هادی مشهدی: بررسی و تحلیل تطور ادبیات داستانی و نمایشی ایران، یکی از رویکردهای فرهنگستان زبان و ادب فارسی در گروه ادبیات معاصر است. چندی پیش جلد اول کتابی با عنوان «سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی» به همت حسن میرعابدینی منتشر شد که در آن تاریخچهی پیدایش و رشد ادبیات داستانی از دورهی مشروطه تا ۱۳۲۰ بررسی شده است. جلد دوم این مجموعه که سالهای پس از انقلاب مشروطه تا کودتای ۲۸مرداد را در بر دارد به تازگی منتشر شده است.
این کتاب، سه شنبه اول اسفندماه، در نشست مرکز فرهنگی شهر کتاب نقد و بررسی شد. در این نشست، احمد سمیعی گیلانی، حسن میرعابدینی و امیرعلی نجومیان حضور داشتند.
حافظ معاصر!
احمد سمیعی گیلانی، عصر حاضر را درخشانترین دوره در تاریخ ادبیات ایران دانست و تصریح کرد: حافظ و بزرگانی چون او را در این دوره شناختهایم. قبل از آن چیزی نداریم که آنها را به ما بشناساند. همهی دستاوردهای موجود متعلق به دورهی معاصر است. از دیگر سو بروز و ظهور فرمهای تازه نیز بر اهمیت این عصر میافزاید. تاریخ ادبیات ما بیشتر تاریخی ایستا بوده است و نه پویا. قالبها و مضامینی که در عصر سامانی به وجود آمدند، همچنان در شعر سنتی ما رایج هستند، چراکه جامعهی ما ایستا بوده است و به تبع آن ادبیات نیز. البته بر عدم وجود تنوع و خلق شاهکارهای ادبی مطرح در سطح جهان، تاکید نمیشود، بلکه بستری برای شناخت آنها فراهم نبوده است. شناخت آن بزرگان دستاورد ادبیات معاصر است.
وی ادامه داد: برخی انواع ادبی چون، نقد و نظریه ادبی، نمایش و رمان که خود ملازم و بازتاب مدرنیته است، در دورهی معاصر به وجود آمدهاند، بنابراین نمیتوان تصور کرد که ادبیات عصر حاضر قابل توجه نیست. به اعتقاد من توجهات ما باید صرفا به این دوره باشد. با توجه به آنچه گفتم، اگر امروز حافظ را داریم، حافظ معاصر را داریم؛ به این معنا که از آن مراد میگیریم آنها در گذشته معاصر آن عصر نبودند. مادامی که دربارهی یک شاعر سخن گفته میشود او زنده است، در غیر این صورت مرده است. از اینرو فرهنگستان زبان و ادب فارسی گروهی با عنوان ادب معاصر پدید آورد تا به همت آن خلاهای موجود در این حوزه کشف شود. تشکیل این گروه آسان نبود، چراکه برخی نمیدانستند دامنه و گستره و عمق ادبیات معاصر تا کجاست.
سمیعی گیلانی، با ذکر مثالهایی این وضعیت را تفسیر کرد. وی گفت: تا به امروز چندین تاریخ ادبیات به همت اساتید ایرانی و خارجی نگاشته شده است؛ آیا آنها تاریخ ادبیات معاصر ما هستند؟ خیر، چراکه با نظریهی تاریخنگاری ادبی نوشته نشدهاند. اگر نمونههای غربی را بنگریم در مییابیم که این دو هیچ شباهتی با هم ندارند. آن نمونهها حتا «تاریخ ادبیات» نام ندارند، به آنها عنوان «تاریخ ادبیات پویا» اطلاق میشود. به این معنا که تاریخ ادبیات، تاریخ جهشها و پویاییهاست. تاریخ ادبیات «تادیه» هیچ شباهتی به تاریخ ادبیات سنتی ما ندارد. بنابراین ما تاریخ ادبیات معاصر نداریم. حتا در همان شیوهی قدیم هم تاریخهای ادبیات ما قانع کننده نیستند. نقایص زیادی بر آنها وارد است. به عنوان مثال «سخنسخنوران» تنها تا مقطعی پیش آمده است؛ یا در حوزهی ادبیات داستانی، به رغم وجود نقدهایی هرچند اندک در گسترهی نقد نو، تاریخ نقد ادبی وجود ندارد؛ و موارد متعدد دیگر مثل نبود تاریخ ادبیات ژورنالیستی که متعلق به ادبیات معاصر است و هیچگاه حول آن تحقیق علمی صورت نگرفته است.
وی افزود: ما در گروه ادبیات معاصر فرهنگستان، در پی رفع این دست نقایص هستیم. جمعآوری منابع موجود در حوزههای مختلف ادبیات معاصر را در یک بانک اطلاعاتی، ضروری دانستیم تا بتواند به سادگی در دسترس محققان و پژوهشگران این حوزه قرار گیرد. بررسی تاریخهای تازه به زبانهای مختلف ضروری مینماید؛ از آنجمله، تاریخ ادبیات نگاری در آلمان، به همت دکتر سعید رضوانی تدوین شده است، همچنین تحقیقاتی که من دربارهی تاریخ ادبیات نگاری در فرانسه داشتهام که در نامهی فرهنگستان چاپ شده است. مطالعهی سیر تاریخنگاری ادبی در روسیه و همچنین آنچه نزد اعراب وجود داشته است را نیز در دست بررسی و مطالعه داریم.
سمیعی گیلانی، بررسی تحول و تطور مضامین در تاریخ ادبیات را به عنوان دیگر رویکرد فرهنگستان مطرح کرد و در شرح آن گفت: در مطالعهی تاریخ ادبیات فرانسه در مییابیم که به عنوان مثال بالزاک یا زولا چه مضامینی را مد نظر داشتهاند. امتیاز داستاننویس اروپایی این است که خردهنگر نیست، روح زمانه را به خوبی در مییابد و بازنمایی میکند. بررسی تاثیرات اتفاقاتی چون اصلاحات عرضی بر ادبیات، در تاریخنگاری ادبی ضروری به نظر میرسد.
در پیچ و خم انحراف!
حسن میرعابدنی، در ابتدا به تشریح رویکردهای خود در تالیف کتاب «سیر تحول درادبیات داستانی و نمایشی ایران» پرداخت. وی گفت: ارائهی یک تصویر روایی از جریانشناسی ادبیات منثور، اعم از نمایشنامه و داستان در عصر حاضر، اولین هدف من بوده است. چراکه مقولهی داستان و رمان با پیدایش و روند مدرنیسم و مدرنیته در ایران ارتباط دارد. از اینرو در این کتاب مبحث رمان، حجم بیشتری را به خود اختصاص داده است. در تاریخ ادبیات معاصر ما، رمان حداقل تا سال ۱۳۳۲ جایگاه بیشتری را اشغال کرده است. داستان کوتاه نیز از ۱۳۲۰ به بعد رفته رفته اهمیت یافته است. من در این کتاب ارتباط این دو مقوله را تبیین کردهام. در این جریانشناسی، مهمترین آثار حوزههای یادشده، بررسی و به واقع هیچ اثر ارزشمندی از قلم نیافتاده است.
میرعابدینی، تشریح و توصیف فضای اجتماعی و فرهنگی محاط بر آثار بررسی شده در کتاب را، به عنوان دیگر رویکرد خود در تالیف آن ذکر کرد و افزود: به اعتقاد من برای درک آثار ادبی هر دوره، باید آن آثار را در ارتباط با یکدیگر سنجید. همچنین سنت ادبی و در کنار آن الزامات سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی را باید در ابعاد داخلی و خارجی لحاظ کرد. از اینرو مخاطب عوامل تاثیرگذار بر خلق یک اثر ادبی و نیز فضای سالهای مورد نظر را به خوبی در مییابد.
وی ادامه داد: ساختار بیرونی کتاب، بر اساس ژانرها و انوع ادبی تقسیمبندی شده است. مسالهی ارتباط ادبیات و مطبوعات، ترجمه، نمایش، رمان، داستان کوتاه و انواع گرایشهایی که در آن دورهی خاص وجود داشتهاند در این تقسیمبندی لحاظ شده است.
میرعابدینی روشهای مختلف در تالیف این دست کتب را تشریح کرد: یک شیوه بر این نظر است که اصولا در بررسی ادبیات، نباید عوامل اجتماعی و تاریخی را دخالت داد و تنها باید به جنبههای ادبی پرداخت. شیوهی دیگر به بررسی ادبیات و تحولات آن در یک مسیر تاریخی تاکید دارد. در این روش نگارنده ناگزیر است موضوعات موثر و زمینهساز را مد نظر و توجه قرار دهد. به عنوان مثال، بررسی تاثیر سنت ادبی ما در شکلگیری آنچه به عنوان رمان فارسی میشناسیم در این نوع تاریخنگاری اهمیت و ضرورت دارد. چراکه رمان، به رغم اینکه یک نوع جهانیست، آن اندازه تساهل و مدارا دارد که از سنتهای ادبی مختلف تاثیر بپذیرد.
وی افزود: نگریستن به تناظر بیواسطه بین تاریخ و آثار ادبی و تاکید بر ادبیات به عنوان بازتابدهنده و انتقالدهندهی ستیز و درگیری طبقات زیرین یک جامعه و یا توجه به هویت طبقاتی نویسندگان، متاثر از نوعی جامعهشناسی عامیانه است که امروز در تاریخنگاری ادبی جایگاهی ندارد. بنابراین، در تالیف این کتاب شیوهای تلفیقی و ترکیبی، ضمن پایبند بودن به نگاه تاریخی و هوشیاری تاریخی، اتخاذ شده است. از این رو شرایط موثر در تالیف آثار، مورد توجه قرار گرفته است، از دیگر سو مسائل مربوط به سبکشناسی، زبان و فرم نیز لحاظ شدهاند. چراکه آثار ادبی ضمن اینکه برآمده و متاثر از واقعیتی تاریخی هستند، به نوعی، یک واکنش قومی، زبانی و سبکی نیز تلقی میشوند و بیانگر ارتباطی متقابل هستند. بر این اساس، نمیتوان نویسنده و اثر را موجوداتی یکه پنداشت، چراکه دائم در حال تحول و تغییر هستند. در این روش هم زمینههای تاریخی و تاثرات اجتماعی و هم مسائل صناعتی و شکلی منظور شدهاند.
میرعابدینی در انتها هدف از خود از پیگیری این پژوهش را تشریح کرد: از دورهی مشروطه به این سو، آگاهیهای تازهای متاثر از افکار تجددطلبانه در جامعهی ما به وجود آمده است، که به مدد آن، بر ادبیات کلاسیک وقوف تازهای یافتهایم. اما ادبیات معاصر همواره مورد بیتوجهی قرار گرفته است. شاید دو دلیل عمده را بتوان بر بروز این آسیب متصور شد؛ اول، اینکه این ادبیات در ادوار اولیه نوپا و ناشناخته بوده است؛ دوم، اینکه استادان دانشگاهی و ادبای ایرانی پرداختن به ادبیات معاصر را دون شان خود میدانستند و شاید میدانند. برخی از آنها بر این اعتقاد بودهاند که ادبیات معاصر نمیباید به وجود میآمد، چراکه از ابتدا روندی انحرافی و مبتنی بر ترجمه داشته است.
وی افزود: من در این کتاب تاکید کردهام که رمان ایرانی ضمن تاثر از رمان اروپایی ریشه در سنت ادبی و بوطیقای روایت ایرانی دارد و چنانکه باید شناخته نشده است. به گمان من ادبیات معاصر ادامهی منطقی و ضروری ادبیات کلاسیک است و پرتوهای تازهای به آن میاندازد. از اینرو تصور میکنم برای تحقق و تعریف جایگاهی در خور برای ادبیات معاصر تاریخنگاری امری ضروری است. به اعتقاد من ظرفیت نگارش تاریخهایی از دیدگاهها و نظرگاههای مختلف در گسترهی ادبیات معاصر وجود دارد. کار من تلاشی بوده است برای شروع این تاریخنویسی.
ابعاد فارسی کافکا!
نجومیان بر ضرورت توجه به مبحث روششناسی، در حوزهی تاریخنگاری ادبی اشاره کرد. وی ضمن تشریح آسیبها و نقایص موجود در این حوزه، بر اتخاذ تاریخنگاری نو به عنوان روشی کارآمد تاکید کرد و گفت: در مبحث تاریخنگاری ادبی، پیش از هر چیز دو مفهوم «تاریخ» و «ادبیات» مد نظر است. لذا بررسی چند پارادایم در حوزههای تاریخ و ادبیات از دیدگاه سنتی و غیر از آن، ضروری است. اول: در نگاه سنتی، که ریشه در عصر روشنگری و پوزیتیویسم دارد، تاریخ به عنوان یک روند یکدست و یکپارچه شناخته میشود. اما امروز تاریخ را به عنوان روندی متناقض، متکثر و دارای عناصر غیر قابل توجیه با دورهی خود، میشناسیم. دوم: در گذشته، درک ما از تاریخ مبتنی بر نوعی علیت بود، گویی هر اتفاق بر اساس یک رابطهی علی صورت گرفته است. اما امروز، علیت پوزیتیویستی مطرح نیست و جای خود را به تنوع و احتمالات داده است.
وی افزود: سوم: تاریخنگاران گذشته، همواره تاریخ را حاوی آغاز و پایان میدانستند؛ حال آنکه امروز، تاریخ به مثابه امری فرآیندی، پیوسته و با همپوشانیهای بسیار شدید با دورههای پیش از خود است. چهارم: در گذشته، عاملیت انسانی و فردی در تاریخ موثر بوده است، اما امروز جای خود را به عاملیت جمعی داده است. پنجم: تاریخ بر اساس مجموعهای از متون، مدارک و آمار بررسی میشده است، حال آنکه امروز، بر اساس سیر تطور گفتمانها و ایدئولوژیها بررسی میشود.
نجومیان، تفاوتها و پارادایمهای موجود دربارهی مفهوم ادبیات را نیز تشریح کرد: اول: در گذشته، مجموعهای از آثار معتبر و تایید شده از سوی نخبگان، معیار تعریف ادبیات بوده است. امروز چنین دیدگاهی وجود ندارد، آثاری که به حاشیه رانده شدهاند نیز در این روند اهمیت دارند. در تشخیص این دست آثار تنها نویسندگانی که کمتر دیده شدهاند مطرح نیستند، آنها که به واسطهی جنسیت و قومیت به حاشیه رانده شدهاند نیز حائز اهمیت هستند. دوم: در گذشته ادبیات را نتیجه نبوغ فردی میدانستیم که بر اساس تم و مضمونی واحد در مسیری حرکت کرده است، حال آنکه امروز ادبیات بر پایهی تناقضها بررسی میشود و نهاد ادبیات جایگزین ادبیات فردی شده است. به این معنا که نویسندهی ادبی در کنار گفتمانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مطرح میشود.
وی در شرح دیگر وجوه تفاوت بین تعاریف گذشته و حال در باب مفهوم ادبیات گفت: نگاه ما در گذشته مبتنی بر ژانربندیهای مشخص و منفک از یکدیگر بوده است، در حالی که امروز نگاه به ژانر نگاهی چالشبرانگیز شده است. چهارم: امروز، پرداختن به مضامین در ادبیات با نگاهی گفتمانی توام است و تطور مضامین در گذر زمان بررسی میشود؛ اما در گذشته، فارغ از اینکه مضمونمحوری در نفس خود نامطلوب نیست، مضامین مختلف، مجزا از یکدیگر مد نظر بودهاند که البته این نمیتواند صورتی مطلوب داشته باشد. پنجم: ادبیات از دید سنتی همواره ملی بوده است، اما امروز یک مفهوم ترا ملی است. آثار ادبی باید در کنار هم خوانده شوند، نه فقط محدود به ادبیات بومی و در گسترهی یک زبان. در عصر حاضر، ادبیات ترجمه، بخش مهمی از ادبیات فارسی را به خود اختصاص داده است؛ دیگر نمیتوانیم کافکا را خارج از ادبیات فارسی بدانیم.
نجومیان، در ادامه تاریخگرایی نو و ویژگیهای آن را تعریف و تبیین کرد: نظریهی تاریخگرایی نو در سال ۱۹۸۲ به همت گرینبلات بنیان نهاده شد. در گذشته معتقد بودیم که اثر ادبی میتواند ما را به فهم تاریخی که به آن ارجاع دارد، کمک کند. گویی اثر ادبی را تنها برای فهم تاریخ میخواستیم. در حالیکه امروز رابطهی تاریخ و ادبیات را دو وجهی و دوسویه میدانیم؛ به این معنا که تاریخ خود امری متنی است، پیش از اینکه تاریخ باشد خود متنی ادبی است. بر این اساس نظریهی قطعیت تاریخ کنار نهاده میشود. عکس آن نیز صادق است، به این معنا که از منظر تاریخنگاری نو، هیچ متنی را نمیتوانیم خارج از حوزهی تاریخ بدانیم. از ورای ایندیدگاه، آثاری مثل یادداشتها، خاطرات و نامههای خصوصی اهمیت مییابند. اهمیت و کارایی تاریخ شفاهی نیز از همین روست.
وی در ادامه ضمن تاکید بر دوسویه بودن رابطهی بین تاریخ و ادبیات، طرح چند فرضیه را ضروری دانست و گفت: اول: نوشتن تاریخ، عملی تعبیری و تفسیری است و به حقایق و واقعیتها مربوط نمیشود. هر تاریخنگار بر اساس پارادایمهای ایدئولوژیک ذهنی خود و گفتمانهای غالب به گذشته مینگرد، از این رو، بشری هیچگاه از تاریخ نگاری فارغ نمیشود. دوم: تاریخ، از منظر تاریخنگاری نو، خطی نیست؛ شروع، میانه و پایان ندارد. سوم: تاریخ، شکلی از قدرت است. پرداختن بیشتر به این وجه، در کتاب حاضر ضروری مینماید، چراکه مقطع مورد بررسی در آن پایان یک دیکتاتوری و یک کودتا را در بر دارد. از این رو موضوع کتاب به طور مستقیم با نهادهای قدرت درگیر است. چهارم: تاریخنگاریی نو، روحی یکپارچه، تکصدا، همگن و جهانشمول را برای یک دورهی تاریخی برنمیتابد. پنجم: تاریخنگاری نو برای هویتهای شخصی و فردی اعتبار قائل نیست؛ هویت را نتیجهی فرهنگها و گفتمانها میداند.
نجومیان در یک جمعبندی، ویژگیهایی را برای تاریخنگار ادبی در عصر حاضر برشمرد. وی خاطرنشان کرد: او باید به رابطهی دوسویه میان تاریخ و ادبیات توجه کند. به این معنا که امروز ادبیات و تاریخ بیش از پیش با یکدیگر ممزوج شدهاند. نمونهی خوب این امتزاج زندگینامههای خودنوشت است که طی دو دههی اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند. دوم: تاریخنگار ادبی در این شیوه، نبوغ فردی را مد نظر قرار نمیدهد، او متن را در شرایط اجتماعی و در رویارویی با نظامهای قدرت بررسی میکند و عاملیت جمعی را پایهی مباحث خود قرار میدهد. سوم: تاریخنگار ادبی، تاریخ را پیوسته و غایتگرا نمیبیند، بلکه به زعم او، تاریخ، مجموعهای پیچیده و به هم تنیده است. چهارم: او دورههای تاریخی و ادبی را از یکدیگر مجزا نمیکند، بلکه رابطهای تنگاتنگ بین آنها میبیند. تاریخنگار ادبی، در تقسیمبندی دورههای ادبی، نگاهی انعطافپذیر دارد، به ویژه ادبایی را که در مرحلهی گذار قرار دارند، مورد توجه قرار میدهد.
وی ادامه داد: تاریخنگار ادبی، از تعاریف سطحی متون به سطحی زیرینتر میرود که در آنها تناقضهای آشکار فکری و فرهنگی موجود است. ششم: تاریخنگار ادبی سعی میکند متون فراموششده و به حاشیهرانده شده را در تاریخ خود بیاورد. هفتم: او در بررسی هر دورهی تاریخی، متونی را که با ویژگیهای مشترک آثار ادبی همخوانی ندارند، از یاد نمیبرد و برای آنها نیز فضایی را اختصاص میدهد. هشتم: تاریخنگار ادبی، باید به خوبی و دقت، نقد ادبی بداند چراکه بین این دو حوزه ارتباط تنگاتنگ وجود دارد. نهم: به زعم تاریخنگار ادبی، انواع ادبی، قالبهایی خشک نیستند، لذا به آثاری که میان چند نوع ادبی قرار دارند توجه خواهد داشت.
نجومیان، در شرح دیگر خصوصیات تاریخنگار ادبی گفت: او به معرفتهای هر دورهی ادبی، به مفهومی که فوکو طرح کرده است، اشراف دارد و نشان میدهد که چگونه آن معرفتها حاصل نزاعهای گفتمانی قدرت در دوران خود هستند و چگونه جای خود را به دیگر معرفتها میدهند. یازدهم: تاریخنگار ادبی متون ادبی را با قراردادهای متعارف کنار هم قرار نمیدهد؛ او همواره کار خود را به عنوان گونهای از روایتنویسی در نظر دارد. کتاب حاضر از این حیث، بسیار موفق بوده است، گویی تاریخ را یک راوی داستانگو برای ما روایت میکند. دوازدهم: تاریخنگار ادبی، متون علمی، تاریخی، سیاسی، هنری و حتا تبلیغی را در ارتباط با متون ادبی میبیند. سیزدهم: او به تعامل و گفتگو میان ادبیات ایران و زبانهای دیگر توجه دارد. چهاردهم: پس از همهی این ملاحظات، تاریخنگاری ادبی، لزوما بیان یک ارزشیابی ویژه است و تاریخ نگار خود در چاچوب ایدئولوژیک و نظام پیچیدهی قدرت، خوانندهی سوبژکتیو متون ادبی است. در نتیجه، فارغ از علایق و تعصبهای شخصی نیست. امروز دیگر ادعای نوشتن تاریخ عینی و بیواسطه حرف گزافی است. تاریخنگارها باید قبول کنند که روایتی از این نوع ارائه میدهند، به همین دلیل تاریخ نویسی همچنان اهمیت دارد.