بیستم آبان (یازدهم نوامبر) دویستمین سالروز تولد نویسندهی شهیر و جهانی روس، فئودور داستایفسکی، است. بدین مناسبت، مرکز فرهنگی و بینالملل شهر کتاب با همکاری بنیاد روسکینیمیر برنامهی «یک هفته با داستایفسکی» را ترتیب داده است که در آن در قالب سخنرانی، یادداشت یا مقالاتی از صاحبنظران، دانشگاهیان، مترجمان و اهل ادب و رسانه به بازخوانی و تأمل در آثار و شخصیت داستایفسکی پرداخته میشود. این رویداد از روز شنبه، بیستم آبان، آغاز به کار کرد و به میزبانی و سخنرانی علیاصغر محمدخانی آغاز شد. در ادامه زهرا محمدی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و نمایندهی بنیاد روسکیمیر در ایران، آبتین گلکار، عضو هیئت علمی زبان و ادبیات روسی دانشگاه تربیت مدرس و مترجم، مهدی یزدانی خرم، داستاننویس، به ترتیب دربارهی زنان در آثار داستایفسکی، کودکان در منظر و آثار داستایفسکی، «یادداشتهایی از خانهی مردگان» سخنرانی کردند.
علیاصغر محمدخانی در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: چه راز و رمزی در آثار داستایفسکی هست که بعد از گذشت دویست سال از زادروزش همیشه تازه است و جهان را تسخیر کرده است؟ چه شرایطی در قرن نوزدهم و بیستم روسیه منجر به بروز نویسندگان و شاعرانی برجسته چون داستایفسکی، تالستوی، چخوف، گوگول، بولگاکف شده است؟ چه ویژگیهایی در آثار داستایفسکی آنها را در صدر ادبیات جهان قرار میدهد؟ کدام نویسندهی دیگری اینگونه زندگی و درد و رنج و زیست انسانی را کاویده و توانسته در زندگی کوتاه و دشوار خود خالق شاهکارهای ادبی جهانی شده است؟
او دربارهی زندگی این نویسنده گفت: این نویسنده، مورخ، فیلسوف، روانکاو، جامعهشناس که بهخوبی در دل مردم جهان نفوذ کرد، در یازدهم نوامبر ۱۸۲۱ در مسکو به دنیا آمد و زندگی پرفرازونشیبی داشت. او در محیطی چشم به جهان گشود که بوی دارو و فقر از آن به مشام میرسید و عاری از شادمانی بود. مادر مهربان زود درگذشت و او را تنها گذاشت و پدر مردی تندخو، خودخواه و خسیس بود که در هجده سالگی فئودور به دست دهقانان عاصی کشته شد. فئودور در جوانی، خیلی زود از کار اداری دست کشید تا تمام وقت به ادبیات بپردازد. ابتدا برای امرار معاش به ترجمه مشغول شد و آثاری چون «اوژنی گرانده» بالزاک و «دون کارلوس» شیلر را ترجمه کرد. نوشتن«مردم فقیر» در ۱۸۴۶ موفقیت فراوانی برای او به ارمغان آورد و نامش را بر سر زبانها انداخت. در ۱۸۴۹ به جرم فعالیتهای ضدتزاری بازداشت و زندانی شد. حکم اعدام او به چهار سال زندان با اعمال شاقه در سیبری تبدیل شد. در سیبری به رنج، دشواری و بیماریهایی دچار شد، ملت روس را از نزدیک شناخت و با خدا بیشتر آشنا شد، چراکه انجیل تنها کتاب مجاز برای زندانیان بود. در ۱۸۵۹ بخشوده شد و اجازه یافت با همسرش به سنپترزبورگ بازگردد، بعد از دوسال دوری از این شهر. از این دوره نوشتن و انتشار آثار خود را تداوم بخشید.
او دربارهی آثار بعد از زندان و تبعید داستایفسکی توضیح داد: «یادداشتهای خانهی مردگان» (۱۸۶۱) تقریباً زندگینامهی شخصی داستایفسکی است که به صورت اول شخص مفرد نقل شده و شامل مشاهدات او در زندان سیبری است. واقعبینی آمیخته با خشونت و فریادهای مشقتباری که این اثر منعکس میکرد، مردم روسیه را سخت منقلب کرد و حتی تزار را گریان ساخت. «یادداشتهای زیرزمینی» (۱۸۶۴) در زمان حیات نویسنده اقبال چندانی نداشت و در قرن بیستم بود که منتقدان آن را از آثار برجستهی داستایفسکی به شمارآوردند. «جنایت و مکافات» (۱۸۶۵) اولین اثر بزرگ داستایفسکی به شمار آمد و او را در خارج از روسیه به شهرت رساند. «قمارباز» (۱۸۶۶) تجربهی تلخ شخصی داستایفسکی در اقامتی خارج از کشور و عشق مفرط او به قمار را به تصویر میکشد. «ابله» (۱۸۶۸) در ردیف شاهکارهای داستایفسکی است و با قدرتی عظیم بر روح خواننده چیره میشود. «شوهرباشی» (۱۸۷۰) از نظر ادبی بهترین اثر طنزآمیز داستایفسکی است و بسیار متوازن و در شیوهی مسخرهآمیز، بدیع و طبیعی است. «جنزدگان» (۱۸۷۰) از مهمترین آثار داستایفسکی به شمار آمد که در خارج از کشور نوشته شد و موضوع آن دسیسههای سیاسی است. «یادداشتهای روزانهی یک نویسنده» به صورت نوشتههای جداگاه از سال ۱۸۷۳ تا ۱۸۸۱ منتشر میشد و شامل مجموعه مقالاتی دربارهی مسائل جاری از اوضاع سیاسی و جهانی تا مسالهی بردگی بود. داستایفسکی در این یادداشتها وضع یک میهنپرست ارتدوکس مسیحی را در برابر مسائل عصر خود نشان میدهد و در مذهب روسیه مزیتی میبیند که شایستگی آن را دارد که روزی راهنمای اروپا یا حتی سراسر جهان شود. «برادران کارامازوف» (۱۸۷۹) شاهکار داستایفسکی و از عمیقترین آثار ادبی اروپایی در نیمهی دوم قرن نوزدهم به شمار آمد. در این داستان دو نیروی متعارض غالب بر روح داستایفسکی نشان داده میشود: یکی ایمان به اصل نیکی نهفته در نهاد بشر که به صورت ایمان مذهبی و مسئولیت مشترک در عالم بشریت جلوه میکند و دیگری، نیروی بد که مدام او را به جانب گردابی مخوف سوق میدهد.
معاون فرهنگی شهرکتاب اظهار داشت: داستایفسکی در مراسم صدمین سال تولد پوشکین در مسکو نطقی ایراد کرد و با چنان شور و جاذبهای سخن گفت که او را غرق در گل کردند و دستش را بوسیدند، حتی دانشجویی به پای او افتاد و بیهوش شد. «خطابهی پوشکین» شاهکار واقعی شناخته شد. داستایفسکی موضوع مورد علاقهی خود، آشتیدادن فرهنگ و هنر غرب و روسیه را در آن مطرح کرد. داستایفسکی سرانجام در ۲۸ ژانویهی ۱۸۸۱ ناگهان بر اثر خونریزی شدید درگذشت. پس از تدفین زندگی واقعی داستایفسکی آغاز شد، در ماورای زمان و مکان و در دل دوستداران او.
محمدخانی تأکید کرد: داستایفسکی در ایران جایگاه تأملبرانگیزی دارد. بسیاری از مترجمان به آثار او توجه کردند و آثار او بارها از زبانهای اروپایی و در سالهای اخیر از زبان روسی به فارسی برگردانده شده است. همچنین، فیلسوفان، متفکران و هنرمندان تئاتر و سینما به داستایفسکی توجهی درخور داشتهاند و آثار و مقالاتی براساس و دربارهی آثار و اندیشههای او خلق شده است. داستایفسکی به مسائلی چون شک و ایمان، اخلاق و دین، امید و عشق، درد و رنج، بودن و نبودن، معنای زندکی میپردازد و آثارش سرشار از ایدههای فلسفی، روانشناحتی، معنوی است. به باور منتقدان در تاریخ ادبیات جهان، آثار کمتر نویسندهای چون آثار داستایفسکی محل بحث و منازعه در روانشناسی و جامعهشناسی و فلسفه و دیگر شاخههای علوم انسانی بوده است.
او در پایان دربارهی وضعیت انتشار برخی آثار از و دربارهی داستایفسکی در ایران از سال ۱۳۵۷ تا کنون گفت: از میان ۹۳۴ اثر داستایفسکی، «قمارباز» ۲۳۰ نوبت با شمارگان ۲۸۶۹۰۰ نسخه، «برادران کارامازوف» ۱۲۱ نوبت با شمارگان ۲۱۴۴۵۰ نسخه، «جنایت و مکافات» ۱۰۲ نوبت با شمارگان ۱۶۲۸۷۰ نسخه، «ابله» ۹۳ بار با شمارگان ۱۴۲۰۰۰ نسخه، «شبهای روشن» ۹۱ بار با شمارگان ۱۳۱۳۵۰ نسخه، «بیچارگان» ۳۰ نوبت با شمارگان ۳۷۹۵۰ نسخه، «یادداشتهای خانهی مردگان» ۲۷ نوبت با شمارگان ۴۰۱۱۰ نسخه، «همزاد» ۲۳ نوبت با شمارگان ۳۸۴۰۰ نسخه منتشر شده است.
اتفاق نظر داستایفسکی و تالستوی در ترسیم زنان
زهرا محمدی در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: ادبیات روسی با زنان مهربان نبوده است. مهمترین قهرمان زن در آثار ادبی قرن هجدهم، لیزای بیچارهی نیکولای کارامزین، چنان خستهکننده و آزاردهنده توصیف میشود که خواننده میخواهد هرچه زودتر از صحنهی روزگار محو شود. در قرن نوزدهم، پوشکین کمی این وضعیت را تغییر میدهد، اما این تغییرات ماندگار نیست. در ادبیات روسی، پوشکین اولین و شاید تنها کسی است که به فردیت زنان و جهان درونی آنها اهمیت میدهد. او با ساختن شخصیت تاتیانا در «یوگنی اونگین» ما را با زنی مواجه میکند که فکر میکند، کتاب میخواند، طبیعت را دوست دارد، عشق ورزیدن را بلد است، شهامت و جسارت بیان عواطف و احساسات خودش را دارد و میتواند خویشتندار و به چارچوبهای اخلاقی پایبند باشد. حتی خوابهای این زن اهمیت پیدا میکند. پوشکین درونیترین حالات روحی او را توصیف میکند تا بگوید برخلاف آنچه در ادبیات روسی مرسوم است، فقط توصیف ظاهر زنان اهمیت ندارد و جهان درون زن هم مهم است. برای همین تا به امروز تقریباً همهی مخاطبان روس یکصدا تاتیانا را محبوبترین زن آثار ادبی میدانند. بعدازاین، با زنانی کوچک در آثار چخوف، گوگول و تورگنیف مواجه میشویم و نیمهی دوم قرن نوزدهم هم زنان فقط زمانی اهمیت پیدا میکنند که شخصیتشان در رابطه با مردان تعریف میشود.
او دربارهی زنان در آثار داستایفسکی گفت: سه ویژگی غالب در زنان آثار داستایفسکی وجود دارد. یکی فروتنی خاکسارانه، دیگری، غرور بیپایهی جهنمی است که با فروتنی تضاد دارد، ولی گاهی خودش را نشان میدهد. سومی، نوعی حماقت و بلاهت مقدس است که داستایفسکی حتی بهنوعی ستایشگر آن است. زنان در آثار داستایفسکی بیشتر لاغر و با چهرهای خشک و جدی توصیف میشوند. چند تیپ شخصیتی برای زنان داستایفسکی تعریف میشود که مهمترین آنها تیپ مادر است. این مادرها به دو دسته تقسیم میشوند. یکی مادرانی که رنج و فشارهای چندانی را در زندگی تحمل نکردهاند و زندگی نسبتاً آرام و مرفهی داشتند و حامی همیشگی فرزندانشان هستند. در سبک گفتار این مادران نوعی محبت همیشگی، استفاده از واژههای تحبیبی و مهربانانه برای فرزندانشان دیده میشود. این زنان صادق و شرافتمندند و هیچوقت از مرز شرافت و اخلاقی که بر خودشان تحمیل کردند عدول نمیکنند. نمونهی بارز این زنان مادر راسکولنیکف است.
او ادامه داد: دستهی دیگر مادرانی مانند کاترینا مارمالادوف، نامادری سونیا، هستند که سختیهای زندگی آنها را به بنبست رسانده و تبدیل به آدمهایی تلخ، عبوس و ناراضی شدهاند که دائماً در حال ناسزا گفتن به همسر، جهان و حتی فرزندانشان هستند و همه را در از عرش به فرش رسیدن خودشان مقصر میدانند و احساس میکنند جهان و زندگی با آنها خیلی ناعادلانه رفتار کرده است. دستهی دیگر، زنانی افسونگرند که مستبد و خودمحور و پر از هیجان و شور و در یک کلام بردهسازند. در حرفهای این زنان از افعال امر زیاد استفاده میشود، واژههایشان ناسزا نیست ولی تحقیر و تهدیدآمیز است و وعدهی به زانو درآوردن مردم در صحبتهایشان هست. شاید بارزترین اینها ناستازیا فیلیپونا در «ابله» باشد که زنی افسونگر است و نمیتوان گفت داستایفسکی او را خیلی دوست دارد.
محمدی افزود: داستایفسکی در زنان داستانهایش ترکیبی از پاکی، شرافت و حماقت را میپسندد و این را در زنان محبوب خودش توصیف میکند. این پاکان شرافتمند کسانی هستند که صادقاند و ابله؛ آمادهی فداکاری و از خودگذشتگیاند و ابله؛ آمادهی توجیه همهی اعمال کسی هستند که دوستش دارند و به این دلیل ابله؛ آمادهاند که فقط برای حمایت از دیگران و برای حامی بودن همیشگی بههرشکلی آسیب ببینند و درعینحال ابله. و اینها سونیا مارمالادوف است. سونیا محبوب داستایفسکی است، اما باز از زبان راسکولنیکفی که عاشق او میشود حماقت را به سونیا نسبت میدهد. البته که سعادتمندترینها در میان زنان از نظر داستایفسکی تسلیمشدهترینها هستند. شخصیت دیگری که در این دستهبندی میگنجد ناتاشای «بیچارگان» است. در نهایت، گروه دیگری از زنانی که به آثار داستایفسکی راه پیدا میکنند زنان عصیانگر و سرکشی هستند که شاید داستایفسکی و تالستوی خیلی هم دوستشان ندارند، مثل لیزاویِتا یپانچینای «ابله». این زنان صادق، مغرور و مستقلاند و ابایی ندارند از اینکه نارضایتیشان را ابراز کنند و بهواسطهی ابراز آن از جانب ساختارهای اجتماعی که احاطهشان کردهاند سرزنش شوند و در آن چارچوبها نگنجند.
او تأکید کرد: داستایفسکی مثل تالستوی تقریباً زنی را توصیف نمیکند مگر در نسبتش با مردان و جز نقشی که مردان در زندگی آنها یا آنها در زندگی مردان دارند. مثلاً در «جنایات و مکافات» لحظات شخصی راسکولنیکف خیلی توصیف میشود اما سونیا فقط زمانی اهمیت دارد که برای سعادت پدرش، خانواده اش یا راسکولنیکف به کارهای مختلفی میپردازد یا تن میدهد؛ یعنی خود سونیا در مقام فردی مستقل خیلی اهمیتی ندارد. تالستوی از داستایفسکی هم با زنان بیرحمتر است. تنوع تیپ و شخصیت زنان تالستوی خیلی بیشتر از داستایفسکی است. علاوه بر تیپهایی که نزد داستایفسکی برشمردیم، تالستوی زنانی را توصیف میکند که مثل بچهها سادهلوحاند و زندگی را میآرایند؛ زنانی که خیلی رند و فرصتطلباند و میدانند چطور باید از موقعیتهای پیش آمده به نفع خودشان استفاده کنند؛ زنانی که در دست هر کسی که از راه میرسد بازیچهاند؛ زنانی که اغواگر و افسونگرند و تالستوی به شدت سرزنششان میکند.
نمایندهی بنیاد روسکینی میر در ایران، دربارهی آناکارنینا و پاشنکا در جایگاه نمونهی مهم زن سقوطکرده و زن ایدهآل تالستوی توضیحاتی داد و در پایان گفت: پس، تالستوی و داستایفسکی در هر موردی با هم اختلاف داشته و متفاوت باشند، در مورد تصویری که از زنان میسازند با هم در صلح و تفاهم و دوستی بهسرمیبرند. ادبیات روسی و شاید بهطورکلی ادبیات و جهان با زنان مهربان نبوده است، درحالیکه اگر جهان بهتری بخواهیم باید زمین را پاس بداریم و زنان را و کودکان را.
کودکان داستایفسکی: از نیهتوچکا تا کولیا
آبتین گلکار ضمن بیان اینکه داستایفسکی در مقایسه با نویسندگان و اشراف روس زمانهی خودش با زنان و کودکان مهربانتر بوده است و چنانکه از خاطرات همسر و فرزندان او برمیآید با همسر و فرزندانش اوقات خوشی را میگذارنده و به فرزندان خود احساسات شدیدی داشته است، حضور کودکان را در نقش قهرمانهای فرعی در رمانهای داستایفسکی به این مساله مربوط دانست. در عین حال، تأکید کرد که داستایفسکی به جزئیات کارهای خود اهمیت زیادی میداده است و توجه به این شخصیتهای فرعی و مهم میتواند جنبههای پنهانتری از تفکر داستایفسکی را برای ما مشخص بکند. او در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: در آثار داستایفسکی اغلب بچهها را در ارتباط با دیگر شخصیتها مییابیم. انگار این عنصر برای ایجاد درکی درستتر از دیگر شخصیتها تمهید شده است. برای نمونه، وقتی راسکولنیکف (در «جنایت و مکافات») در کوچه متوجه میشود فردی به قصد آزار به دنبال بچهای افتاده است، واکنش نشان میدهد و پلیس را خبر میکند. او برای نجات کودک دست به عمل میزند و با این کار برای ما از عابران بیاعتنا متمایز میشود. خیلی اوقات هم داستایفسکی شخصیتهای بزرگسال را به کودکان تشبیه میکند، مثلاً در «جنایت و مکافات» سونیا و الیزا و بارزتر از اینها در «ابله» پرنس میشکین را. اما موضوع اصلی من بررسی شخصیتهایی است که در آثار داستایفسکی در سنین کودکی هستند.
او ادامه داد: با بررسی کودکان در آثار این داستایفسکی سیری تکاملی در نگرش او به کودکان مییابیم. در آثار اولیه شاهد کودکان قربانیشده هستیم. این کودکان تحت تأثیر شرایط، از فقر گرفته تا پدر و مادر و سایر عوامل اجتماعی، به نوعی قربانی اجتماع به حساب میآیند. نیهتوچکا در «نیهتوچکا» و نلی در «بیچارگان» نمونههایی از کودکان آسیبدیدهی اولیهی داستایفسکی هستند. اینها معمولاً سرنوشت خوبی هم ندارند. اما از «جنایت و مکافات» به بعد در شخصیت کودکان قدری تفاوت مشاهده میشود. راسکولنیکف که تصادفاً در میخانهای با مارملادوف آشنا شده است، بعد از مرگ او به خانهاش میرود و بچههای او را میبیند. او از میان کودکان مارملادوف مجذوب پولیا میشود و با خودش میگوید، این دختر جنم، شور، هیجان درونی و توان بالایی دارد. اینبار دیگر اینطور نیست که انگار این شخصیت محکوم به فناست یا سرگذشت بدی انتظارش را میکشد. پولیا دختری بسیار باعرضه و شبیه سونیا است که قدرت ادارهی خانواده را در سونیا الگوی خودش قرار داده است و حتی، در اواخر رمان زندگی مادر، بچههای دیگر را اداره میکند. پولیا سختی زیادی میکشد، ولی نیرویی بیشتر از قهرمانهای دیگر دارد.
او ادامه داد: همین سیر تکاملی را در رمان «ابله» هست. کولیا، برادر گانیا، در این رمان نیز مشابه پولیا قدرت بیشتری دارد. گرچه این شخصیت چندان نظر خواننده را به خودش جلب نمیکند. این سیر نشان میدهد که چیزی در پس ذهن داستایفسکی هست. او اشاره میکند که این کودکان به واسطهی رنجهایی که در کودکی کشیدهاند، عقل زودرس دارند و خیلی اوقات تکیهگاه بزرگترها هستند. پس، هم کولیا در «ابله» هم پولیا در «جنایت و مکافات» تکیهگاه خانواده و پدر و مادرشان هستند و حتی عاقلتر نشان داده میشوند. در مقایسه با پولیای «جنایت و مکافات» کولیا با افراد دیگری جز خانوادهاش هم نشست و برخاست میکند و تحت تأثیر آنها قرار میگیرد. اگر پولیا فقط راسکولنیکف را میبیند و قدری از او تاثیرمیپذیرد، جهانبینی کولیا تحت تأثیر رفتارهای پرنس میشکین و بیش از او تحت تأثیر ایدههای انقلابی و آرمانهای بزرگ ایپولیت قرار میگیرد. در «برادران کارامازوف» نیز کولیا کراسوتکین قدرت بیشتری دارد.
گلکار توضیح داد: کولیا برای همکلاسیهایش نقش رهبر را ایفا میکند و میتواند هر کسی را دفع یا جذب بکند. او در صحنههای ابتدایی قدری منفی نشان داده میشود و سازماندهندهی آزار و اذیت ایلیوشا، بچهی آسیبدیده و ضعیف همکلاسی، است. ولی کولیا از یک جایی تغییر میکند و در آخرین روزهای زندگی ایلیوشا میکوشد با کاری او را خوشحال بکند و بهنوعی گناه خودش را جبران بکند. گذشتهازاین، ایلیوشا نیز دیگر مانند قهرمانهای آسیبدیدهی قبلی نیست. ایلیوشا آسیبدیده و محکوم به فناست، اما به خشونت و انتقام فکر میکند و میخواهد این آسیبدیدگیها را تلافی بکند. چنانکه یکبار چاقویی مخفی میکند و در دعوا کولیا را زخمی میکند. درحالیکه قهرمانهای کودک آغازین داستایفسکی اغلب دخترانی بودند که هربلایی را به عنوان تقدیر محتوم میپذیرفتند. در رمانهای آخری اما بچهها برای جواب دادن قدرت بیشتری پیدا میکنند. این به نوعی با تغییرات اجتماعی روز در روسیهی آن زمان همسو است. دیگر مردم ظلم را کاملاً نمیپذیرفتند. ظلم به حدی رسیده بوده که دیگر ناچار به واکنش میشدند. به نظرم دنبال کردن ارتباط میان خط سیر زندگی، واکنشها و نگرش کودکان به جهان در آثار داستایفسکی و حال و هوای اجتماعی روسیه جالب است.
این مترجم در ادامه ضمن بیان اینکه کلیشههایی از نویسندگان و متفکران دموکرات انقلابی آن زمان روسیه پیدا و پنهان در سخنان کولیا به چشم میخورد و حتی اسم کولیا مصغر نام دو تن از برجستهترین شخصیتهای ادبی و سیاسی و اجتماعی روسیه در آن زمان است، توضیح داد که داستایفسکی نظر مساعدی دربارهی اندیشههای این متفکران انقلابی نداشته و انقلاب را برای جامعهی روسیه خطرناک و محتوم میدانسته است، بیان داشت: برداشت من خواننده این است که داستایفسکی میگوید با این وضعی که جلو میرویم بالاخره کولیا کراسوتکین جلو میآید و ضمام امور را به دست میگیرد و واکنش نشان میدهد. او با این اتفاق، همدلی ندارد و این امر را شاید بهتر از همه در رمان «شیاطین» نشان میدهد که نقیضههایی برای شخصیتهای انقلابی است و نشان میدهد اینها در نهایت روسیه را به جای خوبی نخواهند رساند. شاید در حد زیادی هم پیشگوییهای پیامبرانهی او را در قرن بعدی در فجایع روسیه دیدیم. در صحنهی پایانی «برادران کارامازوف» انگار آلیوشا، کازامازوف صلحطلب، با این بچه مدرسهایهایی ائتلاف میکند که رهبرشان کولیا است. اما مشخص نیست ما باید از این صحنه چه برداشت کنیم. آیا آلیوشا بالاخره مقهور کولیا شده است یا اینکه بالاخره توانسته است قدری از آن وجههی انقلابی و تخریب کولیا کم بکند و روحیهی متعادلتری در این گروه بهوجود بیاورد؟
شرح از گور برآمدن
مهدی یزدانیخرم در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: «یادداشتهایی از خانهی مردگان» حدیث نفس و شاید مانیفستگونهترین کتاب داستایفسکی باشد. به نظرم خوانش آثار داستایفسکی، آنطور که خودش در نظر داشته است، بدون در نظر گرفتن نقش رهبانیت ارتدوکس در آنها به مشکل برمیخورد. بعد از اینکه حکم اعدام برای داستایفسکی صادر میشود، چندین نامه برای برادرش، میخاییل، میفرستد که در یکی از آنها لحظهی اعدام خود را توصیف میکند و میگوید، ما را برهنه و بعد کفنپوش و در گروههای شش نفره برای اعدام آماده کردند. با اینکه هوا حدود ده درجه زیرصفر بود، به هیچوجه سرما را احساس نمیکردم و فقط وقتی به سلولم برگردانده شدم، متوجه شدم که قسمتهایی از پا و دستهایم یخ زده و دچار مشکل شده است. برخی میگویند همان موقع حکم بخشش رسیده و برخی میگویند این نمایش اعدام برای ارعاب جریانهای تندروی محافل ادبی و روشنفکری آن زمان بوده است. این برای بحث ما چندان اهمیتی ندارد. مهم این است که این اتفاق میراث هولناک و تحیرآوری برای داستایفسکی گذاشت. چنانکه آثار پیش و پس از تجربهی زندان او را به شدت متمایز میکند. انگار آثار قبلی سیاهمشقهایی برای آثار بعد از زنداناند و حتی در اجرای تکنیکهای داستانی تفاوتهای عمیقی دارند.
او در ادامه گفت: داستایفسکی نظامی بوده و خلع درجه شده است، بنابراین چهار سال در حبس است و شش سال بعدی محکومیت خود را در جاهای مختلف، از جمله نزدیک مرز مغولستان، میگذراند و بعد اجازه مییابد به سنپترزبورگ برگردد. رمان اول او بعد از بازگشت به سنپترزبورگ طنزآلود است و قدری طول میکشد تا «یادداشتهایی از خانهی مردگان» را بنویسد. عبارت «یادداشتها» در عنوان این کتاب مهم است، چراکه در نگاه داستایفسکی اشارههای مشخص الهیاتی دارد. گرچه «یادداشتهایی از خانه مردگان» حدیث نفس است، داستایفسکی شخصیتی خیالی ساخته است. ازاینرو، من این اثر را یکی از اولین ناول-نانفیکشنهای تاریخ نام میگذارم. داستایفسکی در این ناولنانفیکش شخصیت معلمی در تبعید را میسازد که همسرش را کشته و حالا راوی یادداشتهای او را یافته و برای ما روایت میکند. داستایفسکی پیرو جنسی از ارتدوکس راستکیش است که دقیقاٌ نقطهی مقابل تالستوی است. تالستوی در نهایت، به نوعی عقلانیت مسیحی ایمان میآورد که قدری ریشههای روسگرایی مفرط هم دارد. اما داستایفسکی به نوعی ارتدوکس رهبانی پر از مهر اعتقاد دارد که تصویر آن را در پدر زوسیما میبینیم. او خیلی تحت تأثیر این قشر از راهبان یا مردان خدای عزلتگزیده در صومعهها بوده است.
او بیان داشت: داستایفسکی خیلی به اوریگن، متأله مسیحی قرن دوم، اعتقاد دارد. او به سه شکل تأویل از کتاب مقدس اعتقاد داشته است که به نظرم در بخشهایی از این رمان و برخی از دیگر آثار داستایفسکی، به خصوص «برادران کارامازوف»، دیده میشود. اگر بخواهم خیلی کلی و در اندازهی دانش خودم بگویم، اینها یکی خوانشی لفظی است که همان کلمات به صورتی است که به نظر میرسند؛ دیگری خوانش نفسانی که یک مرحله جلوتر است و در این مرحله فرد با مسیح آشناتر و به او نزدیکتر میشود؛ سومی خوانش روحانی است که در این مرحله فرد با مسیح یکی میشود. در این هر سه تأویل کلمه نقش اصلی ایفا میکند. این سهگانه به شدت بر داستایفسکی و سنت ارتدوکس تأثیر میگذارد. در دورهای که داستایفسکی زندگی میکند این خوانش در روسیه زنده میشود و در مقابل جریان انقلابیون ملحد آتئیست یا پر از تردید در مقابل کلیسا و آنان که گرایش غربی و عقلانیتری به مسالهی ایمان دارند، خیلی طرفدار دارد. «یادداشتهایی از خانهی مردگان» میتواند ترجمانی از آن سهگانه باشد. در واقع، ما از پیشمتنی وارد متنی میشویم و دوباره از آن متن بیرون میآییم که مصداق آن کلمه است. فردی که رنج کشیده و در زندان بوده است این را برای راوی باقی گذاشته است و در آن ما شاهد حضور گناهکارانیم.
این داستاننویس بیان داشت: لازاروس یکی از محبوبترین شخصیتهای داستایفسکی است که شخصیت و از گوربرآمدن او استعارهای همیشگی در آثار داستایفسکی است. داستایفسکی در عنوان بسیار هوشمندانه از واژهی مردگان استفاده میکند. وقتی از طریق کلمه و لفظ وارد جهان مردگان داستایفسکی میشویم کمکم با آنها همدلی میکنیم. این دقیقاٌ نکتهای است که اوریگن و راستکیشان ارتدوکس به آن اعتقاد دارند و راه آنها را از کاتولیسم جدا میکند. آنها معتقدند که بدترین و کثیفترین و شرورترین انسانها نیز جلوههایی از خداوندند که میشود غبار را از صورتشان پاک کرد و نور الهی را در آنها دید. برای همین، حتی خبیثترین شخصیتهای داستایفسکی هم گاهی حسی از همدلی در ما برمیانگیزند. چراکه داستایفسکی به هیچوجه به شر مطلق باور ندارد.
او «یادداشتهایی از خانهی مردگان» را بهنوعی ترجمانی از «برزخ» دانته دانست. چراکه در بزرخ نیز افراد همچون این گناهکاران و طردشدگان معطل سرنوشت خودشان هستند و افزود: داستایفسکی افسر بود و طبقهی اجتماعی نسبتاً بالایی داشت. پس در اولین نامههای خودش توضیح میدهد که اینجا پر از دزدها، قاتلان و پدرکشها و فرزندکشها است که روشنفکران سیاسی را برنمیتابند و برخورد خیلی بدی با من دارند. اما کمکم در این سیر میشکند و در وجود این زندانیان وجوهی انسانی و ربانی مییابد. اوج این مساله و نقطهی عطف کتاب، کارناوالی است که زندانیان به خاطر نوئل برگزار میکنند. در اینجا، تمام وجوه انسانی، عشق، میل به خندیدن و خنداندن در این افراد متبلور میشود، انگار نه انگار که در زنداناند. آن لحظهی رستگاری است: لحظهی برآمدن لازاروس از گور.
یزدانیخرم تصریح کرد: کییرکگور میگوید، مسیح لازاروس را به خاطر اینکه مرده بود و دوستش بود یا به خاطر میل خواهرانش زنده نکرد، مسیح لازاروس را به خاطر عشقی که به او داشت زنده کرد. هرچه در «یادداشتهایی از خانهی مردان» پیش میرویم و به آخر نزدیک میشویم، عشق پیوند دهنده بین راوی و آدمهای دیگر بیشتر میشود. در صفحهی آخر «یادداشتهایی از خانهی مردگان» لیستی از کسانی را میخوانیم که محکومیتشان تمام شده و به زودی آزاد میشوند. این لحظه پر از شور و شعف است. اینها با هم پیمان میبندند، فضای گرمی است و انگار به آینده میروند.
او در پایان گفت: جملهی پایانی این کتاب به نظرم یکی از مهمترین نوشتههای داستایفسکی است که نگاه ارتدوکس پرمهرش را نشان میدهد. در این جملات بحث تطهیر، که داستایفسکی مبلغ آن بود، مطرح میشود. او به صورت مشخص به وضعیت سیاسی اشاره نمیکند. او از بیان اینکه این زندان و زندانیان سیاسی به خاطر نبود آزادی بیان و ضعفهای قوهی قضاییهی آن زمان روسیه چنین وضعیتی دارند شانه خالی میکند و میکوشد فقط راوی فضا باشد. میپذیرد که اینجا خانهی مردگان است و برخاستن از میان این مردگان با این فلاکت و طردشدگی بیانتها از نظر او مانند برآمدن لازاروس از گور است.