایت امروز نیست و از تنشی تاریخی خبر میدهند. برای نمونه:
دکتر محمود افشار یزدی در مقاله «گذشته ـ امروز ـ آینده» که در سال ۱۳۰۴ در نخستین شماره مجله «آینده» چاپ شده، پسازآنکه وضع مملکت را در مقایسه با چندی پیش که کشور دچار هرجومرج داخلی و زورگوییهای خارجی بود، «بهتر»، ارزیابی میکند، مطلوب خود را «وحدت ملی ایران» اعم از «وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی» و «حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی» میداند وسپس مینویسد: «منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوکالطوایفی کاملاً از میان برود، کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند». او در ادامه از لزوم عمومیت یافتن زبان فارسی در سراسر ایران سخن به میان میآورد تا «بهتدریج جای زبانهای بیگانه را بگیرد» و مدعی میشود: «این کار میسر نمیشود مگر بهوسیله تأسیس مدارس ابتدایی در همهجا، وضع قانون تعلیم عمومی اجباری و مجانی و فراهم آوردن وسایل اجرای آن. تدریس زبان فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت چاره اصلی و قطعی است» و بنابراین «باید بهوسیله ساختن راههایآهن روابط سریع و ارزان میان نقاط مختلف مملکت دایر نمود تا مردم شمال و جنوب، مشرق و مغرب بیشتر به هم آمیخته شوند، باید هزارها کتاب و رساله دلنشین کمبها به زبان فارسی در تمام مملکت بهخصوص آذربایجان و خوزستان منتشر نمود. باید کمکم وسیله انتشار روزنامههای کوچک ارزانقیمت محلی به زبان ملی در نقاط دوردست مملکت فراهم آورد» و البته «تمام اینها محتاج به کمک دولت است و باید از روی نقشه منظمی باشد.» (صص ۱۶ ـ ۱۴)
من در درستی و نادرستی این سخن نمیپیچم، اما نظر شما را بدین نکته جلب میکنم که همین امروز، یکی از مهمترین مناقشههای رایج درباره ایران، به مسئله جایگاه زبان فارسی در هویت ایرانی و چگونگی تدریس و تعلیم و تبلیغ آن بازمیگردد؛ گویی پرسشهای ما یک قرن است تغییری نکردهاند. بماند که بررسی آرای موافق و مخالف نیز گاه آدمی را جسارت میبخشد که بنویسد پاسخهایمان نیز چندان مشمول تفاوت نشدهاند.
از باب مثال مینویسم که چندی پیش خبر آمد که وزیر آموزشوپرورش گفته است: «طبق گزارشهای واصله در برخی از مدارس متون فارسی را به زبان قومی درس میدهنددرحالیکه مدرسه تنها مکان برای یادگیری زبان فارسی برای دانشآموزانی است که در خانه و محله صرفاً با زبان مادری صحبت کردهاند. متأسفانه در سر یکی از کلاسها در شهرستانی رفتم و وقتی سؤالی درسی از یک دانشآموز پرسیدم او متوجه نشد تا آنکه معلمش سؤال را به زبان مادری ترجمه کرد و او توانست به سؤال پاسخ دهد.»
* فخرالدین شادمان مقاله «درس اول» را چنین میآغازد: «در مدرسه زندگی درس اول ما ایران شناختن است.»
ایرانی بودن و ایرانی بهتری شدن: بیست گفتار از ادیبان و دانشمندان معاصر درباره هویت، تربیت و فرهنگ ایرانی ـ به کوشش و گزینش مهران افشاری ـ انتشارات جهان کتاب ـ ۲۹۶ صفحه ـ ۲۵۰۰۰ تومان