آیدین فرنگی: «داستان کوتاه داستان آدمهای تنهاست.» امیرعلی نجومیان، مدرس دانشگاه و پژوهشگر در زمینههای ادبی و فلسفی با بیان مطلب فوق افزود: «بازنمائی یکی از ویژگیهای مهم داستان کوتاه محسوب میشود. به عقیده اوکانر، داستان کوتاه داستان آدمهای تنهاست. در رمان، شخصیتها در بطن اجتماع حضور دارند و در ارتباطی متقابل با جامعه قرار گرفتهاند. شخصیتهای رمانها برآمده از محیط اجتماعیشان هستند، اما در داستان کوتاه شخصیتها دنیای درونی خود را فارغ دنیای بیرونی میبینند. در داستان کوتاه فضای ایزولهای وجود دارد که فضای شخصی و درونی آدمهاست.»
نجومیان که در نشست هفتگی شهر کتاب مرکزی تهران و درباره نقد دو مجموعه داستان کوتاه ایرانی سخن میگفت سخنانش را چنین ادامه داد: «به عقیده اوکانر پیش از داستان کوتاه، شعر تغزلی تنها ژانری بود که میتوانست دنیای درونی شخصیت را بیان کند. غزل هم شرح دردها، رنجها، بیمها و امیدهای یک فرد تنهاست. در داستان کوتاه نویسنده به انگیزه تغزل داستان مینویسد نه به انگیزه روایتگری. پس در داستان کوتاه انسان تنهایی داریم که در برابر انسان در حال تعامل رمان قرار میگیرد.»
این منتقد ادبی تصریح کرد: «علت نخبهگرا بودن داستان کوتاه هم به آنچه گفته شد بازمیگردد. داستان کوتاه در هیچ کجای دنیا چیزی نیست که عامه مردم بخوانند؛ اما در رمان که ژانر مورد پسند عامه مردم است واقعیتها و تعاملات اجتماعی برای خواننده بسیار آشناست و در واقع رمان شبیه زندگی است. هر چند که این زاویه دید را به همه آثار در زمینه رمان نمیتوان تعمیم داد. بر اساس آنچه شرح داده شد، به نظر من اولیس، اثر جویس یا رمانهای وولف، بیشتر داستانهای بلندی هستند که از منطق داستان کوتاه تبعیت میکنند، نه یک داستان بلند یا رمان به گونه مالوف.»
نقد و معرفی و دو مجموعه داستان کوتاه ایرانی موضوع نشست بود: «از چهارده سالگی میترسم» اثر حسن محمودی و «نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما» اثر محمد حسینی. حسن محمودی، روزنامهنگار در حوزههای تئاتر و فرهنگ و هنر، مجموعههای «وقتی آهسته حرف میزنیم المیرا خواب است»، «یکی از زنها دارد میمیرد» را در کارنامه خود دارد و دو اثر پژوهشی را نیز درباره بهرام صادقی و صادق چوبک به چاپ رسانده. محمد حسینی، داستاننویس، پژوهشگر حوزه ادبیات و ویراستار نیز قبلا با رمان «آبیتر از گناه» سال ۱۳۸۴ جایزه رمان سال بنیاد گلشیری را به دست آورده است.
نجومیان داستانهای حسن محمودی را در کتاب «از چهارده سالگی میترسم»، واجد خصیصهای بازنمایی دنیای درونی برشمرد.
او ویژگی دیگر داستان کوتاه را معطوف به مولفه زمان دانست و تصریح کرد: «زمان داستانی در داستان کوتاه معمولا فاصله کمتری با زمان متن دارد. ما در داستان کوتاه بیشتر مواقع با یک ایست زمانی روبرو میشویم که در نقطه مرکزی داستان اتفاق میافتد. یک لحظه در داستان کوتاه، لحظه سرنوشتساز به حساب میآید که میتوان آن را لحظه بحرانی نامید. از دیگرسو ما در داستان کوتاه با بحث انجماد زمانی روبرو هستیم؛ وقتی زمان میایستد، ناتوانی در کنش شخصیت در قبال رویدادها نیز پدید میآید و از همین روست که در داستان کوتاه شخصیتها در موقعیتهای فلجکننده و تردیدآمیز قرار میگیرند، اما در داستان بلند، ما با شخصیتهای کنشمند روبرو هستیم.»
وی نگاه مدرنیستی به جهان را هم از خصایص داستان کوتاه دانست و گفت: «نگاه مدرنیستی به داستان کوتاه کمک کرده و داستان کوتاه به نگاه مدرنیستی. مدرنیزم و داستان کوتاه رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند. ما در بیشتر داستانهای مجموعه «نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما»، با تعریف اخیر از داستان کوتاه مواجه میشویم.»
«مردان داستاننویس ما معمولا چه نوع شخصیت مردی را در داستانهایشان آفریدهاند؟» پرسش فوق را محمدحسن شهسواری، منتقد و پژوهشگر ادبی به عنوان دیگر سخنران نشست مطرح کرد و خود چنین پاسخ داد: «نویسندگان مرد داستاننویس ما یک الگو بیشتر ندارند. کهنالگوی آنها مرد روشنفکر درکنشده همه چیزدان ناراضی است و سرسلسله این مجموعه بوف کور صادق هدایت محسوب میشود. در غالب آثار نویسندگان ایرانی هر جا فضا شهری بوده، این مرد به شکلی سربرآورده است؛ از چشمهایش بزرگ علوی، مدیر مدرسه جلال آل احمد، ملکوت بهرام صادقی، آواز کشتگان براهنی، آینههای دردار گلشیری، رود روای ابوتراب خسروی و... همه از این کهنالگو بهره گرفتهاند. این کهنالگو تلفیق یا برگرفتهای است از دو نماد فرهنگ ایرانی و اسلامی: یکی سیاوش و دیگری علیبنابیطالب تا پیش از رسیدن به خلافت. علیبنابیطالب مردی است یگانه، روشنفکر و شجاع که سنتگرایان و عوام بزرگی او را تاب نیاوردهاند و او ناگزیر شبها تنها بر چاه میگرید. در مورد شخصیت سیاوش هم آنچه بیشتر مد نظر است علاوه بر بحث پسرکشی که صرفا به سیاوش برنمیگردد، مقوله حضور زن به عنوان عامل اصلی مرگ اوست.»
این روزنامهنگار و داستاننویس در ادامه بحث خود مساله تاثیر روند رشد یا افول ملتها بر ادبیات آنها را پیش کشید و گفت: «اگر تمدنی که هنرمند از آن ارتزاق میکند پویا و زایا باشد، قهرمان سربرآورده از آن، از کهنالگوی شخصیت قالبی قهرمان در شاهپیرنگ تبعیت خواهد کرد که قهرمانی است یگانه و خواستار تغییر جهان. اما هنرمندان دوران حضیض یک تمدن در بیشتر موارد ویژگیهای قهرمان شاهپیرنگ را تغییر میدهند. قهرمان شاهپیرنگ این دوران به دنبال تغییر جهان نیست؛ بلکه قهرمان خردهپیرنگی است که اگر خیلی اعتماد به نفس داشته باشد در نهایت به تفسیر جهان مینشیند. او بیشتر مواقع مرثیهسراست و به سرنوشت غمبار خویش اشک میریزد.»
به عقیده شهسواری ایرانیان در سه دوره مهم موفق به تولید قهرمان شاهپیرنگ شدهاند: ابتدا در عصر باستان و پس از تفوق فرهنگ زرتشتی، سپس در قرن سوم و چهارم هجری بعد از پس زدن اعراب و بار سوم بعد از ظهور صفویه که با پس زدن مغولان و تیموریان همراه بود.
او قابل تعمیم بودن و پیشبینی پذیری را هم دو خصیصه قهرمان شاهپیرنگ دانست و اضافه کرد: «در دو دوره کوتاه معاصر هم، اولی بین سالهای ۳۰ تا ۵۰ خورشیدی و دومی در سالهای جنگ ایران و عراق ما با قهرمان شاهپیرنگ روبرو هستیم. در اولی اعتماد به نفس قهرمان ریشه در بعد ایرانی وی نداشت و متکی به اردوگاه شرق بود. قهرمانشاهپیرنگ دوم معاصر هم نه در ادبیات که بیشتر در سینما ظهور یافت و عمر چندانی نیز نداشت.»
وی انفعال، برج عاج نشینی، متهم کردن دیگران به هرزگی، بیمقداری، کینهجویی و فرصتطلبی را از خصایص قهرمان خرده پیرنگ دانست و تاکید کرد: «در غزل این دیگری، در نقش مدعی ظاهر شده است. قهرمان خرده پیرنگ همواره در حال مرثیهخوانی است و زنان موجود در این قسم آثار هم یا در وضعیت لکاته هستند یا در وضیت اثیری. در داستانهای کتاب نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما، نوشته محمد حسینی هم همین وضعیت را عینا مشاهده میکنیم. نویسنده در بیشتر آثار مجموعه خود در مسیر کهنالگوها و در پی اعقاب خود حرکت کرده و نتوانسته به موقعیت خلق یک شخصیت غیرقالبی دست بیابد.»
اما روشنفکران ایرانی در حوزه داستاننویسی چه مواضعی در قابل سنت گرفتهاند؟ شهسواری در برابر سوالی که خود طرح کرده بود اینطور جواب داد: «موضع نخست تحقیر است. آثار صادق هدایت در دو حوزه داستانی و غیرداستانی، داستانهای آل احمد، داستانهای بزرگ علوی و بهرام صادقی و... در این قسم جای میگیرند. موضع دوم نمایش صرف سنت است و محول کردن انجام تحقیر به عهده خواننده؛ مثل آثار غلامحسین ساعدی. این دو موضع در پیش از انقلاب سال ۵۷ رخ نموده بود. اما بعد از انقلاب چهار گونه رفتاری جدید در قبال سنت خود را نشان داد: از دهه ۶۰ تا نیمه دهه ۷۰ نگاه عاشقانه توام با تنفر نسبت سنت بروز یافت که میتوان آن را نوعی نوستالژی ارتجاعی دانست. در سالهای پس از دوم خرداد گونهای آشتی بین سنت و تجدد پدید آمد؛ مثل رمان نیمه غائب نوشته آقای سناپور و در آغاز دهه ۸۰ نوعی رندی حافظانه در قبال سنت ظاهر شد؛ در اینجا دیگر نه صحبتی از مرثیهخوانی در میان بود و نه احساسات نوستالژیک دیده میشد؛ بلکه نویسنده به شوخی با سنت میپرداخت. کتاب نگران نباش نوشته خانم محبعلی در این دسته جای دارد.
و آخرین نگاه متعلق به کسانی است که پس از انقلاب به دنیا آمدهاند. این نویسندگان در شرایطی بزرگ شدهاند که دوران تلفیق ابعاد ایرانی، اسلامی و غربی فرهنگ در کشور ما بوده و آنها تقابلی را بین این سه رکن فرهنگ کنونی کشورمان احساس نکردهاند. نویسندگان جدید که متاسفانه آثار اندکی از آنها به چاپ رسیده و آثارشان بیشتر در انتظار مجوز چاپ به سرمیبرد، به معیارهای نقد درونی روی آورده و بیشتر فرهنگ حاضر را یک ارگانیسم زنده میدانند تا یک گذشته به ارث رسیده. داستانهای از چهارده سالگی میترسم حسن محمودی را در رده سوم یعنی در ردیف نوستالژی ارتجاعی یا عشق همراه با نفرت نسبت به گذشته و سنت میتوان قرار داد.»