لیندا الدر و ریچارد پل در کتاب «آشنایی با مبانی استدلال اخلاقی» که هفتمین جلد از مجموعه «تفکر نقاد» نشر اختران است، به بررسی نسبت اخلاقمداری و تفکر انتقادی و یا بهتعبیری دیگر ابتنای استدلال اخلاقی بر اصول اندیشه انتقادی میپردازند. آنان معتقدند زیست اخلاقی و ایجاد جهانی اخلاقمدار بدون پرورش تواناییهای استدلال اخلاقی ممکن نیست و همانگونه که در هر حوزه تعامل بشری نیازمند مهارتهایی فکری برای التفات انتقادی به مسائل هستیم، در حوزه اخلاق نیز همه انسانها گرفتار گرههایی کور در سرشت و بنیاد طبیعی خویش هستند که میتواند بهسهولت آنان را به اعمال غیراخلاقی سوق دهد. الکساندر سولژنیتسین در کتاب معروف «مجمعالجزایر گولاک» بهدرستی به همین درآمیختگی شر با وجود آدمی اشاره میکند: «کاش فقط مشتی آدم شرور بودند که خبیثانه اینجا و آنجا مرتکب اعمال شرورانه میشدند و فقط لازم بود آنها را از بقیه مردم جدا و معدوم کنیم؛ اما مرز میان خیر و شر یکراست از میان وجود تکتک انسانها میگذرد.»
گاه به نظر میرسد تشخیص مرز عمل اخلاقی و عمل غیراخلاقی چندان دشوار نیست. کمتر کسی است که از یهودسوزان نازیها و آدمکشی داعش برداشتی اخلاقی عرضه کند. همین واقعیت اما که همواره در اعصار تاریخ بشر چنین رذیلتهایی اتفاق میافتد، بیانگر این نکته است که چهبسا تعیین عینی حدود اخلاق امری آسان نیز نباشد و نتوان بر سر هیچ مسأله اخلاقی از وحدت نظر و رویه بهرهمند شد. با این همه تردیدی نیست که قضاوت اکثر مردم نسبت به بعد اخلاقی اعمال بنیادگرایان فاشیست و اسلامگرا منفی است.
به نظر نویسندگان، اما همین همزبانی نیز در بسیاری مواقع چارهساز نیست، زیرا مشکل اصلی در حوزه اخلاق آنجا رخ مینماید که قضایا روشن و بدیهی به نظر میرسند و حتی نوعی همزبانی نیز میان مردم درباره لزوم رعایت ارزشهای انسانی وجود دارد، اما به هنگام عمل شاهد تکثری در فهم از ارزشها و تفاوتهایی معنادار در کنش آدمیان هستیم. میان سخن و عمل دامگاهی خطیر از اغراض، امیال، سوء فهمها و تعصبات نهفته است و مؤلفان دغدغه همین دامها را دارند و با توجه به اینکه خودخواهی فردی و تعلقخاطرهای افراطی ملی، قومی، زبانی، مذهبی و ... را عامل اصلی نابینایی انسانها نسبت به سرنوشت دیگران میدانند، به این نکته اشاره میکنند که «اندکشمارند کسانی که دقت کرده باشند به دست آوردن حقایق اخلاقی درباره جهان چقدر دشوار است ... و اندکشمارترند کسانی که تناقضهای اخلاقی را در خود تشخیص دهند یا بتوانند امیال خودخواهانه و خودمحورانه را ازآنچه بهواقع اخلاقی است تفکیک کنند.» (ص ۱۴)
قوانین طلایی اخلاق وظیفهگرای کانت بر دو گزاره مبتنی است: نخست اینکه هر انسانی را نه ابزاری برای نیل به منفعتی که غایتی در خود بدانیم و سپس آنکه هر آنچه برای خود میپسندیم برای دیگران نیز بپسندیم و همواره خود را جای دیگران بگذاریم. پل و الدر معتقدند ازقضا ضعف بنیادین آدمی همین است که بیشتر از آنکه از چشم دیگران به جهان بنگرد و به توصیه کانت عمل کند، امور را به محک تمایلات خود میزند و میسنجد و حتی آنجا که شواهد مبطل باورهای خود را میبیند، با استفاده از مکانیسمهای روانی به خودفریبی و دلیلتراشی میپردازد و به نحوی یقین به حقانیت خویش را خدشهدار نمیکند. انسان حیوانی خودفریبدهنده است و نتیجه ترکیب خودمحوری و خودفریبی، بیمبالاتی نسبت به زیست اخلاقی است، زیرا مبنای اخلاق، پروای دیگری داشتن و سنجش میزان تأثیر رفتار ما بر بهروزی سایران است؛ بنابراین اگر میخواهیم اخلاقی زندگی کنیم باید با استفاده از تفکر انتقادی بر گرایشهای تقویتکننده خودخواهی غلبه کنیم. (۱)
بهزعم نویسندگان این گرایشهای طبیعی خودمحور عبارتاند از:
۱ ـ جهتگیری حافظه: «فراموش کردن» شواهد مبطل و «به یادآوردن» شواهد مؤید تفکر ما
۲ ـ نزدیکبینی: مطلقاندیشی از دیدگاهی بسیار محدود؛ همین است و جز این نیز نیست.
۳ ـ خودمحقبینی: حقیقت، تنها نزد ماست.
۴ ـ دورویی: ندیدن تناقضهای موجود میان ادعا و عمل؛ نیز میان معیارهایی که در مورد خود به کار میبریم با معیارهایی که دیگران را قضاوت میکنیم.
۵ ـ سادهانگاری: ندیدن پیچیدگیهای واقعی و مهم در جهان و تلاش برای تأیید باورهای خود با نگرشهایی بسیط به پدیدهها
۶ ـ کوری: بیتوجهی به حقایق و شواهد متناقض با باورها و ارزشهای مطلوب ما
۷ ـ شتابزدگی: تعمیمهای غلوآمیز و عجولانه احساسات و تجربهها به کل واقعیت و فهم کلیت پدیدهها در پرتو یک یا چند تجربه و مشاهده محدود
۸ ـ مهملی: ندیدن و نپذیرفتن نتایج مهمل منتج از تفکرمان
ازجمله دیگر ایدههای مهم نویسندگان کتاب یکی هم این است که بر لزوم تفکیک اخلاق از سایر حوزههای فکری مانند عرف اجتماعی، مذهب، سیاست و قانون پافشاری میکنند و معتقدند پرسشهای مذهبی، عرفی و قانونی پرسشهای واگرایانه هستند که تفاوت در فرهنگ و عقیده را بازتاب میدهند، حال آنکه پرسشهای اخلاقی در پی یافتن اصولی برای انسانها فارغ از چنین تمایزاتی هستند؛ پس اگرچه برخی بهاشتباه گمان میکنند «هر سنت و رویهای در هر دستگاه مذهبی لزوماً اخلاقی است؛ هر قاعده اجتماعی لازمالاجراست و هر قانونی اخلاقاً موجه است» اما «مهارت یافتن در استدلال اخلاقی یعنی پروردن وجدانی که تابع تفاوتها و فرازوفرودهای عرفهای اجتماعی، نظامهای یزدانشناختی، یا قوانین غیراخلاقی نباشد» و بتواند میان پاسخهای اخلاقی، شبهاخلاقی و غیراخلاقی تمایز قائل شود.
پانوشت:
۱ ـ تعریف نویسندگان از اخلاق بر مبنای دوگانه خودخواهی فردی و پروای دیگری را داشتن یادآور تمایزی است که مصطفی ملکیان میان «خوشی» و «خوبی» قائل میشود؛ آنجا که در مقاله «چرا برای «حال» زندگی نمیکنیم» میگوید: «خوشی زندگی یک بحث روانشناختی است درحالیکه خوبی زندگی یک بحث اخلاقی است زیرا لذت بردن یک بحث فردی است و هر کس در خوشی یا ناخوشی، خودش لذت میبرد یا بر درد و رنجش افزوده میشود. درحالیکه خوبی زندگی به افزایش یا کاهش درد و رنج دیگران اشاره دارد» و نیز «خوبی زندگی مهمتر از خوشی آن است. یعنی معتقدم انسان اگر درد و رنجی بر انسانها نیفزاید و درد و رنج ایشان را کاهش دهد، حتی اگر به قیمت افزودن درد و رنج به خودش باشد، ارزشمند است، یعنی خوبیهای اخلاقی مقدم بر خوشیهای روانشناختیاند.»
آشنایی با مبانی استدلال اخلاقی ـ نوشته لیندا الدر و ریچارد پل ـ ترجمه پیام یزدانی ـ نشر اختران ـ ۱۰۴ صفحه ـ ۱۴۰۰۰ تومان